سلام دوستان عزیز
ببخشید وقتتونو میگیرم . فقط میخوام یکم در دل کنم و شما عزیزان راهنماییم کنین .
من یه دختر 16 ساله فرزند سوم . یه خواهر و برادر بزرگ تر از خودم دارم . خواهرم ازدواج کرده و یه شهر دیگه است . مشکل من از وقتی شروع شد که داداشم دانشگاه تهران قبول شد و من تنها شدم و دیگه هم صحبتی نداشتم .
مامان و بابای من یه اخلاق خیلی خاصی دارن . دوست دارم با یه نصیحت من یه دختره فهمیده ، عاقل ، درس خون و همه چی تموم بشم . نمیگم من مشکلی دارم . برعکس هم درسم خوبه هم حجابم هم احترام گذاشتنم . خدایی از رفتار و اخلاقم ناراحت نیستن . ولی در کل مامانم خیلی بهم گیر میدن .
مثلا :تولد دوست ، کتابخونه ، پارک ، اردو و ... نباید بری . یعنی یه جورایی منو محدود کردن . میگن نرو بیرون که دور و زمونه خوب نیست . ولی من بزرگ شدم . یه نوجوان به تفریحم نیاز داره همش که درس و عبادت نمیشه . یه چند وقتی هس یه آقایی بهم اس میداد اول فکر کردم مزاحمه میخواستم بدون اینکه به مامانم بگم ردش کنم بره ولی دیدم نه این خاستگارمه منو تو راه مدرسه دیده و پسندیده .
من 1 ماه جواب اساشو نمیدادم تا این که گفت من میخوام با مامانت حرف بزنم . زنگ زد مامانم ولی مامانم جواب نمیدادن بهم اس داد به مامان بگو منم . منم با خجالت به مامانم گفتم مامان قطع نکنین خواستگارمه .
مامانم عصبی اومدن تو اتاق شروع کردن به دعوا و این کیه و چی میخواد . من در برابر فریادای مامانم فقط سکوت کردم تا اینکه تلفن زنگ خورد و مامان از خونه رفتن بیرون تا جوابشو بدن . اون آقا پسر خیلی با ادب و مذهبی بود ولی نمیدونم چرا با این که خوب حرف زد ولی مامانم مخالفت شدید کردن .
من دوس ندارم در مورد خانوادم بد بگم ولی این گیر دادنای مامانم مجبورم میکنه که تن به ازدواج بدم . من چون از رفتار و اخلاقش خوشم اومد و فکر کردم احساساتش واقعیه که مطمئنم هست رفتم یه سیم کارت از دوستم گرفتمو از این طریق با هم در ارتباط بودیم . اون میخواست بیشتر با اخلاق مامانم آشنا بشه تا بتونه مامانو راضی کنه .
منم هر روز به اساش جواب میدادم . تا این که امروز فهمیدم نمیتونم بدون اون زندگی کنم . قیافه خیلی خوبی نداره و اخلاقشو پسندیدم . امروز حواسم نبود و مامانم گوشیو سیم کارت جدیدمو دیدن و ازم گرفتن حالا با این که همه چیو توضیح دادم ولی بازم مامانم اخلاقشون مثل قبله و من نمیتونم این رفتارو تحمل کنم .
افشینم مامانش بیمارستان بستریه و نمی تونه جواب بده تا براش توضیح بدم چی شده . حالا خواهشم ازتون اینه من بی تجربه رو راهنمایی کنین . به خدا به کمکتون نیاز دارم . واقعا این زندگی خستم کرده .... ببخشید اگه خیلی طولانی شد .
ببخشید وقتتونو میگیرم . فقط میخوام یکم در دل کنم و شما عزیزان راهنماییم کنین .
من یه دختر 16 ساله فرزند سوم . یه خواهر و برادر بزرگ تر از خودم دارم . خواهرم ازدواج کرده و یه شهر دیگه است . مشکل من از وقتی شروع شد که داداشم دانشگاه تهران قبول شد و من تنها شدم و دیگه هم صحبتی نداشتم .
مامان و بابای من یه اخلاق خیلی خاصی دارن . دوست دارم با یه نصیحت من یه دختره فهمیده ، عاقل ، درس خون و همه چی تموم بشم . نمیگم من مشکلی دارم . برعکس هم درسم خوبه هم حجابم هم احترام گذاشتنم . خدایی از رفتار و اخلاقم ناراحت نیستن . ولی در کل مامانم خیلی بهم گیر میدن .
مثلا :تولد دوست ، کتابخونه ، پارک ، اردو و ... نباید بری . یعنی یه جورایی منو محدود کردن . میگن نرو بیرون که دور و زمونه خوب نیست . ولی من بزرگ شدم . یه نوجوان به تفریحم نیاز داره همش که درس و عبادت نمیشه . یه چند وقتی هس یه آقایی بهم اس میداد اول فکر کردم مزاحمه میخواستم بدون اینکه به مامانم بگم ردش کنم بره ولی دیدم نه این خاستگارمه منو تو راه مدرسه دیده و پسندیده .
من 1 ماه جواب اساشو نمیدادم تا این که گفت من میخوام با مامانت حرف بزنم . زنگ زد مامانم ولی مامانم جواب نمیدادن بهم اس داد به مامان بگو منم . منم با خجالت به مامانم گفتم مامان قطع نکنین خواستگارمه .
مامانم عصبی اومدن تو اتاق شروع کردن به دعوا و این کیه و چی میخواد . من در برابر فریادای مامانم فقط سکوت کردم تا اینکه تلفن زنگ خورد و مامان از خونه رفتن بیرون تا جوابشو بدن . اون آقا پسر خیلی با ادب و مذهبی بود ولی نمیدونم چرا با این که خوب حرف زد ولی مامانم مخالفت شدید کردن .
من دوس ندارم در مورد خانوادم بد بگم ولی این گیر دادنای مامانم مجبورم میکنه که تن به ازدواج بدم . من چون از رفتار و اخلاقش خوشم اومد و فکر کردم احساساتش واقعیه که مطمئنم هست رفتم یه سیم کارت از دوستم گرفتمو از این طریق با هم در ارتباط بودیم . اون میخواست بیشتر با اخلاق مامانم آشنا بشه تا بتونه مامانو راضی کنه .
منم هر روز به اساش جواب میدادم . تا این که امروز فهمیدم نمیتونم بدون اون زندگی کنم . قیافه خیلی خوبی نداره و اخلاقشو پسندیدم . امروز حواسم نبود و مامانم گوشیو سیم کارت جدیدمو دیدن و ازم گرفتن حالا با این که همه چیو توضیح دادم ولی بازم مامانم اخلاقشون مثل قبله و من نمیتونم این رفتارو تحمل کنم .
افشینم مامانش بیمارستان بستریه و نمی تونه جواب بده تا براش توضیح بدم چی شده . حالا خواهشم ازتون اینه من بی تجربه رو راهنمایی کنین . به خدا به کمکتون نیاز دارم . واقعا این زندگی خستم کرده .... ببخشید اگه خیلی طولانی شد .
مرتبط با ناراحتی از مادر:
مادرم با به دنیا اومدن برادرم، منو از یاد برد
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
نمیتونم حتی یه حرف دخترانه با مادرم بزنم
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
کاش مادرم حرف های منو میفهمید و درکم میکرد
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← ازدواج در سن پایین (۱۹ مطلب مشابه)
- ۷۸۹۸ بازدید توسط ۵۰۴۵ نفر
- چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶ - ۲۲:۲۳