سلام
15 سالم بود که ازدواج کردم به خاطر ظاهرم خواستگار زیاد داشتم از یه خانواده معمولی مذهبی، بعد از چند ماه متوجه رفتارای مشکوک نامزدم شدم، اینقدر بچه بودم که حتی نمیدونستم بوسیدن همسر به شکل معاشقه هم وجود داره! ولی همسرم کاملا حرفه ای بود ولی من خنگ تر از این حرفا بودم، کاملا آفتاب و مهتاب ندیده.
اگه بخوام کامل تعریف کنم داستان زندگیمو شاید چند جلد کتاب بشه پس کوتاهش میکنم
بالاخره فهمیدم نامزدم روابط گسترده نامشروع داره و خواستم به خانوادم بگم که گفت خودشو میکشه منم بچه بودم و باورم میشد چون خیلی هم دوستش داشتم کوتاه اودم ولی این داستان مدام تکرار میشد تا اینکه ی بار واقعا قرص خورد، میفهمیدم خیلی دوستم داره ولی بازم کاراشو ادامه میداد، منم دختری بودم که تا اون موقع مستقیم توی چشمای پسری نگاه نکرده بودم و شاید این رفتارام باعث شده بود که خیلی از پسرا بخوان همسرشون باشم...
بالاخره ازدواج کردیم چند ماه اول خوب بود تقریبا ولی بازم شروع شد تا جایی که همسر خواهرش بابت کاراش ازش نقطه ضعف گرفته بود و حس میکردم بدجور به من نظر داره، البته بگم من چادری و محجبه هستم و پایبند به خیلی از اصول
شکم درست بود ی بار توی این دعواهام با همسرم شوهر خواهرش بهم زنگ زد و گفت من همیشه ی جور دیگه به شما نگاه میکردم و چند تا حرف دیگه و گفت چرا کارایی که همسرت میکنه رو تو هم نمیکنی تا تلافی کنی؟ احساس کردم دارم جون میدم بهش گفتم اگر هزار تا بلای بیشتر از اینم سرم بیاد نمیدم به یک لحظه نگاه شرمنده بابام که بخواد با کار من شرمنده بشه و آبروش زیر سوال بره، تلفنو قطع کردمو...بالاخره رفتم خونه بابام ....
تصمیمو گرفته بودم دیگه تحملم تموم شده بود با اینکه عاشقانه دوستش داشتم چون اولین مردی بود که وارد زندگیم شده بود، یادمه ی شب خونه نیومد تا صبح فقط توی حیاط قدم میزدم و دعا میکردم که برگرده فقط برگرده سالم برگرده هر کجا هست مهم نبود برام...
بگذریم...
الان بیشتر از 3 ساله که از جدایی غیر رسمی مون میگذره و 1 ساله کاملا جدا شدیم
من رفتم دانشگاه و الان فارغ التحصیل شدم توی مقطع کارشناسی خیلی از پسرای دانشگاه کسایی رو واسطه میکردن که شماره منزلمونو بگیرن بیان خواستگاری ولی هرکدومشونو ی جوری رد میکردم چون دلم نمیخواست شرایطمو کسی بدونن
اما یکی بود که چند بار کسی (خانم فامیلشون) رو فرستاد که نظرمو عوض کنه ولی بازم قبول نکردم چون اصلا پسره رو ندیده بودم تا اینکه ی روز خودش اومد هزار بار رنگ عوض کرد ( من توی دانشگاه با پسرا حتی حرف نمیزدم خیلی مقید هستم به این مسائل ) و خواستشو گفت منم مجبور شدم شرایطمو براش توضیح دادم ولی اون روز بعد هم اومد و ولی من اهمیتی ندادم...
