کمک میخوام از دوستان عزیز
سلام من دختری 19 ساله هستم یک ماهی میشه که اتفاقی با این سایت اشنا شدم و تا حدودی مطالبش رو خوندم من بین دو راهی قرار گرفتم دوست دارم کمکم کنید.
من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم دو تا برادر و یه خواهر بزرگ تر دارم خودم بچه اخر خانواده و به قول بابام نی نی محسوب میشم چون با این که از نظر فکری و جسمی بزرگ شدم اما همیشه نقش یه بچه کوچیک برا پدرم داشتم خانوادم رو ازدواج خیلی احساسن مخصوصا رو سن و درس خوندن خودم هم همین طور تازه یک ماهی هست که خواهرم تو سن 30 سالگی عقد کرده البته اون خودش خواستگاراش رو رد میکرد ولی الان خدا رو شکر راضی هست.
من خودم رشته ریاضی هستم و برادرام مهندس اونا و پدرم رو من خیلی حساسن باورتون میشه من تافل زبانم رو گرفتم هشت سال قلم چی میرفتم الانم درس دارم امسال اولین سال کنکورم بود قبول شدم ترم بهمن هستم میخواستم بگم من همیشه با ازدواج فامیلی مخالف بودم اصلا با ازدواج مخالف بودم هیچ کس حق نداشت اسم منو بیاره بابام و برادرام عصبانی مشدن خودمم میگفتم نههههههه ولی خواهر و مادرم موافقن با فرد مناسب.
یک ساله که پسر داییم ازم خواستگاری کرده البته اونا مرکز استان هستن ولی خیلی در ارتباطیم اونم چهار سال چون ما قبلا یه شهر دیگه بودیم دور از فامیل. خلاصه من تعجب کردم که چرا اون از من خواستگاری کرده چون واقعاااا ادم خوبیه یعنی همه ملاک های اولیه من رو داره با ایمان هست اخلاقش عالیه درک داره و قابل اعتماد هست شدید من اول باورم نمیشد با کلی التماس اومد رسما باهام صحبت کرد گفت سه ساله که عاشقتم ولی به خاطر اینکه مطمین بودم خانوادت شاید قبول نکنن جلو نیومدم کلی از رفتارهای من که تازه برا کسی نمیگم باخبر بود میگفت اول از این که پاک و با حجاب هستی خوشم میاد و بعد در مورد درکم و رفتارای خاصم صحبت میکرد .
واقعا چشمام چهار تا شده بود اون همش میگه من با توکل به خدا و حضرت فاطمه پیش اومدم خلاصه سرتون درد نیارم از همه نظر عااالی هست با روحیات من خلاصه من عاشق داداشام هم هستم اونا میگن ما خیلی با پسرا بودیم رو خوبی این پسر شک نداریم حتی دست رو قران میزاریم ولی زوده منم همین رو میگم که زوده و درس دارم اما اون قبول کرده و میگه من تا یک سال دیگم صبر میکنم بابام که همیشه جوش میاورد ولی رو این دهنش بسته شده تاحالا صد دفعه گفتم نه .
اما باز هفته قبل اومد و دیشب هم گفتم نه به خاطر خانوادم و شرایط خودم گریه کرد دلم کباب شد اون میگه من موقعیتت میدونم صبر میکنم من ناامید نمیشم به حضرت فاطمه و ائمه توکل کردم دیشب بهش گفتم باشه یه بار دیگم فکر میکنم. در ضمن بگم چون ما فامیل هستیم اول که نه اوردیم بهانش گزاشتیم رو اینکه ما فامیل هستیم شاید ازمایش ها به هم نخونه برا همین رفتیم ازمایش که اگه نخورد اون بره کنار ولی هم ازمایش خونی و هم ژنتیک مشکلی نداره خودش گفت من توکل کردم اگه جور نبود پایه و اساسش هم جور نمیشد از یه طرف بحث برادرام و بابام هست از یه طرف خودم میگه به خدا من باهات میمونم درست بخون هر کاری خواستی واسه پیشرفتت میکنم تازه خودش رفته برا ترم بهمن که دانشگاه دارم دنبال خوابگاه نمیدونم این دفعه چه جوابی بهش بدم تو رو خدا اقای نجفی شما هم به من جواب بدید و دوستان دیگه من چیکار کنم؟؟؟
چه جوابی بدم اصلا نمیتونم فکر کنم
← ازدواج فامیلی (۸۹ مطلب مشابه)
- ۲۷۵۶ بازدید توسط ۲۲۸۴ نفر
- شنبه ۱۰ آبان ۹۳ - ۱۵:۲۵