با سلام
سال نو مبارک
دختر خانم هستم . دو برادر بزرگتر از خودم دارم. و خودم بچه ته تغاری ام و مامانم حدود 50 ساله هستن .
تو خونه ی ما مشکل بزرگی درست شده که باعث سردرگمی همه ی اعضا خانواده ام شده. بذارید براتون تعریف کنم.
مامان من آرایشگره و فوق العاده ماهر . اما افکار و عقایدی داره . مامانم بر این باور هستش که هیچ وقت پیر نمیشه یعنی پیری در اون راه نداره. خلاصه با هزار جور سحر و جادو و ترفنده آرایشگری و بوتاکس و پروتز و ... خودش رو جوون نگه داشته. و شده مثل دخترهای 30 ساله، از بس که جوون شده ، حتی جوون تر از من!
یه وقت فکر نکنید این کار ها رو برای دل بابام میکنه.باید بگم نه فقط به فکر خودشه.بابام اصلا به این جور چیز ها کار نداره. بابامم تو جوونیاش آدمی بوده که زن نمیخواسته ، فقط به فکر رفیق بازیش بوده . خودش میگه مسئولیت پذیری رو دوست نداشته و میخواسته تا آخر عمرش برای خودش عشق و حال کنه.
یعنی آدمی مسئولیت پذیر نبوده ولی بی قید و بند و چشمش دنبال زن و دختر مردمم نبوده. خلاصه تفریح های سالم با دوستاش میکرده.و الانم بازنشسته هست و مدام تو دنیای مجازیه.
اینا یه توضیحات بود درباره ی زندگی مون اما مشکلی که پیش اومده رو ، برادر کوچیکم درست کرده.
ماجرا از این قراره که برادر کوچیکه ی من زن میخواد و به مامانمم گفته. اما مامانم قبول نمیکنه و خواستگاری نمیاد. میگه من اگه عروس بگیرم نشون از پیر شدنمه .میگه من میخوام جوون بمونم حالا به قیمت هر چیزی.
برادرمم گفته من زن حتما میگیرم و به حرف شما کاری ندارم. گفته بعد تعطیلات عید میخواد بره خواستگاری حالا چه ما بیایم یا نیایم. به مامانمم گفته که مثل برادر بزرگم نیست که هرکاری دلش بخواد سرش بیاره.
برادر بزرگمم دقیقا یکی مثل بابامه. میگه از زن ها خوشش نمیاد و نمیتونه تحمل شون کنه و میگه در کل از ازدواج بدش میاد. حالا از دیدگاه شما ما چه طور مامانمو راضی کنیم بیاد خواستگاری؟
و چه طوری مامانمو متوجه کنم کارهاش اشتباهه دیگه نباید توقع همیشه جوون و سرزنده بودن رو از خودش داشته باشه. دیگه اون دختر بیست ساله ی گذشته نیست الان پنجاه سالشه؟. چون سر همین قضیه یه بار یه آقایی مجرد تو خیابون از مامانم درخواست آشنایی داده بود برای ازدواج و فکر میکرد مامانم مجرده و کم سن و سال . اون جا بود که برادرم میخواست گردنه مرد رو بشکنه. تا این که بیچاره فهمید چه اشتباهی کرده.
و در آخر اگه مامانم قبول نکرد بیاد خواستگاری من طرف کدوم سمت رو بگیرم ، با برادرم برم خواستگاری تا تنها نباشه یا پیش مامانم بمونم ، چون میخوام نه سیخ بسوزه و نه کباب؟و البته این هم بگم بابام خودش رو تو این ماجرا کشیده کنار .
لطفا راهنمایی کنید.
مرتبط با بحث ازدواج فرزندان:
یه پسر 19 ساله ادعا میکنه دختر 15 ساله م رو دوست داره
دختر 16 ساله م زیر نظر من با یه پسر 18 ساله در ارتباطه
از کجا متوجه بشم دخترم برای ازدواج آماده شده؟
آیا به صلاح هست برای ازدواج پسرم در سن 20 سالگی اقدام کنم؟
جوون باید گناه کنه تا به فکر ازدواجش بیافتیم ؟
بچه ها رو چطور باید تربیت کرد که در سن پایین آماده ازدواج باشن؟
والدین طاقت دارن بشنون پسرشون بدون اجازه ی اونها نامزد کرده؟
پدرم بیش از حد در ازدواجم سخت گیره
مامانم منتظر یه شاهزاده با اسب سفیده
از یه شهر دیگه خواستگار دارم ولی خانوادم مخالفت می کنن ؟
پشیمونم که به خانوادم گفتم نمی خوام شوهر کنم
چرا بعضی از خانواده های مذهبی تن به ازدواج زود هنگام دخترشون نمیدن؟
با دلایل نامعقول پدرم برای شوهر ندادنم چه کنم؟
دخترم، چه طوری به خانوادم بفهمونم که به ازدواج کردن نیاز دارم؟
بر خلاف خودم، خانوادم شور و شوقی برای ازدواجم ندارند
خواستگار شرط کرده که دخترم باید در یه رشته خوب قبول بشه
تا وقتی پسرتون زن نخواسته دختر مردم و خواستگاری نکنید
اشکالی داره پسر و دختر ازدواج کنن ولی هر کدوم سر سفره پدرشون باشن؟
به فکر ازدواج زود هنگام بچه هامون باشیم
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← ازدواج فرزندان (۱۸۰ مطلب مشابه)
- ۳۹۳۸ بازدید توسط ۲۹۶۰ نفر
- چهارشنبه ۲ فروردين ۹۶ - ۲۱:۰۵