سلام وقت بخیر، میخواستم در یه مورد به دیدگاه روشنی برسم ممنون میشم نظرتون رو بگید. من یه شخصی رو از ۴ یا ۵ سال قبل میشناختم و کمکم علاقه بهش پیدا کردم و یه شبه و در نگاه اول نبود!! و در کنار همه اینا من متوجه شدم که ایشون هم همین حس رو بهم داره و منو فقط به خاطر خودم می خواد با همه خوبیها و بدی هام و این برام ثابت شده ست و انسان با معرفتی هست بر خلاف یه عده افرادی که به قول خودشون گرم و رفیق هستند و آخر تو زرد از آب در میان ولی ایشون با اینکه آدم درون گرا و آرومیه از اون ها خیلی معرفت بیشتری نشون داد!.
من و ایشون خب عرض کردم کم کم به هم علاقه مند شدیم و صرفاً آشنا بودیم و تنها چند ماه بود که به هم اعتراف کرده بودیم حس مون رو و همه هم می دونستن که به خاطر مسائلی جابجایی و رفتن به یه شهر دیگه پیش اومد و جدایی برام خیلی سخت بود.
الان هم که یه سالی می گذره هنوز هم تو ذهن و قلبم جای داره، درسته ندیدیم هم دیگه رو یا مثل قبل حرف نمی زنیم زیاد، ولی معلومه اون هم دلش برای من تنگ شده!! حالا من در مورد موضوعی تردید دارم من در کنار احساس عمیقی که به این شخص دارم و حتی از دید من مثلاً موهای اون حالت دار و قشنگ هستند ولی از دید خودش مجعد، یعنی حسم و دیدگاهم رو بهش زیباتر کرده اما دیدگاه جنسی اصلاً بهش ندارم و خوشم هم نمیاد، البته اون رو نمی دونم ولی من این حس رو ندارم اصلاً.
چند وقت پیش در مورد مثلث عشق می خوندم که سه ضلع میل جنسی و صمیمیت و اعتماد رو داشت، با توجه به همه روزهایی که بهش فکر کردم، شبهایی که از دوریش گریه کردم، خاطراتی که مثل روز هنوز برام روشن هستند با تموم جزئیات در مورد لبخند اون فرد و این حرفها و اینکه بدون چشم داشت و فقط به خاطر خودش دوستش داشتم و اون هم همین طور، یعنی عاشقش نیستم؟
مگه حتماً در عشق باید میل جنسی هم وجود داشته باشه؟ و اینکه میگید این تغییر بکنه خب من تلاش کردم ولی دیدگاه من همینه و این باعث شده در مورد ادامه رابطه مون و احساسم دچار تردید بشم. من از ته قلبم این فرد رو دوست دارم و الان گیر کردم بین اینکه نه میتونم به این فرد دوست بگم و نه میتونم بهش معشوق بگم؟!
در واقع یه دو راهی با کلی اگر و اما که باعث میشه تصمیم گیری برام سخت بشه و حتی به جدایی همیشگی فکر کنم که باز هم برام آزار دهنده ست و از یه طرف هم این دوگانگی برام آزار دهنده ست و من خیلی برام سخته بخوام همچین شخصی رو از دست بدم هر چند می دونم هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم و حتی بین افراد دیگه ما رو کفتر های عاشق میگفتن، ولی با وجود علاقه قلبی و تحسین یه احترام خاصی بین مون بود.
از هر نظر آدم فوق العاده ای هست اخلاق، روش زندگی و من با سردرگمی هام نمی خوام بهش آسیب بزنم، ترجیح میدم برم تا اینکه به بهانه دوست داشتن خودخواهی کنم و اون رو آزار بدم چون می دونم اون هم منو دوست داره. نمی دونم چه کار کنم، گاهی اوقات با خودم میگم شاید ما فقط برای همون مدت میبایست تو زندگی هم باشیم و واسه همین جدا شدیم و بیشترش شاید به صلاح مون نبوده ولی از یه طرف میدونم راه برگشت هم هست ولی خب الان اوضاع فرق کرده و من ابداً نمی خوام دل اون رو بشکنم چون نه به دید تنها یه دوست نگاهش میتونم بکنم و نه طبق اون مثلث معشوق و یارش میتونم باشم! به نظر شما با توجه به گفته هام حس من چیه و اینکه با این دوگانگی چی کار کنم!
لطفاً نظر یا تجربهای دارید بیان کنید.
پ. ن: دختر هستم.
مرتبط:
عشق وجود نداره، چون انسان ها در طول زندگی بارها عاشق میشن
فرق دوست داشتن و عشق واقعی چیه ؟
این احساس من به پسر عمه م عشقه ؟
دوستانم به زور می خوان عاشقم کنن
نشانه های عشق واقعی در مردان ( برای زنان )
نشانه های عشق واقعی در زنان ( برای مردان )
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۳۰۵۷ بازدید توسط ۲۲۴۹ نفر
- پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۹ - ۲۱:۴۶