سلام به همه خانواده برتری ها
من یک دختر ۲۵ ساله هستم. من مشکلات زیادی تو زندگیم دارم که الان نمیخوام راجع به اونا بحث کنم. مشکلی که من میخوام راجع بهش بگم زندگی رو به حدی برای من تلخ کرده که هر روز آرزوی مرگ میکنم.
نظرها و پست های کاربران رو میخونم میگم کاش من به جای این ها بودم اما یک ساعت آزاد باشم. من وسواس دارم. از همه نوعش. روزهای جوونیم داره تباه میشه. هیچ کسی دوسم نداره همه چیز زندگیم تحت الشعاع این وسواسه. براتون مثال میزنم؛
وسواس تمیزی دارم ؛
مثلا میخوام یه لباس تمیز از تو کمد لباس هام بردارم، مثلا بارون شدید داره میزنه لباس ها روی بنده، مثلا میخوام گوشیم رو بردارم، مثلا میخوام به موهام دست بزنم و ... باید برای همه این کارها بارها، حتی نیم ساعت دستم رو بشورم و بعدش دستم به هیچی نخوره حتی دستگیره درها. دستام رو که شستم با حوله که خشک میکنم بعدش شده ۴۰ بار حوله رو تکون میدم. از بیرون برمیگردم لباس هام رو عوض میکنم میخوام بذارم سر جاش حداقل ۳۰ بار هر تیکه رو تکون میدم.
کسی در حال مرگ باشه ولی بدنش کثیف باشه بهش دست نمیزنم. یکی از اعضای خانواده هم رعایت نمیکنه دارم عذاب میکشم. من چون دختر خونه ام باید کمک کنم. میام ظرف میشورم اون فرد میاد آب میخوره بعدش لیوان دهنیش رو میذاره رو ظرف تمیزها. با یه چنگال هندونه میخوره بعدش فقط میگیره زیر آب میذاره تو ظرف تمیزها. منم کل ظرف تمیز ها رو دوباره کفی میکنم میشورم حتی اگه ۱۰۰ تکه باشه.
همیشه هم که نمیشه مواظبش باشم که کی میخواد چیزی بخوره فوری از دستش بگیرم خودش نشوره و خیلی چیزهای دیگه.
وسواس تقارن دارم؛
رو میز کارم کاغذها باید تو یک ردیف باشن. خودکارها همه سرشون یه طرف تهشون یه طرف. صندلی کامل به میز چسبیده باشه. موبایلم شارژرم تو یک حالت خاص باشه، وسایل آرایشیم مارکش به طرف رو به رو باشه، کفش هام تو یه ردیف مشخص باشه تو کمد کفش ها، مانتوها و لباس هام تو یه ردیف باشه و ...
وسواس چک کردن دارم؛
موقعی که با گوشیم کار میکنم مثل شکنجه هست. از پیام تبلیغاتی متنفرم چون که بعد از اینکه پیام رو پاک کردم حداقل۳۰ بار هی پیام رسانی رو باز و بسته میکنم که مطمئن بشم پیامه پاک شده، دیدین همه تو قسمت گزارشات گوشی شون حتی تماس های یک سال پیش رو دارن؛ من یکی بهم زنگ بزنه باز ۳۰ بار چک میکنم تماس رو پاک کردم یا نه.
تلگرام رو چک میکنم؛ پیام های یه کانالی رو میخونم ۲۰ بار چک میکنم تا آخرین پیام رو خوندم یا نه، همه نوتیفیکیشن ها باید صفر بشه. تو گروه هستم ۳۰ بار هی میام بیرون هی بازش میکنم که مطمئن بشم دستم نخورده باشه چیزی فرستاده شده باشه، بعضی جاها میرم دلم میخواد عکس بگیرم اما چون بعدش باید ۳۰ بار دوربین رو باز و بسته کنم چک کنم بیخیال میشم.بخاطر این کارها با این وضع اقتصادی داغون دو تا گوشیم سخت افزاری خراب شده انداختم دور.
