راستش اومدم یه راهنمایی ازتون بگیرم... من یه دختریم از یه خانواده ی نسبتا مذهبی ...
بهتره بگیم تعصبی !
از اول بابام خیلی گیر میداد به نماز خوندن ... نماز مو می خوندم همیشه ولی گاهی اوقات دیر می شد و بدون شک می تونم بگم فقط از ترس بابام می خوندم...
سه سال پیش بابام به خاطره نماز یه دعوایی باهام راه انداخت که من حتی کتکم خوردم به خاطرش از اون روز دیگه نماز نخوندم ... ( فقط به خاطره یه کتک خوردن نبوده ها چیزای زیادی هست که الان نمی تونم اینجا بنویسم)
میدونستم کارم درست نیس میدونستم دارم لجبازی می کنم ولی دلم می خواست غرورمو اینطوری ترمیمش کنم... از اول چادر و بهم تحمیل کردن از 9 سالگی مجبورم کردن چادر سرم کنم و الان من یه نفرت بزرگ از چادر دارم چادری که میدونم منفعت داره برام... ولی ازش متنفرم...
بحث چادر و میذارم کنار
الان اومدم بگم نزدیک 1 ساله خودم می خوام نماز بخونم و شروع کرده بودم نماز بخونم ولی یکی در میون تا چند وقت پیش که بازم سر همین مسائل با بابام دعوامون شد و بازم بدون ذره ای ملاحظه منو کتک زد ...
منو داداشم نماز نمی خونیم به خاطره زور گویی های بابام و خانواده ی به ظاهر مسلمونش! ....
من می خوام نماز بخونم ولی هر موقع پا می شم نماز بخونم یاد حرفاشو کاراش و غرور خورد شدم که میوفتم نفرت می گیرم از هر چی مسلمونه .... از یه ماه پیش شروع کرده بودم نمازمو همشو می خوندم ولی هیچ موقع جلوی بابام نمی خوندم چون دلم نمی خواست فک کنه از ترس اون دارم می خونم... یا آخر شب که همه خواب بودن یا موقعی که خونه نبود می خوندم ولی بعد اون اتفاق ....
من به جایی رسیدم ک حتی توی مراسمای عزاداری شرکت نمی کنم ... وقتی یه نفر قران جلوم باز می کنه می خونه حس می کنم کار مسخره ای می کنه ... قرانو دوست دارم ... چادر و دوست دارم ... ولی امسال بابام و خانوادش باعث شدن من زده بشم از همش ....
خسته شدم دیگه از همشون از تعصبات الکیشون ... وقتی یادم میاد 9 سالم که بود مجبورم می کردم چادر سرم کنم و من سختم بود دلم می گیره اونم منی که خیلی ریزه میزه بودم ...
چرا به خودشون اینقدر راحت اجاز دادن غرور منو بشکنن که الان به اینجا برسم... منی که فقط 18 سالمه ولی از همه چیز زده شدم از نماز از روزه از قران از مراسم عزاداری ...
باورتون می شه شاید در گل 3 بار توی مراسمای عزاداری شرکت نکردم ... اصلا برام یه چیزه مسخره به حساب میاد چون ازشون متنفر شدم... با وجود اینکه میدونم خوبن ...
چیکار کنم با این نفرتم که داره جلوگیری می کنه از نماز خوندنم...؟؟؟ چیکار کنم با بابام که هیچ موقع حرمت نگه نمیداره:|
با غروره له شدم چیکار کنم؟؟ آِیا واقعا چنین آدمایی اون دنیا پاشون گیر نیس؟؟ من هیچ موقع بابامو نمی بخشم ...
لطفا کمکم کنین این نفرت رو از بین ببرم و نمازمو بخونم... بخدا دیگه خسته شدم...
21 / 3 / 94
بعد از گذاشتن اون پست راستش ب نتایج خوبی رسیدم ...در حدی ک الان شروع کردم دوباره نمازامو می خونم و جالبیش اینجاست ک تمام هواسمو جمع می کنم برای این که نمازمو شمرده بخونم و ب معنیش دقت می کنم چون بعد اون پست به گفته ی دوستان رفتم کمی بیشتر تحقیق کردم حتی معنی نمازو خوندم و الان قشنگ تر و با قلبی پر از عشق به طرفش میرم و به قول دوستان فهمیدم با این لجبازیا دارم فقط خودمو از خدا دور می کنم و زمینه ی گناهو برای خودم فراهم!!!
حرفاتون برای من معجزه کرد دوستان...
ولی الان اومدم درباره ی چیزه دیگه ای راهنمایی بخوام..
توی پست قبلمیم گفته بودم ب ناحق ب خاطره نماز و ... از بابام کتک خوردم و زده شدم...
راستش چند وقت پیش یکی از همین اتفاقات باز برام افتاد ک واقعا احساسات و غرورم له شد... دلم از این می سوزه که به ناحق بود:(
چند شب پیش سر نمازم بخشیدم پدرمو ولی حرکاتش و کاراش یاد م نمیره و دائم در حال بغضو گریه کردنم:(چون اعصابم بهم میرهیزه بادم میاد:(
نمیدونم چیکار کنم این اشکای مزاحم نیان پایین:"(
راستش خیلی سخته برام کنار اومدن با این اتفاقات اخه ببا بای من همین الانش ب دختر خواهراش بیشتر از من محبت می کنه و من وقتی کاراشو می بینم از اعماق قلبم ناراحت می شم و چون ب کسی نمی گم فقط کافیه به تنهایی گیر بیارم می شیم یه عالمه گریه می کنم:(
از طرفی مشکلات دیگه و از طرفی درسا و این اتفاقات بد جوری اعصابمو ریخته بهم ...با هیچ کسیم نمی تونم حرف بزنم و کارم شده گریه ...ترو خدا بگین چطوری کارای بابامو فراموش کنم :( دیگه از گریه کردن خسته شدم خسته:(
احساس می کنم کم کم دارم افسرده می شم:(
یه جوری قانعم کنید باید نماز بخونم
یه راهکار و یا یه انگیزه قوی میخوام که بتونم نمازخوان بشم
فلسفه نماز از زبان استاد رائفی پور
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) ← نماز خواندن (۷۷ مطلب مشابه)
- ۴۶۷۳ بازدید توسط ۳۲۷۶ نفر
- پنجشنبه ۲۱ خرداد ۹۴ - ۲۲:۰۵