سلام
قبل از هر چیز بگم خدا رو شکر الان تنها و در آرامش زندگی میکنم و خوشحالم، پسری ۲۸ ساله هستم ، پدرم وقتی با مادرم دعوا می کرد می زد شیشه میشکوند ، با چاقو تهدید می کرد و یه بار زد گوش مادرم رو کر کرد ، یه بارم منو تو حموم زندانی کرد و برق رو خاموش کرد ! اعتماد به نفسم خورد شد، بخاطر همین هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نگرفتم و دوستی نداشتم ، گذشت و گذشت تا با استاد عزیزی در ۱۵ سالگی آشنا شدم که تفکراتم رو تغییر داد ، گفت فلانی برو دنبال هدفت ، و فکر نکن تحصیلات صرفا موفقیت میاره .
هدف من در مرحله اول تامین هرم آقای مازلو بود ، منزل ، ماشین ، و بخاطر سر خوردگی موفق به ازدواج نشدم ، بعدش اهداف بعدیم هم خصوصیه . من همیشه پسر مهربونی بودم و ، معتقد هستم والاترین هدف این هست که بتونی مشکلی از یک فرد رو حل کنی ، ولی متاسفانه در یکایک مراحل زندگیم بخاطر جنبه زیاد داشتن ، و کم اعتماد به نفس بودن ضربه خوردم .
در ۱۸ سالگی سراغ کار دلالی رفتم و به زور و اجبار بعد یک سال مبلغی از پدرم برای شروع کار گرفتم ، هدفم دلالی نبود ، هدفم داشتن یک شرکت یا یک کار محترمانه بود ولی خوب توی ایران راحت ترین مسیر دلالی هست ، دو سال بعد درس رو ادامه دادم و مدرک ارشد رو گرفتم .
البته الان این کار رو نمی کنم ، پول تو بانک دارم و هر ماه مبلغ خوبی دریافت میکنم ( موقت کار نمیکنم چون نیاز به آرامش مطلق دارم ) ، خوشبختانه به خواسته هام و فراتر رسیدم ، مدتیه کار نمی کنم ، نیاز به استراحت روانی دارم ، من فرد بد اخلاق ، بی ادب و عصبی نیستم ، همه چی رو تو خودم می ریزم .
عذاب های پدرم الان اثرش رو منه ، گاهی سرم به شدت درد می گیره و مشخصه بخاطر استرس هست ، سادیسم ندارم ولی قوه ی عاطفی من خشک شده ، از افراد بی رحم خسیس و عصبی ، از زندگی رباتی خسته م، دوست دارم یه بارم که شده جواب پدرم رو بدم .
ازدواج هم کنم دوست دارم با یه دختر مثل خودم ازدواج کنم و بتونیم فرزندان مون رو در نهایت خرد تربیت کنیم ، واقعا دیدم به اکثریت بد شده ، اگه کسی کار من رو راه نندازه ، یا بهم بی احترامی کنه ، قطعا جوابش رو به صورت ناشناس و بسیار بد بهش میدم ، و یک جورایی شیطان شدم ، متاسفانه روان شناس و روان پزشک هم نمیتونن کمک کنند ، چون اون ها همه چیز رو از دید پوزیتیویسم می بینند و تو رو به یک مشت قرص می بندن که اثرات سوء از جمله اضافه وزن داره .
چطور میتونم مثل یک کودک مهربان و دل صاف بشم !؟ ، خیلی دلم میخواد یک فرد عاقل مثل شمس تبریزی ! بیاد و کمکم کنه .
مرتبط با مشکلات روحی و اقتصادی پسران:
به خاطر شرایط اقتصادی در توان خودم نمی بینم بتونم ازدواج کنم
یه حسی بهم میگه امسال سال آخر زندگیمه
تا کی باید دست مون در جیب پدر و مادر باشه؟!
برای اینکه روحم آروم باشه میرم کارگری، تا به خودم بگم رفتم سر کار
برادرم به خاطر بی توجهی های گذشته، عقده ای شده
پسری 26 ساله ام، برام سخته که از خانواده پول بگیرم
بیکاری یا مشکل مالی مرد رو عصبی می کنه ؟
بیایید علل بیکاری رو به چالش بکشیم
در مورد حل مشکل بیکاری چه کارهایی میشه کرد ؟
یه پسر وقتی ناراحته، چطور باید آرومش کرد ؟
شما چه می کنید با این وضع بی پولی ؟
درد شرمندگی مردان در این اوضاع اقتصادی
اشکالی داره پسر و دختر ازدواج کنن ولی هر کدوم سر سفره پدرشون باشن؟
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← روش های اجتماعی تر آقایان (۱۰۵ مطلب مشابه)
- ۸۵۶۱ بازدید توسط ۵۹۵۱ نفر
- پنجشنبه ۱۰ مهر ۹۹ - ۰۷:۳۷