سلام
میرم سر اصل مطلب
من اصالتا تهرانی هستم ولی ساکن تهران نیستم و فقط اونجا دانشجو هستم کل اقوام مادری من تهران زندگی میکنن. زمانی که اونجا دانشجو شدم خودم ترجیح دادم خوابگاهی باشم و سر این مسئله اقوام مادریم ناراحت شدن که وقتی این همه آشنا داری این همه خونه هست چرا خوابگاهی و حتی پدربزرگ و مادربزرگم همه چی رو از چشم بابا مامانم میدیدن و ناراحت شدن.
ولی من راضیشون کردم که خودم دوست دارم خوابگاهی باشم و مستقل و قول دادم آخر هفته ها رو با اونا بگذرونم و همین کارو هم کردم . متاسفانه من مادربزرگمو از دست دادم تا وقتی که زنده بودن سر پا بودن و همه کاری انجام میدادن و نیازی به کمک کسی نداشتن ولی الان پدربزرگم با دایی مجردم تو یه خونه بزرگ ساکن هستن خب خاله و داییام که سرکارن بچه کوچیکم دارن بچه های بزرگشونم که دانشجو هستن و اینه که نمیتونن دائم پیش پدربزرگم باشن داییمم که از صبح تا شب سرکاره و این وسط پدربزرگی که من عاشقانه دوسش دارم تنهاست و همین موضوع باعث شده بقیه توقعشون از من بالا بره .
همش میگن دیگه خوابگاه نرو لازم نیست کاری هم تو خونه انجام بدی غذا رو سفارش بده هفته ای یه بارم کارگر میاد خونه رو تمیز میکنه که تو هم به درست برسی تو فقط پیش آقا جون بمون و همدمش باش .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)