با سلام به همه ممنون از خوندن سوالم
من پشت کنکوریم و تو طبقه دوم خونمون زندگی میکنم. مادربزرگم یه کوچولو فراموشی پیدا کرده و اخیرا یه سکته رو رد کرد. از ۲۰ سال پیش بین مادرم و خاله هام توافق شد که هزینه های زندگی مادر بزرگم رو مادرم تقبل کنه و خاله هام بهش رسیدگی کنن ، اخیرا اما تصمیم بر این شد که مادر بزرگم ۳ روز خونه یه خاله و ۳ روز خونه یه خالم بمونه ( مادر من از صبح تا شب شاغله و بعضی شب ها شیفت میمونه و امکان نگهداری از مادر بزرگم رو نداره ) .
چند روز پیش برای خاله بزرگم مشکلی پیش اومد و گفت که مادربزرگم رو برای چند روز نمیتونه نگه داره و از دیگران خواست اون دو سه روز نگهش دارن. همه کار و برنامه داشتن. به خدا یه لحظه دلم لرزید و ناراحت شدم که دارن سر همچین موضوعی دعوا میکنن من گفتم من میبرمش خونه خودم اون دو روز .
اون دو روز اصلا درس نتونستم بخونم و حواسم فقط به مادرجون بود. بعدش دوباره همه چی داشت به روال برمیگشت که خاله بزرگم زنگ زد و گفت مادرجون دلش نمیخواد پیش من بمونه من دیگه از نگه داشتنش خسته شدم بره پیش مریم ( من ) اون ازش میتونه نگه داری کنه ...
الان خاله دیگم و مامانم و کلا همه منو مقصر میدونن و نایل به دریافت القاب خود شیرین و بادمجون دور قاب چین و فضول تو هر کاری و ... شدم . همه میگن اگه تو دهن گشادت رو باز نمیکردی الان همه چی خوب و طبق برنامه بود . خودم دلم میخواد ازش نگه داری کنم ولی اونوقت باید قید کنکور امسال رو بزنم . پرستار هم براش گرفتیم ولی ازش خوب نگه داری نمیشد. و ...
باید چیکار کرد ؟ واقعا مستاصل شدم. چرا هر وقت دلم میخواد ثواب کنم کباب میشم؟
لطفا کمکم کنید
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل سالمندان (۹ مطلب مشابه)