سلام
دقیقا نمیدونم که باید چطور حرفمو بزنم که درست باشه . راستش الان اینقدر بهم ریختم که واقعا حال درستی ندارم .
۱۸ سالمه و تنها دختر خانوادم، مشکلی برام پیش اومده که داره دیوونم میکنه. طوری که تا پارسال درسم عالی بود و حداقل جز ۵ نفر برتر مدرسه بودم، تو دبیرستان تیزهوشان درس میخونم ولی امسال به شدت وضعیتم خراب شده .
تقریبا ۷,۸ ساله بودم یه روز که فقط منو برادر بزرگم که الان حدودا ۳۰ سالشه خونه بودیم برادرم از خواب بیدارم کرد و مجبورم کرد یه فیلمی ببینم که تنها درکی که ازش داشتم این بود که چندش و خیلی غیر معمولیه. خوب من هیچ درکی از اون چیزی که می دیدم نداشتم عذر میخوام فیلم رابطه ی کامل نبود اما میشه گفت معاشقه بود از نوع چندشش. خیلی سعی کردم نبینم چشامو بستم اما سرم داد میزد و مجبورم میکرد نگاه کنم و بعد دقیقا همون کارو ... .
من تو همون عالم بچگی سعی کردم به مامانم یجوری بگم اما حتی نمیدونستم چجوری شروع کنم، یکی دو بارم سعی کردم اما مامانم تا متوجه شد موضوع حرفم چیه عصبی شد و با تشر گفت دیگه حق ندارم از این حرفا بزنم، خوب من بچه بودم و حتی نمیدونستم چه اتفاقی برام افتاده هیچ درکی نداشتم و مسلما بلد نبودم به مامانم منظورمو درست برسونم.
من حدود ۱۰ سال با این قضیه کنار اومدم خیلی کم یادش میفتادم و زودم فراموش میکردم و برادرم اصلا به روی خودش نیاورد و مشکل اینجاست که من حتی ذره ای از برادرم متنفر نشدمو بدم نیومد و بی نهایت دوسش دارم و با وجود مطالبی که در این باره خوندم حتی اگه تا فردا هم به خودم تلقین کنم که بی گناه بودم بازم فقط و فقط خودمو مقصر میدونم.
مشکلم اینه که حتی اجازه ی یه قدم دور شدن از خونه رو هم ندارم که برای مشاوره اقدام کنم و تو شهر بزرگی زندگی میکنیم و مامانم بی نهایت سختگیره و تمامی کلاسام رو با آژانس بانوان باید برم.
و وقتی این کاراشو میبینم بیشتر عصبی میشم، به خیال خودش خیلی مواظبمه ! حاضر نیست دو کلمه باهام صحبت کنه! تقریبا یک سالی میشه این قضیه داره دیوونم میکنه و دیگه مثل سالای قبل نیست .
راستش به مامانم هم نزدیک نیستم و نمیتونم حتی یه حرف دخترانه باهاش بزنم، باور کنید سعی کردم نزدیک بشیم اما نشد. مامانم مهربونه ولی اصلا حاضر نیست باهام صحبت کنه و صمیمی بشیم بطوری که هیچ توضیحی در مورد مسائل مختلف دخترانه بهم نداده و اگه مربی بهداشت مدرسه یا دوستام نبودن من حتی در مورد طبیعی ترین مسئله زندگیمم نمیدونستم باید چیکار کنم.
آلان هم حتی برادرمو دوست دارم و فقط گاهی خیلی کم از دستش عصبی میشم، اون موقعیت و تحصیلات خوبی داره شخصیتش هم خوب و شوخه و همه دوسش دارن.
به خدا به این سادگی که گفتم نیست من واقعا دارم دیوونه میشم، حالم از خودم بهم میخوره حتی دوست ندارم تو حموم یا موقع تعویض لباس خودمو ببینم در این حد.
کمک کنید لطفا
مرتبط :
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
کاش مادرم حرف های منو میفهمید و درکم میکرد
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه)
- ۸۸۸۳ بازدید توسط ۶۲۳۶ نفر
- چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۶ - ۲۱:۲۵