تا اینکه خواهرش اومد و من قبول کردم شماره خودمو بهش دادم ( از تمام این جریانات مامانم خبر داشت) قرار شد یک جلسه با آقا صحبت کنم توی اون جلسه بهم گفت:
یک ساله بدونه اینکه شما بدونید و من شرایط شمارو بدونم توی دانشگاه زیر نظرتون دارم حتی کادوی تولد امسالم از طرف دوستام پیدا کردن آدرس منزل شما بوده، توی این یک سال (من حتی توی این یک سال یک بارم ایشونو ندیدم) حتی یک بار ندیدن مستقیم توی چشمای پسری نگاه کنید، ی غرور دلپذیر توی نگاهتون بود که مردایی رو که از کنارتون رد میشدن رو میدیدین ولی مستقیم نگاهشون نمیکردین، من یک سال شمارو زیر نطر داشتم و برام مهم نیست قبلا ازدواج کردید چون شرعی و حلال بوده اما الان دخترا با 10 نفر غیر شرعی و نامحرم ارتباط دارن تا حدهای خیلی پیشرفته!
باز هم چند باری ایشونو با اطلاع خانواده دیدم و صحبت کردیم توی این مدت حس کردم خانوادش خیلی رضایت ندارن ولی چند مدت پیش اومدن خواستگاری و از وقتی مادرش منو دیده دیگه دست بردار نیست مدام زنگ میزنه!
حالا نمیدونم باید چی کار کنم میترسم تصمیمش از روی احساساتش باشه و بعدا زندگیم باهاش تلخ بشه و اینکه یه بار ازدواج کردم واسش پر رنگ بشه، ی بار بهشون جواب منفی دادم ولی بازم اومدن بعد چند مدت وقتی دیدمش خیلی لاغر شده بود از دوری من خیلی عذاب میکشه و اینهمه احساس منو میترسونه
خواهش میکنم باهام همفکری کنید من دیگه جای شکست ندارم
ی موضوع دیگه هم هست و اون اینکه ببخشید اینو میگم این سوالامو لطفا آقایون همکاری کنن، من نوع پرده بکارتم به شکلیه که پاره نمیشه تا زمان زایمان یعنی ازدواج کردن یا نکردنم توی این قضیه فرقی نمیکرده، و بعد از مدتی نزدیکی نکردن مثل اول میشه و این لذت واسه مرد همیشه مثل شب اوله، به نظرتون این قضیه رو به آقا پسر بگم یا نه؟ به نظرتون مهمه؟ یا به مادرش بگم؟ مادر خودمم حتی این قضیه رو نمیدونه
راستی من 24 سالمه و ایشون تا چند وقت دیگه 29 سالش میشه!
ایشوون وجود منو بیشتر از لیاقت خودش میدونه و واقعا احساساتش خیلی شدیده خواهش می کنم راهنماییم کنید
ببخشید که طولانی شد
مرتبط با ازدواج خانم های مطلقه:
با چه استدلال هایی پدرم رو راضی به ازدواج با یه خانم مطلقه بکنم؟
یه خانم مطلقه چقدر شانس ازدواج مجدد دائم رو داره ؟
مزایا و معایب زندگی با خانوم مطلقه
یه دختر مطلقه باید سطح توقعاتش رو در ازدواج مجدد پایین بیاره ؟
کسی هست که با یک خانم مطلقه ازدواج کرده باشه ؟
چرا ازدواج پسران مجرد با زنان مطلقه رایج شده؟
بعد از ازدواج با یه خانم مطلقه چه چیزهایی ممکنه آزارم بده ؟
چون مطلقه هستم می خوام پسری رو که بهم توجه داره از خودم دور کنم
چرا عده ای از پسران مجرد با مطلقه ها ازدواج می کنند ؟
مطلقه ام، می ترسم خواستگارم بعد از ازدواج پشیمون بشه
دختری مطلقه ام، ولی کسانی که به من معرفی می شوند مجرد هستند
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ← ازدواج مجدد (۷۴ مطلب مشابه)
- ۳۰۳۳ بازدید توسط ۲۴۴۶ نفر
- يكشنبه ۲۴ اسفند ۹۳ - ۰۹:۲۳