من یه دختر مجردم که چند روزه دیگه 31 سالم تموم میشه ولی هنوز ازدواج نکردم ، با اینکه ظاهر خوبی دارم ( البته الان ظاهر خوبی دارم ،) قدم 173 و وزنم 66 هست ، هیکلی که همه میگن قشنگه .
نوجوان که بودم یعنی 15 یا 16 سالگی جوشهای خیلی بدی روی صورتم پیدا شد ، جوشهایی که هر روز منو به گریه مینداخت ، صورتم رو خراب کرده بود ، پوستم رو چاله چوله کرده بود ، گونه ام انگار به خاطر جوش به داخل کشیده شده بود و چون صورت تقریبا کشیده دارم باعث شده بود صورتم افتاده و زشت به نظر بیاد با اینکه مشخصه های زیبایی ... داشتم ولی بد بودن پوستم و جوشهای صورتم انگار اجازه نمیداد که زیبائی های منو کسی ببینه .
کارم هر روز گریه کردن بود از پدر و مادرم میخواستم که پول بدن تا دکتر برم ولی میگفتن مگه جوش صورت دکتر رفتن داره ؟ جوونی جوش زدی ، جوش غرور جوانی هست دیگه خودش میره ! میگفتم آخه کی میره وقتی 40 ساله شدم ؟ اون موقع به چه دردم میخوره ، من الان به پوست زیبا احتیاج دارم ولی کو گوش شنوا ؟
همه فکر و ذکر پد رو مادرم درست کردن خونه و زندگی خودشون بود و هر پولی داشتند خرج میکردند ولی به من میگفتن پول دکتر نداریم جوش صورت که دکتر رفتن نمیخواد اصلا به این توجه نداشتند که این دختره ، فردا که صورتش خرابتر شد دیگه کسی بهش نگاه هم نمیکنه ، خودم هم پولی نداشتم و حتی طلایی هم نداشتم که بفروشم .
تمام سعی خودم رو میکردم که افسرده نشم ، خوب درس بخونم و دانشگاه برم و اجتماعی باشم و همینکارو کردم از همون ترم اول دانشگاه شروع به کار کردم و خرج تحصیل خودم رو دادم تا سربارخانواده نباشم و به خاطر شهریه و هزینه تحصیل من ، پدرم به زحمت نیفته ، هرچند اون اصلا توجهی به من نداشت .
تو دانشگاه و محیط کار همیشه خوب و فعال بودم ولی چه فایده ؟؟ ؟ تنها قیافه ادمهاست که به چشم میاد ! تا پایان دانشگاه که تقریبا تا 25 سالگیم طول کشید چون هم مجبور بودم کار کنم و هم تجصیل ، هیچ خواستگاری نداشتم فقط هم به خاطر پوست بد صورتم ، بعد از اتمام دانشگاه با هزینه خودم به دکتر رفتم ولی دکتر گفت که درمان پوست شما خیلی وقت میبرد و باید صبور باشی چون در اثر جوشهای زیادی که داشتی صورتت از بین رفته . بعد از آن تمام درامدم را که خیلی هم کم بود خرج صورتم کرد و تقریبا بعد از دوسال یعنی 27 سالگی ام صورتم تقریبا خوب شد و کم کم سرو کله خواستگار هم پیدا شد ولی چه فایده هرکسی میامد میگفت پسر ما کوچکتر است و یا پسر ما دختر همسن خودش نمیخواهد .
حتی یک خانمی مرا پسندید ولی پسرش گویا قبول نکرد چون دیگر خبری نشد ، پیشنهاد های دوستی از طرف آقایان حتی آقایان متاهل که ارباب رجوع در شرکت ما بودند بیشتر آزارم میداد حالا که قیافه ام بهتر شده بود و هیکل خوبی هم داشتم انگار همه آقایان از من خوششان امده بود ولی فقط برای دوستی نه ازدواج ، حتی پیشنهاد ازدواج هم به عنوان زن دوم داشتم از آقایی که ادعا میکرد عاشق من شده و این واقعا آزارم میداد ...
