با سلام
دختری هستم تحصیل کرده که شرایط یادگیری زبان عربی از مبتدی تا سطوح کاملا حرفه ای برام فراهم هست. یعنی کلاس زبان عربی نزدیک خونه مون هست اونم کلاس کاملا حرفه ای. خودم علاقه زیادی به زبان عربی دارم. میخواستم بدونم که یادگیری زبان عربی چقدر میتونه برای من مفید باشه؟
در کشورهای عربی و سفرهای زیارتی هم همیشه دلم میخواد با مردمش حرف بزنم ولی نمی تونم. حتی ابراز محبت در قبال پذیرایی از زائران هم بلد نیستم. میخواستم نظر دوستان بخصوص اون هایی که عرب زبان هستن یا عربی رو یاد گرفتن در این خصوص بدونم.
می خوام با اضواع پیش اومده، در برقراری ارتباط با مردم عرب زبان و اینکه چطور میتونم از این فرصتی که برام فراهمه بهترین استفاده رو بکنم و انسان مفیدی باشم؟ به نظرتون این کلاس ها رو ثبت نام کنم یا نه؟
سلام
من دختری ۲۴ ساله هستم، مشکلم مربوط به چند ساله پیش هست که بر اثر اتفاقی نوعی فوبیا از برقراری تماس چشمی با آقایان پیدا کردم، کم کم همین ترس از نگاه کردن باعث شد از خونه زیاد بیرون نرم و باعث شد تقریبا منزوی بشم و نوعی فوبیا یا ترس اجتماعی هم پیدا کردم.
مشکلی که وجود داره این است که دائم به مشکلم فکر میکنم حتی برخی از خواب هام هم در مورد همین موضوعه و همین موضوع کل زندگیم رو در بر گرفته، هر کاری لازم بوده کردم از پبش مشاور و روانشناس گرفته تا مصرف دارو، ولی هیچ کدام اثری نداشت.
از دوستان میخوام هر کس راه حلی بلده
به نظر شما بازی های رایانه ای چه تاثیری بر رشد و توسعه ی فکری کودکان امروز جامعه ما دارند و این پدیده در مقایسه با نسل های قبل رو چگونه ارزیابی میکنید؟
و بین استفاده از بازی های کامپیوتری و پورنوگرافی چه شباهت ها یا اختلافاتی میبینید؟، لطفا سعی کنید بدون پیش داوری نظرات شخصی خودتون رو با همدیگه در میون بگذارید.
ممنون از همگی!
سلام دوستان
نزدیک 10 سال هست شغل تمام اعضای خانواده من طراحی سایت و برنامه نویسی و نرم افزار و کلا شاخه های مرتبط با کامپیوتر هست. نمیدونم اطلاعی دارین یا نه ولی معمولا این جور شغل ها محل و مکان کار ندارن تو خونه انجام می شه، و مشتری ها رو هم حضوری نمی بینی و معرفی میشیم به افراد مختلف شغل خودم هم همین هست، و محیط خونه و محیط کارمون یکی هست.
ولی برای خیلی از مردم هنوز این موضوع جا نیفتاده و با کنایه میگن که یعنی شما همیشه خونه هستین؟ چرا پدرت و داداشت همه ش خونه هستند؟!
ولی باور کنید از صبح تا 12 الی یک شب فقط کار هست و فقط برای یک ناهار و شام کنار همیم و هر کس مشغول انجام کارهاشه و با ساعت های طولانی. این وسط برای قضیه ازدواجم تا مرحله آزمایش پیش رفتم و کم کم کارمون جدی تر میشه و من هنوز این رو به آقا نگفتم و نمیدونم چطور مطرحش کنم.
چون براش یه سری محدودیت ها بوجود میاره، مثلا به خاطر این نوع شغل که محیط خونه و کار یکی هست، دیگه نمیتونه مرتب بیاد خونه مون و دیدن من و نهایت فقط ی جمعه ها میتونه بیاد.
با سلام خدمت همه بزرگواران
من خیلی از اهمیت نیکی به پدر و مادر شنیدم، در قرآن هم خدا بلافاصله بعد از مسئله توحید (پرستش انحصاری خداوند که مسئله ی فوق العاده مهمی هست)، ما رو به نیکی به پدر و مادر امر کرده.
نقل شده که امام صادق علیه السلام در مورد اون آیه ی قرآن چیزی به این مضمون فرمودن که؛
"و بالوالدین احسانا" یعنی قبل از اینکه پدر و مادرت از تو درخواستی بکنن اون خواسته ها رو شناسایی کنی و پدر و مادرت رو در اون موارد یاری کنی.
