من تو جو پر از مشکل بزرگ شدم، مشکلات ما بزرگ و کوچیک به قدری زیاد بود که من از بچگی دغدغهی کم کردن این معضلات و مشکلات داشتم، خودم رو به کل فراموش کرده بودم همه حواسم پی خانواده م بود، فقر مشکل اصلی خانواده ما بود و اینکه به خاطر این فقر و محیط همیشه مورد کم لطفی نزدیکان و دوست و آشنا قرار میگرفتیم ولی خانواده من بدون توجه به همه مشکلات و موانع کم کم خودش رو پیدا کرد.
این مشکلات بالا باعث شد من تا سن ۳۰ سالگی چیزی برای خودم نخوام. کمتر به خواستههای خودم توجه کنم، وقتی به گذشته نگاه میکنم می بینم برای خانوآدم آدم مفیدی بودم امّا الآن که دیگه نوبت رسیدگی به خودم شده نمی تونم با خودم کنار بیام.
دیگه نمی تونم بدون توجه به محیط سرم رو به کار و درسم گرم کنم، الآن شاید شدیداً نیاز مالی نداشته باشیم امّا من شدیداً نیاز به یه نفر، دارم متاهل ها رو که می بینم به حال شون غبطه می خورم یه آه از ته قلبم میاد.
عشق یک طرفه ای هم طی این سالها داشتم که البته ایشون اطلاعی نداره، این عشق رو حدوداً سه سالی درگیرشم، وقتی خبر ازدواج اون بنده خدا رو شنیدم تا سه ماه حالم بد بود با تلاش بهتر شدم امّا متأسفانه هنوز نمی تونم بهش فکر نکنم و اصلاً تمرکز ندارم از این قضیه ۷ ماه می گذره ولی تمرکز ندارم، من نیاز مالی به اون آقا ندارم ولی هنوزم حسرت داشتنش رو می خورم، گاهی می بینمش گاهی به خاطر محیط کارم می بینم شون، تا حالا نگذاشتم چیزی متوجه بشه عادی جلوه دادم.
طی این سه سال فقط یاد کردن و عشقش بود که منو سر پا نگه میداشت من از مشکلاتم عبور کردم، الآن نمی تونم بازم تلاش کنم، فعلاً موقعیت ازدواج برام نیست، شاید بعدها یه موقعیت برام پیش بیاد ولی در حال حاضر یک سال تا دو سال دیگه مطمنئم برام چنین اتفاقی نمی افته.
دیگه جوونی ندارم با مشکلات زندگیی بجنگم و می دونم بازم باید بدوم تا گیر نیفتم، امّا نمی تونم ذهنم و دلم یاری م نمی کنه، اهل رفاقت و دوستی نیستم کمتر دوست دارم، من چه کنم چه جوری بی توجه به محیطم خودم رو تو مسیرم جا بدم، چه جور دلم رو راضی کنم کوتاه بیاد، لطفاً بهم نگید که باید بهش میگفتم وقتی می دونم دختر با شرایط و موقعیت بهتر براش وجود داره، چرا پیش بکشم وقتی خودم نباید به ازدواج فکر میکردم و عشق و ازدواج برای شرایط من خوش خیالی بود. الآن با دل سوخته م چه کنم با مسیر سخت بی همدم روبروم چه کنم؟
بیشتر بخوانید ...
یکی پیله کرده که چرا تا حالا ازدواج نکردی، چی بهش بگم؟
دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟
یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
مدتی هست که دلم عاشقی کردن می خواد
در 53 سالگی هنوز مجردی رو تجربه می کنم
27 ساله شدم، دلم می خواد یک مرد کنارم باشه
همفکری دخترانی که امید ازدواج ندارن
با توجه به واقعیات جامعه یه دختر 30 ساله چقدر شانس ازدواج داره ؟
دختری 33 ساله ام، خانواده م از مجرد موندنم خسته شدند
هم سن های تو الان بچه دارن، چرا ازدواج نکردی؟
مجبورم نون خور اضافه به نظر بیام چون خواستگار مناسب ندارم
تازه دارم میفهمم زندگی چیه، ولی دیگه نمی خوام
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۱۹۶۳ بازدید توسط ۱۵۲۳ نفر
- جمعه ۲۸ شهریور ۹۹ - ۲۰:۱۹