سلام

دخترم و  32 سالمه. تقریبا آدم موفقی هستم و در اجتماع خوب با دیگران ارتباط میگیرم. مشکلی از نظر صحبت کردن و تبادل نظر ندارم. اما یه فوبیای اجتماعی دارم که اعصابم رو داغون کرده. 

با تمام اعتماد به نفسم موقع پذیرایی از مهمان یه حس بد تمام وجودم رو میگیره که "الان تحت نقد دیگران هستم" و بشدت دستم میلرزه. مخصوصا موقع چایی آوردن. 

چند بار هم شده که دیگران دیدن و تعجب کردند. این صحنه ها از ذهنم پاک نمیشه و تو موقعیت که قرار میگیرم دوباره برام مجسم میشه. از بچگی هم یادمه همیشه وقتی چایی می ریختم همه میگفتن: بیا ببینیم وقتش شده یا نه!، منم از این حرف خیلی بدم می اومد. حالا همیشه فکر میکنم موقع پذیرایی دیگران دارن منو تو ذهن شون کار منو انداز ورانداز میکنن. به خاطر همین لرزش دستم از مهمون بیذارم و جرات ازدواج ندارم. خیلی ناراحتم. الان میبینم خیلی از جوون ها مشکل مشابه منو دارن ... .

به نظر شما چنین حالتی رو چطور میشه برطرف کرد؟، آیا تجربه مشابه منو داشتید یا موردی مشابه رو دید که درمان شده باشه؟، اگه روانپزشک یا هر مرکز درمانی برای این موضوع در مشهد میشناسید ممنون میشم معرفی کنید.

سپاس

پیشنهاد:

 

دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟

یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس

دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...

همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم

سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست

نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟

سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه

این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟

چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟

صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم

چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده

تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته

درد و دل یه دختر دهه شصتی

یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم

دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)