سلام به تمام دوستان

بچه ها یه چیز واسم سوال شده ...، چیزی که واقعا به هیچ وجه نمیتونم جواب سوالم رو پیدا کنم!، من فکر میکنم یکی از پسراهای فامیل دورمون که اختلاف سنیمون ۳ ساله و نیمه، یه جورایی دوستم داره. از ایشون اطلاعات زیادی ندارم و فقط میدونم که پسر خوبیه (بنا به تعریفات بعضی از افراد فامیل).

یه چند دقیقه نشستم با خودم عاقلانه فکر کردم، که آیا نگاه هاش از روی علاقه س یا نگاه معمولیه، آیا سلام نکردن هاش دلیل خاصی داره؟ یا به خاطر اینه که بهش سلام نمیکنم اونم سلام نمیکنه؟

دقت که کردم دیدم هیچ شواهد و دلایل عقلانی واسه اینکه ایشون به من علاقه داره پیدا نکردم و فقط حسم بهم میگه که ازت خوشش میاد! نمیدونم چرا ؟

من کلا دختر درس خونی هستم، آدم مذهبی هستم (یعنی اینکه واجبات مثل نماز و اهل دوستی با جنس مخالف نبودن و چیزهای دیگه). نمیخوام وقت و عمرم رو صرف کسی کنم که نمیدونم میاد خواستگاریم یا نه، نمیخوام پس فردا که پشت سرم رو نگاه میکنم،بگم ای کاش به حسم اعتماد نمیکردم. ای کاش فرصت های زندگی و خواستگارهام رو به خاطر این پسر از دست نمیدادم.

راستش رو بخوایین، خودم از این پسر فامیل دورمون خوشم میاد واسه ازدواج. البته من ۴ سالی هست که از ایشون خوشم میاد. ولی نه واسطه دارم نه هیچی، خودمم نمیخوام چه به طور مستقیم و چه غیر مستقیم این کار رو کنم. اصلا خوشم نمیاد.

فقط به خدا گفتم اگه به صلاحمونه و خوشبخت میشیم، بیاد خاستگاریم البته به صورت رسمی. ولی در حال حاضر خانواده ی اون پسر یکی از دخترهای فامیل شون رو دوست دارن و میخوان به عنوان یک کیس به برادرشون معرفی کنن و فکر کنم معرفی کردن.

اصلا جگرم کباب شد از این موضوع، و تصمیم گرفتم فراموشش کنم، فراموش که نمیشه، اصلا دیگه بهش فکر نکنم. چون شاید اون پسر منو اصلا دوست نداشته باشه. خیلی دلم واسه روزها و وقت هایی که بهش فکر میکردم میسوزه.

من به خاطر ایشون اواخر سال اول دبیرستان و کل سال دوم دبیرستان فقط به ایشون فکر میکردم، و افت تحصیلی پیدا کردم.

ولی سال سوم و سال پیش دانشگاهی و همچنین الان، وضعیت روحی و درسیم برگست به روال قبل و خوب پیش رفت و خوب داره پیش میره خدا رو شکر.

گاهی اوقات به یادش می افتم ولی این جوری نیست که منو از درس و زندگی و هنرهای دیگه بندازه و غافل کنه.

نمیخوام بهش فک کنم، چی کار کنم؟

اگه سهم من یه پسر دیگه باشه، دلم واسه اون پسر میسوزه، چون به جای اینکه عشق اولم باشه، عشق دوممه.

البته من وقتی ازدواج میکنم فقط و فقط عشق و علاقه به همسرم دارم و فکرم فقط متوجه همسرمه نه فرد نامحرم دیگری. که این اسمش میشه خیانت. که من اصلا اهل خیانت نیستم.

و دیگه گفتم قبل ازدواج، اجازه ی عاشق شدن به خودم ندم، یعنی تا وقتی کسی ازم خاستگاری نکرده بهش حسی نداشته باشم. چون من پسر نیستم که بتونم از فرد مورد علاقم خاستگاری کنم،البته دختر میشه خاستگاری کرد ولی من دوست ندارم‌.

بگین من چی کار کنم؟ تا تصویرش اومد به ذهنم، فکرم رو به چی مشغول کنم؟


مرتبط:

به پای عشقی که فکر میکردم درسته همه خواستگارهام رو رد کردم

چرا خدا منو به پسر مورد علاقم نرسوند ؟

عاشق پسر داییم شدم ولی اون بی توجهی می کنه

عشق یه طرفه سخته واسه دختر ...

پسر مورد علاقم منو خواهر خطاب کرد

انگاری فقط اومده بود تا دلِ منو ببره

شکست عشقی برای خانم ها سخت تره

چطور بعد از شکست عشقی و عاطفی خودم رو جمع و جور کنم؟

کمک به فراموشی شکست عشقی یه دختر




برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)