حالا که به این سن رسیدم و نتوانستم ازدواج کنم همش گذشته خودم رو مرور میکنم که چرا ؟ چرا اینطور شد ؟ مقصر کیست ؟ خودم یا بقیه ؟ کارم به جایی رسیده که از نزدیکان خودم حرف و کنایه و زخم زبان میشنوم مانند دایی ام . شاید اگر پدرم مرا به دکتر خوبی میبرد و جوشهای صورتم درمان میشد زندگی من کلا عوض میشد و شاید الان سر خانه و زندگی خودم بودم ...
وقتی به مادرم میگویم که تقصیر شماست و شما بی توجهی کردید به بیماری من ، در جواب میگوید تو اخلاق نداشتی برای همین خواستگار نداشتی ، کسی نیست به این مادر بگوید آخه دختری نوجوان یا جوان که جوش صورت و خراب شدن پوستش اینقدر آزارش میدهد میتوانست مهربان و خوش اخلاق باشد؟ اگر پرخاشگری کردم و یا گوشه گیری تنها دلیلش همین بود و همین . و همین مادر که برای من حرف از اخلاق زیبا میزند در نماز جمعه و مسجد هر دختر زیبارویی که میبیند پیگیر میشود برای برادرم ، همین چندوقت پیش دختری 17 ساله را که خوشگل هم بود در نظر گرفته بود که بعدا فهمیدیم دختره به خاطر داشتن دوست پسر از مدرسه اخراج شده و دیگر هیچ مدرسه ای ثبت نامش نکرده .
هر وقت گذشته را مرور میکنم پدر و مادرم را مقصر میبینم ، خدا گفته به پدر و مادر احترام بگذارید نمیدان م چرا نگفته ای پدر و مادر ها در مقابل ازدواج به موقع بچه هایتان مسئولید و باید جواب بدهید
دیگر نمیدانم چه کنم ؟ تا جایی که امکان دارد به تیپ و قیافه خودم میرسم و اجتماعی هستم . اهل پسر بازی هم نبوده و نیستم ، با افراد زیادی هم در محیط کار برخورد دارم ، انگار دیگر فایده ای ندارد چون الان هم زیبایی دارم هم پول هم کار هم هیکل خوب دیگر سن پایین ندارم ....
نمیخواهم مثل بعضی ها بگویم به خود کشی فکر میکنم چون دوست دارم زندگی کنم دوست دارم مادر شوم تا به کودکم محبت کنم عاشقانه و مادرانه بدون هیچ چشم داشتی ، محبت و توجهی را که خودم از طرف پدر و مادر ندیدم در حق فرزندم داشته باشم .
به شدت احساس تنهایی میکنم خواهر وبرادرنم ازدواج کرده اند و سر زندگی خود هستند حتی خواهر زاده ام دارد ازدواج میکندکه 10 سال از من کوچکتر است آن وقت من .....
نمیدونم از خدا گله کنم که جوش صورت رو روی صورت من آفرید یا پد رو مادرم یا خودم ؟ یا نگاه آدمها ؟ چرا دختری مثل من که همیشه تلاش کرده تا درست زندگی کنه ، خوب درس بخونه ، سالم زندگی کنه و کار کرده تا محتاج کسی نباشه و حتی هزینه جهزیه خودش رو هم پس انداز کرده باید اینطور تنهایی بکشه و آن وقت دخترهای قرتی و مغرور که با 10 تا پسر چرخیدن فقط به خاطر داشتن قیافه خوب بهترین زندگی رو صاحب باشن ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
نمیتونم حتی یه حرف دخترانه با مادرم بزنم
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۶۶۶۸ بازدید توسط ۵۰۵۶ نفر
- يكشنبه ۸ آذر ۹۴ - ۱۶:۳۹