با سلام
وقت تون بخیر دوستان
من پسری ۲۴ ساله، دیپلم هنرستان، اهل نماز اول وقت، روزه و حلال و حروم هستم.از بدو ورود به هنرستان وارد بازار کار و کسب تجربه کردم، زمان دانشجویی هم کار کردم و درس خوندم و بسیار با انگیزه و با اراده بودم....
اواخر دوران دانشگاه با دختر خانوم موجهی آشنا شدم و نسبت به هم علاقه داشتیم تا اینکه درسم تموم شد و رفتم سربازی حین خدمت برای خواستگاری اقدام کردم اما متاسفانه با واکنش شدید خانواده ایشون مواجه شدم حالا واکنشهای خانواده دختر این بود که (پول درست حسابی نداره، کار نداره، پدرش فوت کرده، خونه نداره، ماشین نداره و توهینهای دیگه ای که به خانوادم شد) اینم بگم که خانواده خودم بسیار آبرومند هستند و زندگی مون متوسطه و همه روی پای خودمون وایستادیم و خدا رو شکر اگر عالی نباشیم خوبی...
حالا من سربازیم تموم شده، کار میکنم، ماشین خریدم، و با پس انداز و وام و این چیزها تونستم خودم رو جمع و جور کنم حتی یه زمین با یه نفر شریک شدم و ساختیمش (بقولی بساز بفروشی کنیم) البته همه پس اندازم و با یه وام جمع زدم که تونستم این کارها رو بکنم (بعضی دوستان سوء تفاهم نشه با این سن چطور تونستی چون از دوم هنرستان کار کردم)
ولی چیزی که الآن ذهنیت پیدا کردم اینه که هیچ وقت به یک شرایط ایده آل نخواهم رسید برای ازدواج چون خاطره تلخی توی ذهنم شکل گرفته و همیشه با خودم میگم برای ازدواج باید کاملاً لاکچری باشم و گرنه دوباره همون اتفاقات و تحقیر ها برام پیش میاد....
حتی از اون زمان به بعد سختتر کار کردم و از عشق ترس دارم فقط به خاطر مادیات در حالی که قبلاً میگفتم خدا خودش توی ازدواج کمکم می کنه
همیشه هم اعتقادم این بوده که برای همسرم چیزی کم نذارم درسته خودم سختی کشیدم اما خانوادم و دختری که قراره وارد زندگیم بشه کنارم آرامش داشته باشه
تنهایی رو با جون و دل خریدم تا عشق رو بتونم فقط با همسرم تجربه کنم و همیشه همدمم نمازم بوده و خدایی که نذاشته کم بیارم و کمکم کرده.
چند وقت پیش یکی از اقوام دور که دختر موجهی داره رو از طریق شغلی که دارم به من مراجعه کرد و بحث کار پیش اومد، حتی به من گقتن چرا ازدواج نمیکنی و ازدواج کن و...
منم به ایشون گفتم الآن زمانهای شده که همه به مادیات توجه دارن و اعتقادات و سلامتی و پاکی یک پسر دیگه به چشم نمیاد در حالی که ایشون کلاً منکر شدن و سالم بودن رو در اولویت قرار دادن، تا چند روز پیش که متوجه شدم دخترشون یک خواستگار داره که وضع مالیش خوبه یعنی پدرش سرمایهای بهش داده برای کار کردن و خونه و ماشین، ایشون بسیار خوشحال بودن و ذرهای از اخلاقیات و... خواستگار نگفتن فقط بحث مادیات بود که تعریف میکردن....
حالا من که این داستان برام یک نقطه ضعف شده می بینم من و امثال من که قراره روی پای خودمون وایسیم کار میکنیم، تنهایی رو تحمل میکنیم و زندگی مون رو خودمون با اراده و تلاش خودمون میسازیم هیچ ارزشی نداریم در حالی که پسری که یک پدر پولدار کنارشه هر چی هم که باشه از منی که از نظر اعتقادی، اخلاقی و پاکی خودم رو نگه داشتم تا زندگی آبرومند و عاشقانه ای داشته باشم ارزشش بیشتره و این داستان باعث شده برام مادیات بیشترین ارزش رو پیدا کنه و اعتماد به نفسم در مقابل کسی که دختر داره کاملاً بیاد پایین و خودم رو کوچک ببینم.....
مرتبط:
ای کاش وقتی ۲۴ ساله بودم ازدواج میکردم
قبول کنیم که اکثر ما پسرها در شرایط فعلی توانایی ازدواج کردن رو دیگه نداریم
در حق من که بچه ی آخرم داره ظلم میشه
30 سالمه، چرا دخترها زنم نمیشن و قبولم نمیکنن؟
به نصیحت های والدین، جامعه و دوستان گوش نکنید، هر چه زودتر ازدواج کنید!
پدر دختر مورد علاقم اعتقاد داره نمی تونم خرج یه زندگی رو بدم
خسته شدم، هر جا میرم همه میگن چرا زن نمیگیری ؟
یه پسر 30 ساله چه چیزایی باید داشته باشه برای ازدواج؟
پسرهای 35 به بالا معمولا چه معیارهایی واسه ازدواج دارن؟
چرا خواستگارم تا 35 سالگی زن نگرفته؟
پسر 32 ساله ی صفر کیلومتر بی عرضه است ؟
پسر 31 ساله ای که بهترین گزینه ی ممکن رو برای ازدواج می خواد
دلم گرفته از اینکه هیچ چی نشدم
← درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)
- ۲۵۱۷ بازدید توسط ۱۹۱۸ نفر
- جمعه ۳ مرداد ۹۹ - ۱۰:۲۲