همه چی رو چک میکنم تو آشپزخونه، مثلا قاشق ها سر جاشن همه؟ کابینت ها تمیزه؟ خونه رو جارو میزنم کلی طول میکشه بعدش کسی اندازه یک دونه شکر آشغال بریزه کلی غر میزنم که میگن تو کار نکن، مامان طفلیم میگه تو کار نکن فقط خوب باش خودم خدمتت رو میکنم اما من دلم نمیاد همه زحمت ها رو دوشش باشه من بخورم بخوابم.
از غصه من آب شده. میخوام از اتاقم بیام بیرون نیم ساعت ایستاده دم در اتاق چک میکنم که همه چی سرجاش باشه.
از حموم رفتن نگم براتون؛
باید همیشه تمیز باشم برای این تمیزی عذاب میکشم. حمومم ۴ ساعت طول میکشه. کلی بدنم رو میسابم. آخرش که میخوام بیرون بیام زیر آب وایمیستم بدنم رو قسمت قسمت میشورم یه قسمت خشک بشه فکر میکنم کثیفه روز از نو روزی از نو. هر وقت میخوام برم حموم از ۳ روز قبلش برنامه ریزی میکنم که یک زمانی برم که بقیه شیرآب رو باز نکن اما نمیشه که کسی آشپزی نکنه دستشویی نره. کلی مواد شوینده استفاده میکنم بابام بدبخت شد از بس ریکا مایع دستشویی تاید صابون اینا خرید. یک صابون برای سه بار حموم کردن منه. ۲۰ تیکه لباس بشورم نصف تاید و خالی میکنم بازم حس میکنم تمیز نشده. خدا نکنه وقتی دارم میرم لباس رو پهن کنم یک ذره به لباسم یا جایی بخوره دوباره کلی باید بشورمش.
وسواس فکری دارم؛
میخوام یک ماه بعد برم عروسی یک ساعت خیره به یک جا لباسام و اون شب رو تصور میکنم. یه دیالوگ خوب داشتم با کسی پنج سال پیش یک ساعت خیره به یک جا دوباره بهش فکر میکنم حرفام رو عوض میکنم، حرف های طرفم با توجه به حرف های خودم عوض میکنم. با یکی سه سال پیش دعوا کردم کلا هر موقعیتی رو دوباره تصور میکنم.
کارهایی که میخوام بکنم تو گوشیم یا تو کاغذ یادداشت میکنم مثلا فردا برم حموم فلان ساعت فلان فیلم رو ببینم فلان چیز رو سرچ کنم. فلان لباس رو هفته بعد اتو کنم. فلان کار رو ماه بعد انجام بدم که با اینکه سر این خود نوشتن وسواس دارم به حدی که مثلا میرم حموم تو اون ۴ ساعت ده تا کار یادم میاد تو کل حموم هی تکرار میکنم که یادم نره بعد حموم فوری یادداشت کنم بازم ۹۰ درصدش رو انجام نمیدم.
به خدا بریدم. کلی مقاله خوندم. دکتر نمیتونم برم. چون یک شهر کوچیک هستیم روانپزشک و روانشناسم نداره. بخوام برم شهر مرکز استان مون، هیچ کسی نیست منو ببره. تنها هم نمیذارن برم. مریضی قلب بوده تو خانواده نتونستیم بریم. هم جا نداریم هم هزینه اش هم اینکه اون جا پر همشهریه یکی بفهمه تو شهرمون آبروم میره. تو اینترنت سرچ کردم بخوام برم سر خود قرص بخرم بخورم میدونم اونایی که قرص اعصاب میخورن دیگه بهش معتاد میشن به خواب آلودگی دچار میشن، از همه بدتر ورم میکنن. نمیتونم این عوارض رو تحمل کنم.
تو فامیلمون خاله ام وسواس داره اما ۳۰ درصد وسواس منه که همه به چشم یک روانی میشناسنش چون قرص میخوره همه ش خواب آلودگی داره ،حسابی ورم کرده، همه پشتش بد میگن. پدر و مادرم اصلا اصلا وسواسی نیستن. برادرم یک ذره وسواس شستشو داره در حد ۵ درصد من.
