سلام خسته نباشید
واقعیت من حدودای نوروز 95 یکی از آشناهامون برای پسرش که اختلاف سنی خیلی زیادی با من داشت اومدن خواستگاری ولی خب من اون زمان هم رویایی فکر میکردم هم اختلاف سنیش برام قابل هضم نبود .
خلاصه ایشون رو که پسر معقولی بود رد کردم اما رفت و آمد خونوادگی مون قطع نشد. این رو هم بگم که خواستگاری از طرف مادر پسره بود و اون پسر علاقه ای به من نداشت.
در حین این رفت و آمد ها من با برادر کوچیکتر ایشون آشنا شدم و کم کم خیلی با هم صمیمی شدیم و تقریبا ایشون هر روز با من در تماس بودن تا اینکه من به شدت بهشون وابسته شده بودم و یه شب بهشون گفتم که به من علاقه دارن یا نه و همین حرف من که بارها خودم رو به خاطرش لعنت کردم شروع رابطمون بود .
ما 8 ماه بعد اون مدت با هم صحبت کرده بودیم و ایشون همش میگفتن که چون تکلیف سربازی و کارشون معلوم نیست نمیتونه اقدام کنه از طرفی مسئله برادرش که قبلش از من خواستگاری کرده بودن هم مطرح بود تا اینکه بعد اون 8 ماه بهم گفتن که به دختر دیگه ای علاقه داره و من رو ترک کردن .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)