علاوه بر این حدیث ارزشمند که عمل کردن به اون اهمیت فوق العاده ای داره شما چه جوری به پدر و مادرتون لطف میکنید یا چه کارهایی میتونید انجام بدید که پدر و مادرتون خوشحال بشن؟
ممنونم که وقت گذاشتید و تشکر میکنم از کسانی که نظر میذارن
خدا نگهدار
سلام
چطور میشه از رفتار و ویژگی های ظاهری، مرتب و منظم بودن یه خانم رو تشخیص داد. برای من نظم و انضباط خونه خیلی مهمه. میخوام بدونم میشه از روی ظاهر طرف و رفتار ظاهری متوجه شد که خانومی منظمه و شلخته نیست؟، بعضی از خانم ها واقعا توی خونه داری خیلی شلخته و نامرتب هستند، این رو توی زندگی شون و توی اتاق هاشون میشه دید.
سلام
من یک پسر 34 ساله هستم، از ازدواج متنفرم ولی از طرفی هم از تنهایی در آینده میترسم، فعلا تنها نیستم با پدر مادرم زندگی میکنم، ولی دارم فکر پیری هام رو میکنم، آدم وقتی پیر میشه اگر هم پولدار باشه بازم نیاز داره یکی رو کنارش داشته باشه، چون تنهایی خیلی سخته اونم تو سن بالا.
دلیل ازدواج نکردنم هم دلیل خاصی نداره چون در مورد جنس مخالف و روحیات و افکارشون شناخت کلی پیدا کردم دیگه از ازدواج زده شدم، به نظرتون یه پیرمرد تنها چطوری میتونه در آینده از زندگی لذت ببره؟
سلام خدمت همه کاربران خانواده برتر
یه سوال داشتم، خواستم نظر دوستان رو هم بدونم به عنوان یه خواهر برادر بزرگتر ...
راستش مدتیه حس میکنم به یه دختر خانمی علاقه دارم، تقریبا ۳ سالی میشه فقط تو فضای مجازی میشناسمش، این جور نبوده که پیوسته با هم حرف زده باشیم، یه وقت هایی کلا از هم بی خبر بودیم ولی خب اون موقع هایی هم که نبود هر از گاهی یهو یادش می افتادم و خیلی دلم براش
تنگ میشد.
قبلا شرایطش رو نداشتم، نه سنی، نه مالی و شغلی و هیچی ، اصلا به ازدواج فکر نمی کردم و فقط به عنوان یه دوستی ساده ...، ولی از وقتی دیدم دلم براش تنگ میشه و دوسش دارم و از طرفی سنم (۲۲_۲۳ سالمه) و شغل ثابت و شرایط مالی خدا رو شکر مشکلی نیست، خیلی جدی به این موضوع فکر کردم چون دوست دارم همیشه تو زندگیم باشه...، الان چند روزی هست دوباره بهشون پیام دادم و هر جوری بود راضی شون کردم بازم با هم حرف بزنیم و در ارتباط باشیم و حرف میزنیم و کلا فکر و ذهنم اونه ...
سلام به همه کاربران عزیز
دختری 25 ساله ام از لحاظ اخلاقی دختر معتقد و خانواده خوبی دارم، از نظر ظاهری عادی و بد قیافه نیستم!. روابط اجتماعی خوبی با همکاران و اولیا دارم، معلمم.
سوالی که برام پیش میاد اینه که زمان دانشجوئی خواستگارانی داشتم که به هر جهت (راضی نبودن خانواده، عدم آمادگی خودم و ...) قسمت نشد ازدواج کنم. و حالا که قصد ازدواج دارم و احساس می کنم آمادگی لازم رو دارم اما متاسفانه موردی به من پیشنهاد نمیشه یا خیلی کم که واقعا اون موارد اختلاف سنی زیادی با من دارن.
احساس میکنم شاید بقیه فکر میکنن من دختر پرتوقعی هستم! چون به لحاظ اجتماعی تعامل خوبی با بقیه دارم و خوب صحبت میکنم و سر کلاس هم شوخی میکنم اما بیشتر جدی هستم. نظر خودم اینه که شاید دلیلش این باشه!
خب من عمه م و شوهر عمه م پزشک متخصص بودن، هر دو صبح ها بیمارستان، عصرها مطب و بچه ها کلا زیر دست مامان بزرگم بزرگ شدن.
زمانی که رفتم پزشکی با خودم میگفتم من میشم قطب مالی خانواده و یه همسری انتخاب میکنم که قطب عاطفی خونه باشه و اصلا با پزشک ازدواج نمیکنم. اما الان احساس میکنم به یکی از همکلاسی هام علاقه دارم ولی به شدت میترسم برم جلو و پشیمون بشم.
میترسم اولویت خانم های پزشک درس و تخصص گرفتن و کار باشه نه خانواده، میترسم اصلا اهل هیچ نوع پخت و پزی نباشن و همه ش از رستوران غذا بگیرن، میترسم خونه زندگی شون داغون باشه از کثیفی، میترسم همگی بچه ها رو بذارن مهد کودک و شیر خشک بهشون بدن، هر چند که خودشون خوندن تو درس هاشون مزایای شیر مادر چیه!، میترسم بچه م در آینده کمبود محبت داشته باشه.
