با سلام
من یه مشکلی دارم خواهش میکنم تا آخر بخونید و بعد جوابمو بدین. و یه نکته اینکه خودم میدونم اشتباه کردم لطفا سرزنشم نکنید خودم داغونم.
من یه دختر 36 ساله ام امسال دی ماه 36 سالم تموم شده و عید که سال جدید بشه دیگه بعنوان یه دختر 37 ساله شناخته میشم. از یه خانواده سطح بالا و خیلی خوب ولی اشتباهات خودم باعث شد تا به این سن ازدواج نکنم و خانواده ام هم با خیلی بابت من زجرها کشیدن.
از لحاظ چهره و زیبایی در سطح خوبی هستم یعنی بودم الان که سنم کمی بالا رفته چروک های ریزی دور چشم و پیشانیم جمع شده که بیشتر هم بابت گریه های فراوانمه. اخه دختری به زیبایی و خانواده داری و کدبانویی ( همه نوع اشپزی، هنر و... دارم ولی بدون استفاده متاسفانه ) چرا باید تا این سن تنها بمونه.
خسته شدم از زندگی گاهی دلم فقط مرگ میخواد. با دیدن پدر و مادر پیرم و خواهر برادرام که همه خانواده دار و بچه دار هستن با دیدن دوستای متاهلم میگم خدایا مگه من چی کم داشتم چرا زندگی من اینجوری شد چرا شدم مایه زجر کشیدن پدر و مادر پیر و برادرام ... ؟
بذارید از اولین خواستگاری براتون بگم تقریبا دوم راهنمایی بودم که شاید هم کوچکتر که زمزمه های زن های همسایه رو برای پسراشون میشنیدم و انقد به خودم مغرور بودم که بعد رفتنشون یه دعوای حسابی با مادرم کردم. نمیخوام از تعداد خواستگارام و غرور بیجای خودم بگم ولی وقتی به گذشته برمیگردم و اونهمه خواستگار خوبی که داشتم و از نظر رد میکنم واقعا حسرت میخورم.
من خیلی مغرور بودم و این غرور منو شکست داد به چهره زیبام مینازیدم و به خانواده بزرگم ولی دست روزگار منو شکست داد ... من روزای جوونیمو با گریه و حسرت سپری کردم . بعد از گذشت این همه سال پیشمان و سر درگمم . هنوز هم گاهی خواستگارهایی میان ولی همه در سطح خیلی پایین و مرداهای سن بالا ... نمیدونم چیکار کنم شب و روزم شده گریه و آرزوی مرگ کردن.
سال گذشته یکی از خانم های اقوامم فوت شده و شوهرش حدودا 50 سال هست با 4 تا بچه بزرگ که ازدواج کردن بچه هاش و یه دختر 20 و چند ساله در خونه داره. این آقا از لحاظ ظاهری در سطح پاییینی هستن و یه مرد میانسال جا افتاده کچل لاغر 50 ساله شاید هم سنش بیشتر باشه دقیق نمیدونم، چند بار با واسطه به خواستگاری اومدن ، بار اول با قاطعیت رد کردم ولی دوباره اومدن، خانوادم مخصوصا برادرام خیلی اصرار دارن با این آقا ازدواج کنم و میگن مرد خوبی هست و شاید تقدیرت اینجوری بوده و میتونه خوشبختت کنه و استدلالای خودشونو دارن .
ولی من هیچ گونه علاقه و رغبتی ندارم و یه لحظه تصور بودن با این آقا رو نمیتونم در ذهنم بیارم... خسته ام کلافه سر درگم نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟ لطفا بهم بگید چیکار کنم راهنماییم کنید ، میدونم اشتباه از خودم بوده و غرور بی جام بهم بگید چیکار کنم شب و روزم یه رنگن ....
بیشتر بخوانید ...
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۱۵۰۸۷ بازدید توسط ۱۱۰۳۸ نفر
- يكشنبه ۱۷ بهمن ۹۵ - ۲۲:۰۰