سلام
چند وقت پیش با یه اقا پسری اشنا شدم که چهار سال از من کوچکتر بودت یعنی21. این اقا خیلی به من ابراز علاقه کردن و قرار شد همدیگه رو ببینیم. راستش من تو یه گروه پنج شش نفری تو تلگرام باهاش اشنا شدم. یعنی دوستم منو برد اون گروه و من خیلی اتفاقی دیدمش.
بعد از یه هفته ما با هم قرار گذاشتیم و همو دیدیم. چند هفته ای گذشت و ما علاقه مون به هم خیلی زیاد شد. راستش من قبلا ارتباط زیادی با پسرها نداشتم و یه جورایی حس خوبی بود برام.
حس میکردم تو 25 سالگی وقتش بود که رابطه رو شروع کنم. من خیلی زود دلبسته این اقا پسر شدم. البته اونم منو دوست داشت و من اینو حس میکردم.
بعد چند وقت کم کم اخلاقاش عوض شد. بنای ناسازگاری گذاشت که ما اینده ای با هم نداریم. در صورتی که من خودم قبلا اینو خیلی بهش گغته بودم و اونم چون یه رابطه شکست خورده داشته گفت من فقط احساستو میخوام سن و اینده برام مهم نیست و هر وقت خواستگار خوبی داشتی برو.
این مساله و بداخلاقی ها و بی توجهی هاش شروع شد. راستش تو اول رابطه مون اون منو خیلی بیشتر دوس داشت اما به مرور کمتر شد و این من بودم که با گذشت زمان هی بیشتر علاقه مند میشدم بهش...خیلی اذیتم کرد به خصوص اینکه میدونست من بهش علاقه دارم و تحت هیچ شرایطی ترکش نمیکنم.
بارها بهم خیانت کرد و وقتی مچش و میگرفتم یا خیلی راحت اعتراف میکرد و میگفت ما اینده ای نداریم باید خوش باشیم تو هم همین کارو بکن یا خیلی راحت دروغ میگفت. بهم میگفت به من پایبند نباش چون منم نیستم ولی با منم باش.
اینو گفتم بدونید رویه ش چی بود...خلاصه خیلی دعوا و قهر و اشتی کردیم راستش دلم فقط به این خوش بود که دوسم داره. تا اینکه چن روز پیش خیلی راحت از دوستش شنیدم که با کسه دیگه ای و گفته خیلی هم دوسش داره.
از این ناراحتم که اونقدر براش بی ارزش بودم که حتی به خودش زحمت نداد بهم بگه.بعد اینکه بهش هم گفتم خیلی راحت گفت اره همچین چیزی هست و من با تمام دنیا اونو عوض نمیکنم تو که سهلی....
احساس میکردم یه پارچ اب یخ خالی کردن روسرم. گفتم تو همون کسی بودی که روزی صد بار میگفتی من دوست دارم ببخش و این حرفا.
راستش اول بهونه کرد که من به فکر ایندت بودمو چون میدونستم باهم اینده ای نداریم ولت کردم تا وابسته ام نشی...
اما بعدش از دوستش شنیدم که با یکی دیگه اشنا شده....خیلی گریه کردم بماند که چی به من گذشت تو این چن روز....احساس میکنم هیچ وقت تو زندگیم اینطور تحقیر نشده بودم...
باتمام وجود له ام کرد و بعد اینکه فهمید من احمق هنوز هم دوسش دارم نامردی نکرد و بیشتر له ام کرد ... باورم نمیشد چیزی رو که میدیدم مدام دوس داشتم خودمو گول بزنم که دروغ میگه عصبانیه و این حرفا ، اما حتی دلش هم برام نسوخت حتی وقتی گفتم هنوزم دوسش دارم حس کردم الان با محبت جوابمو میده اما خیلی راحت له ام کرد و رفت...
خیلی ناراحتم خیلی زیاد هرگز نمیتونم باور کنم که با من اینکارو کرد هنوز عین احمقا دوسش دارم و هنوز منتظرم برگرده اصلا تو تصورم نمیگنجید که روزی با من همچین کاری کنه....راستش من حس مبکنم حتی خداهم طرف همچین ادماییه و اون هیچ وقت تقاص کارشو پس نمیده...راستش به خودش هم دقیقا همچین خیانتی شده بود و انچنان با نفرت و ناراحتی راجع به دوس دختر سابقش حرف میزد که فکرشم نمیکردم روزی خودش دقیقا با من همچین کاری کنه....
دقیقا عین همون...بگذریم...خریت و حماقت من اینه که هنوز دوسش دارم هنوز برای برگشتنش دعا و نذر میکتم صبح تا شب خدا رو صدا میزنمو ازش میخوام فقط بر گرده....من باتمام وجودم دوسش داشتم خالصانه و با صداقت جلو رفتم ولی اون نامردی کرد خیلی هم راحت بهم گفت نبخشم به جهنم چیزی بهت بدهکار نیستم....حس میکنم مثه یه اشغال پرتم کرد یه گوشه...
تفم کرد یه طرف... هنوز هم باورم نمیشه که اون با من اینکارو کرد نمیتونم فراموشش کنم باور کنین نمیتونم تو رو خدا حرفای تکراری نزنین که امیدت به خدا باشه میگذره و ازاین حرفا ..
اون هیچ وقت چوب کاری که با من کرد و نمیخوره...راستش من بعضی وقتا فک میکنم ماهایی که دستم به هیچ جا بند نیست مجبوریم خودمونو بااین حرفا گول بزنیم که زمین گرده و بسپار به خدا و.... خدا هیچ کاری نمیکنه چون خدا هم ادمای احمق و ساده رو دوس نداره...
خیلی راحت بهم میگفت هیچ عذاب وجدانی ندارم به خاطرت....حتی خدا هم حق منو پس نمیگیره از اون....بدبختی اینجاست که با تمام غروری که ازم شکست و له شدم بازم دیواااااانه وار دوسش دارم برای برگشتنش دعا میکنم...نذر میکنم...باورتون میشه?
خیلی دوس دارم برگرده پیشم دلم براش تنگ شده هم دوسش دارم هم ازش متنفرم...خیلی سوختم خیلی....هیچ جوره هم اروم نمیشم...نمیخوامم الکی دلمو خوش کنم که خدا جوابشو میده و این حرفا چون گفتم اینارو ما ادما اینجور وقتا میگیم تا خودمونو گول بزنیم و اروم کنیم....
خواهش میکنم بگید چیکار کنم...به خدا دارم دیوونه میشم...صبح تا شب کارم شده گریه....یعنی به همین راحتی ولم کرد ؟
مرتبط با شکست عشقی در دختران:
من تنها و اون با یارش، چیکار کنم آروم بشم؟
تصمیم دارم تا وقتی کسی ازم خاستگاری نکرده بهش حسی نداشته باشم
به پای عشقی که فکر میکردم درسته همه خواستگارهام رو رد کردم
چرا خدا منو به پسر مورد علاقم نرسوند ؟
عاشق پسر داییم شدم ولی اون بی توجهی می کنه
عشق یه طرفه سخته واسه دختر ...
پسر مورد علاقم منو خواهر خطاب کرد
انگاری فقط اومده بود تا دلِ منو ببره
شکست عشقی برای خانم ها سخت تره
چطور بعد از شکست عشقی و عاطفی خودم رو جمع و جور کنم؟
کمک به فراموشی شکست عشقی یه دختر
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۸۳۶۴ بازدید توسط ۲۱۳۱۸ نفر
- سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۵ - ۲۱:۳۸