اینم بگم من به پزشکی فقط به عنوان شغل فکر میکنم نه بیشتر. مثلا اگه روزی 4 ساعت کار نیاز مالیم رو تامین کنه خب فقط 4 ساعت کار میکنم ولی خیلی پزشک ها صبح تا شب مطب هستند و خونه نمیرن و این منو میترسونه.
به نام خدا
سلام به همه رک میگم، ایران مال منه، ارث بابامه، جز به جزء مال منه، هیچ کس توی این کشور جز من هیچ حق و حقوقی نداره، برای من هیچ قانونی وجود نداره اگه دلم بخواد و کار مهمی داشته باشم از چراغ قرمز رد میشم ولی بقیه حق ندارن این کار رو بکنن.
برای اینکه تو امتحاناتم نمره بگیرم دلم میخواد تقلب کنم ولی بقیه نباید این کار رو بکنن، اگه توی اداره ای آشنا داشته باشم ازش به عنوان پارتی استفاده میکنم ولی بقیه باید طی روند قانونی پیش برن، اصلا برام مهم نیست رو زمین آشغال بریزم ولی بقیه حق این کار رو ندارن.
من باید تماما آزاد باشم و تفکرم رو آزادانه بیان کنم و همه بهم احترام بذارن، اما بقیه حق این کار رو ندارن و اگه باهام مخالفت کنن یه مشت تند روی متحجر هستن، هیچ اشکالی نداره اگه بخوام بخشی از پول پروژه یه جایی که توش کار میکنم رو به عنوان شیرینی بردارم ولی بقیه حق ندارن سهم خواهی کنن.
من از قانون بالاترم، من از قانون مهم ترم، اگه قوانین رو زیر پا بذارم هیچ اشکالی نداره ولی بقیه حق این کار رو ندارن، دلم میخواد روی آثار باستانی اسم خودم رو کنده کاری کنم، به شماها هیچ ربطی نداره، در ضمن حق ندارید این کار رو بکنید.
سلام و عرض ارادت خدمت دوستان و کاربران گرامی
این پست صرفا فضایی برای نقد و بررسی و تبادل نظر در مورد علم روانشناسی غربی و مقایسه آن با روانشناسی دینی و مشترکات و تضادهاست.
همچنین آسیب ها و مزایای روانشناسی غربی، رابطه و نسبت آن با سنت، مدرنیته، مذهب، و دوره ی تولد، شروع مکاتب و نظر بزرگترین فیلسوفان غربی و اسلامی در مورد این مباحث است.
سلام
اول بگم که دختر هستم و دیپلم. میتونستم تو یه رشته خوب ادامه تحصیل بدم ولی از کار کردن خوشم نمیاد. دوست دارم تو خونه باشم و به خانوادم عشق بورزم. واقعا فکر نمیکنم رشته های نظری هم برای بالا بردن اطلاعات مناسب باشن، من ریاضی بخونم که آخرش چی بشه؟
عوضش خیلی مطالعه آزاد دارم و به روزم، خیلی ها میپرسن پس نمی خوای ادامه بدی؟!، الان احساس امل بودن دارم.
شما نظرتون راجع به دختر دیپلمه چیه؟
برادرم به دلیل سادگی با کلاه برداری هایی که بر سرش اومد محکوم به حبس شد. از سن 18 سالگی به بعد دیگه ندیدمش و فقط تلفنی باهاش ارتباط داشتم و یک دیدار هم نداشتم و خودش هم دوست نداشت اون جا ببینمش.
همیشه خواستگارهام رد میشدند، برای اینکه کسی بیاد بگه برادرت کجاست نگیم کجاست و به قول خانواده م یه عمر سرت پایین نباشه.
سنم از 18 شد 19 -20-21-22-23-24-25 و نزدیک 8 سال گذشت که خودم و خدا میدونم که چی تو اون سال ها گذشت و نمیخوام بازگو کنم که چه اتفاقات مالی و روحی و جسمی بهم زده شده، فقط با جمله واقعا وحشتناک بود اکتفا میکنم.
همین قدر بگم که ضربه های جبران ناپذیری به اوج جوانی من زده شد، ولی همیشه براش دعا کردم ، بیاد همیشه بهش فکر میکردم، یعنی الان اون جا چیکار میکنه حالش چطوره؟
در مورد مبحث ازدواجم هم خانوادم دیدن این همه انتظار درست نشد تصمیم گرفتن خواستگار راه بدن و یکی دو موردی رفتن و اومدن و یکی رو پسندیم و تا مراحل بله برون پیش رفتیم و خیلی اتفاقی برادرم به آغوش خانواده برگشت و من خیلی خوشحال شدم و بال درآوردم که سه روز بعدش دعام مستجاب شده و بله برونم کنارم هست، خب شادی من وصف شدنی نبود.