من هفده سالمه. پدر ندارم و با برادر و مامانم یه جا زندگی میکنم. همه مون مشلات خودمون رو داریم ولی مادرم دیگه داره حالم رو از این زندگی بهم می زنه.
من تو مدرسه تیزهوشان درس می خونم و خدا شاهده من مثل همسن های اطرافم به مامانم نگفتم برام لباس و کیف و کفش و لوازم آرایشی گرون بگیر. فقط گفتم کم به این و اون فحش بده و نفرین کن. همه ش در حال مقایسه شدن و تحقیرم. این قدر سر چیزهای الکی تحت فشارم گذاشته که سندروم روده تحریک پذیر گرفتم. موهام ریخته، ۴۰ کیلو اضافه وزن دارم، هورمون هام قاطی کردن بیماری پوستی گرفتم هر شب این قدر گریه میکنم سرم درد می گیره ولی دردهام رو نمی بینه.
انگار منو بزرگ کرده که درد هاش رو به دوش بکشم. دیگه نمی تونم به خدا. دو ماهه نمی بینه شبها از درد معده به خودم می پیچم میخوابم ولی اگه داداشم چیزی بگه سه ساعت بعد براش فراهمه. کوچیکتر که بودم فکر میکردم خدایا اگه مامانم رو ازم بگیری چه کار کنم؟ ولی حالا بهش تبریک میگم، برام پشیزی ارزش نداره می خواد بمیره یا زنده بمونه.
مرتبط با ناراحتی از مادر:
مادرم با به دنیا اومدن برادرم، منو از یاد برد
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
نمیتونم حتی یه حرف دخترانه با مادرم بزنم
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
کاش مادرم حرف های منو میفهمید و درکم میکرد
بر طرف کردن حس نفرت نسبت به مادر
← روابط مادر و دختر (۸ مطلب مشابه)
- ۱۰۳۷ بازدید توسط ۷۴۹ نفر
- جمعه ۲۷ اسفند ۰۰ - ۱۲:۵۴