به نام خدا
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم , حرف هام ممکنه طول بکشه پس خواهشا اگه در زمینه ی کنکور و قبولی تو رشته ی مدنظرتون تجربه دارید پستم رو بخونید , دعاتون میکنم .
دختری 18 ساله و پشت کنکوری هستم , رشتم تجربی هست . تا سال دوم دبیرستان خیلی درسخون بودم و نمراتم بالا بود , سال سوم دبیرستان یه سری مشکلاتی بوجود اومد که از نظر روحی ضربه ی بدی زد بهم و تا تابستون سال چهارم ادامه داشت ..
منی که عاشق هدفم بودم و مصمم برای رسیدنش بودم جا زدم . اینکه تو زندگیم هیچوقت کسی نبوده که سنگ صبورم باشه و درکم کنه همیشه تنهایی رو بهم القا کرده .. میشه گفت هیچوقت جز خدا دستآویزی نداشتم .. تنها شنونده ی درد دل هام خدا بوده و هست . مشکلات زندگی یه طرف , شکست روحی که ناشی از فکر منفی نرسیدن به هدفم بود یه طرف , باعث شد من سال چهارم رو بیخیالی طی کنم .. ظاهرا بیخیال بودم ولی استرس افسردم کرد .. داغ حسرت به دلم وقتی یه پزشک میدیدم ..
حتی تصمیم گرفته بودم روانشناسی بشم ولی با این حال نتونست عطشم رو برای خواستن رشته ی پزشکی کم کنه .. سال چهارم برای من مثل یه کابوس طولانی مدت گذشت , یک ماه آخر رو خوندم و این شد که رتبم زیر 20 هزار اومد . تابستون فلاکت باری رو پشت سر گذاشتم .. همه ی خواستم این بود که برم دانشگاه , ولی به هر دری زدم نشد ..
متاسفانه یا خوشبختانه سال قبل پذیرش خوبی نداشتن بخاطر همین به توصیه بابام موندم پشت کنکور . انگیزه داشتم برای خوندن و قبولی در رشته ی دلخواهم .. انگیزم خیلی بالا بود . ولی متاسفانه برنامه ریزی نکردم . تا بیام به خودم بجنبم یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود و من هنوز عادت پرخوابیم رو ترک نکردم ..
بگذریم , تا بخواد برنامم جمع شه چند ماه طول کشید .. بیشتر روزها 12 ساعت درس می خوندم , کلاس های تقویتی شیمی و زیست و فیزیک هم میرفتم که کاش فقط زیستو میرفتم :(( قلم چی هم شرکت میکردم .. یعنی اون ازمون دو هفته یکبار برای منانگیزه بود تا بیشتر درس بخونم ولی چون متاسفانه از برنامش عقب بودم نمیتونستم خوب مدیریت کنم و با خیال راحت درس بخونم . سعیم این بود که هردفعه نمرم بکشه بالا بخاطر همین خیلی جون کندم ..
پاییز رو تو آموزشگاهی زبان درس میدادم که بخاطر کنکور ادامش ندادم که کاش میدادم , برخورد با بچه ها برای من روحیه بود . خلاصه شد تا آخر دی ماه و نتیجم اومد و دیدم هیچ تغییری نکردم درحالیکه انتظار نتیجه ی بهتری رو داشتم .به معنای واقعی کلمه داغون شدم .. همون شد که درسو رها کردم :((( دیگه هیچ شوقی نداشتم چون آرزومو از دست رفته میدیدم .. این شد که 5 اخیر رو درس نخوندم . و فردا کنکور دارم ..
سعی کردم بهش فکر نکنم ولی یه استرس بزرگ تو دلم هست که حالم رو بد میکنه . این چند ماه آخر رو افسرده شده بودم و متاسفانه باز هم کسی نبود که براش از دردم بگم سبک شم .. رو شونش گریه کنم حتی . رابطم با خانوادم خوبه ولی هیچوقت دوست نداشتم از دردم با خبر شن و غصمو بخورن .. چونکه فی الواقع کاری از دستشون برنمیاد و فقط غصه ی رو دلشون اضافه میشه . مامانم فهمید که 5 ماهه درس نخوندم .. بابای طفلیم هنوز نفهمیده .. اگه بفهمه خیلی غصه میخوره .
ببینید دوستان .. من میدونم اشتباه کردم .. نباید ناامید میشدم و این درس بزرگی برای من بود , اینکه تصمیم گرفتم در هر شرایطی ناامیدی رو بندازم دور و ناامید نشم .
ولی برای منی که همیشه پر از فکر منفی بودم و افکار پدرم از بچگی روم اثر گذاشته ( پدرم همیشه عادت داره نفوس بد بزنه و ناامیدانه فکر کنه ) سخته ناامید نبودن .. به مرور درست میشه ولی چجوری ؟!
من با معلم زیستم حرف زدم گفت اگه ادامه میدادی الان نتیجه میگرفتی .. گفت دوباره شروع کن و اینبار رو تمام تلاشت رو بکن . من هم همین تصمیم رو دارم , میدونم اگه تلاشم رو نکنم بعدا باید حسرت بیشتری بکشم و در عذاب باشم .. حسرت چیزی رو که میتونستم داشته باشم ولی با سستی و تنبلی از دستم پرید .
حالا از شما میخوام کمکم کنید .. از تجربه های موفقیت امیزتون بگید ..
میدونم برای کسی که هدف داره زمان اهمیت نداره .
ولی خواهشا بهم بگید چطور امیدوار باشم ؟ منی که پر از شکست بودم و در اکثر مواقع از خودم شکست خوردم .
چطور خودم رو باور کنم ؟
خواهشا راهنماییم کنید .. خیلی مستاصلم .
فردا یه طرف بعد از نتیجه یه طرف که دوست و اشنا میریزن و سوال میپرسن . احتمالا خیلیا بگن نه نمون برو .. من نمیدونم یه تنه چطور ار تصمیمم حمایت کنم :((((((
ممنونم از توجهتون .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ادامه تحصیل (۴۸۰ مطلب مشابه)