نمیدونم چیکار کنم؟ تو جوانی دارم پیر میشم. مامانم از غصه من موهاش سفید شده. روزی نیست آرزوی مرگ نکنم. اخلاقم بخاطر این وسواس بینهایت بده. همه که نمیتونن با من راه بیان. مثلا بالشتم تو حاله برادرم از بیرون میاد بهش تکیه میزنه کلی دعوا میکنم که چرا با لباس های کثیفت تکیه دادی. همین امروز صبح سه تیکه لباس شستم تو دو ساعت، یهو بارون زد شدید، نیم ساعت دستم رو شستم که برم لباسام رو جمع کنم. مامانم رو صدا زدم که بیاد در رو باز کنه که دستم رو به دستگیره در نزنم دستش بند بود بعد پنج دقیقه اومد کلی سرش داد زدم، الان اومدن تو چه فایده داره همه لباس ها خیس شد.
بخدا دارم گریه میکنم تایپ میکنم. به خاطر این بداخلاقی ها هیچ کسی دوسم نداره، خودم میفهمم. مامانم منو دوست داره اونم خسته شده از رفتارام و اخلاق گندم. گناه مامان من چیه همچین دختری داشته باشه و ذره ذره با دیدن من آب بشه؟
دخترهای دیگه رو میبینم همه خوشحال خندون، اون وقت من دنبال اینکه فلان چیز رو چک کنم فلان دستگیره کثیفه. به قرآن حسرت یه نماز خوب به دلم مونده. میخوام ببخشید غسل کنم ده بار غسل میکنم ده بار وضو میگیرم تمیز کثیف میکنم. الان ده ساله نماز نخوندم. هم دنیام رو از دست دادم هم آخرتم رو.
با این اسراف هام و بداخلاقی هام با همه مخصوصا مامانم، نماز نخوندن هام، کفر گفتن هام بابت وضعیتم جام ته ته ته جهنمه. کلی مشکل دارم تو بدنم یک عیب دارم تو چهره ام، یک عیب دارم که اعتماد به نفسم رو داغون کرده تا جایی که روم نمیشه با یک بچه ۳ ساله حتی حرف بزنم. بیکارم، وقتی دختر عموی ۱۶ ساله ام هفته پیش زایمان کرد من تو این سن مجردم. البته خیال پسرها راحت باشه قید ازدواج رو زدم چون یه وسواسی لایق دوست داشتن نیست، مخصوصا که عیب هم دارم.
اما فقط فقط فقط میخوام وسواسم درمان بشه. وسواسم درمان بشه میشم خوشبخت ترین دختر دنیا. این جوری نیستم که بی خیال باشم میدونم خودم باید تغییر کنم بخدا هر دقیقه وسواس رو میذارم کنار ممکنه یک ساعتم دوام بیارم بازم روز از نو روزی از نو. کمکم کنید. بعد سه سال تصمیم گرفتم دردم رو بگم شاید یکی کمکم کرد.
مرتبط:
معرفی کانال و کتاب برای درمان وسواس
درمان وسواس شستشو ، طهارت و نجاست
مبتلا به بیماری اختلال اضطراب، افسردگی و وسواس فکری هستم
نداشتن خواب راحت و داشتن وسواس های عجیب ذهنی
من دچار وسواس فکری و کمال گرایی بیش از اندازه هستم
متاسفانه وسواس فکری دارم طوری که واقعا منو منزوی کرده
نسبت به همه چیز وسواس فکری گرفتم
دختر ۲۰ ساله ای هستم که از وسواس فکری رنج میبرم
فکر میکنم در مسائل مذهبی دچار وسواس هستم
تجربیات شما در مورد درمان وسواس با هیپنوتیزم
تکنیک هایی برای درمان وسواس فکری و جبری
در بعضی از مسائل شرعی وسواس دارم
دوستم بعد از اطلاع در مورد خودارضایی ، وسواس گرفته
وسواس فکری زیادی روی مرتب بودن ظاهرم دارم
وسواس نجاست، آرامش را از زندگیم گرفته
درمان وسواس فکری در طهارت و نجاست
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) ← رفع وسواس (۱۶ مطلب مشابه)
- ۴۵۳۷۹ بازدید توسط ۳۴۶۴۱ نفر
- شنبه ۱۷ فروردين ۹۸ - ۲۲:۵۳