سلام دوستان عزیز
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در زن داری (۳۳۷ مطلب مشابه)
سلام دوستان عزیز
سلام
خداوند در سوره بقره و آیه 187 می فرمایند :
... هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ ...
آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستید .
این آیه اشاره داره به این که زن و شوهر لباس همدیگه هستند ، خدا در این آیه می خواد چه چیزی رو به ما یاد بده ؟
قبل از ورود به بحث ، شرایط مشارکت در این بحث ها رو در پست زیر مطالعه بفرمائید :
سلام
یه بخشی مربوط به هزینه های جاری زندگیه که حالا با اون کاری ندارم که مرد مدیریت کنه یا زن یا هر دو ، منظورم اون بخش از هزینه هاست که مختص خانوم هاست .
مثلا یه کسی مییاد میگه من ماهی یه بخشی از حقوقم رو به عنوان پول تو جیبی میدم به خانومم که حالا یه موقع دوست داره برای خودش دو تا لباس بگیره یا با دوستاش بره تفریح یا ... .
یا یه نفر دیگه میگه که هر موقع چیزی بخواد خودم براش می خرم یا اگر نیاز داشت بهم بگه که تقدیم کنم . یا یه کس دیگه ای میگه کارتم دستشه و هر موقع هر چقدر خودش بخواد و نیاز باشه، بسته به موجودی حساب خرید می کنه و ...
بحث اینجاست که به نظر شما بهترین راهکار چیه و "شخصا" چطوریش رو دوست دارید ؟ و از چه چیزهایی خیلی بدتون می یاد؟
پیامبر اکرم ص:
* راستگویی، مایه آرامش و دروغگویی مایه تشویش است .
* هر کس در حالی که می تواند خشم خود را عملی کند، آن را فرو برد، خداوند او را سرشار از آرامش و ایمان می کند.
* آنچه تو را به شک و تردید مى اندازد رها کن و به سراغ آنچه تو را به شک و تردیدنمى اندازد برو؛ زیرا خوبى مایه آرامش و بدى مایه تشویش و دودلى است.
* هر که دغدغه اش دنیا باشد ، خداوند فقر را پیش چشمان او مى نهد، و آرامش [خاطر] او را پریشان مى سازد، و از دنیا جز آنچه برایش مقدّر شده ، به او نمى رسد.
* نیکوترین زیور مرد، آرامش همراه ایمان است .
مرتبط :
یه زن می خوام که کنارش آرامش واقعی رو تجربه کنم
حس میکنم با خواستگارم که 11 سال بزرگ تره به آرامش میرسم
چه چیزی باعث آرامش در زندگی میشه
دلم از زندگی آینده آرامش و عشق میخواد
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
چطور یک زندگی با آرامش و بدون جنگ اعصاب داشته باشم ؟
چطور میتونم در زندگی مشترک همسرم رو به آرامش برسونم ؟
همه چیز دارم ولی کسی که بهم آرامش بده ندارم
نمیتونم به آدمی که قراره کنارش آرامش داشته باشم اعتماد کنم
سلام
یه سوال داشتم، چرا هر وقت یکی از اخلاق و رفتار خوب همسرم میگه و من میام به همسرم میگم رفتار همسرم بدتر میشه ؟ همین دو روز پیش تو یه کلاس آموزشی بودم یه اتفاقی افتاد و مربی تو جمع گفت چه شوهر خوبی داری و ... منم اومدم به همسرم گفتم ولی همسرم اخلاقش از این رو به اون رو شده .
چندین بار برام پیش اومده و تصمیم میگیرم دیگه ازش تعریف نکنم ولی بازم گفتم . میگم خوبش رو بگم که این رفتارشو تقویت کنه ولی متأسفانه برعکس میشه . دلیلش چی میتونه باشه
سلام
دوستان مردی 31 ساله هستم که با خانمم 4 سال فاصله سنی داریم. الانی که اینو می نویسم 2 هفته ای میشه زندگیم لنگ در هواست.
قصد خرید خونه داشتم که مبلغی کم داشتم ( تقریبا 27 میلیون اینا، تقریبا 115 میلیون هم ماله خودم بود)، خانمم خودش بهم گفت که میخواد طلاهاشو بفروشه و از پدر مادرشم کمی بگیره تا این مبلغ جور بشه و بتونیم خونه رو هر چه سریعتر بخریم. من اولش قبول نمی کردم تا اینکه بالاخره با اصرار زیاد خودش راضی شدم.
روز خرید خونه، بدون اطلاع قبلی اومدم خانمم رو برداشتم و با میل خودم رفتیم خونه رو من به نام خانمم کردم. از این بابت بسیار خوشحال شد و منم واقعا از خوشحالیش خوشحال شدم.
تا اینکه سر یک سری مسائلی که نمیتونم بگم (وگرنه پستم منتشر نمیشه) دعوامون شد. پس از اینکه با چند کلمه ای بنده رو سرکوب کردند، منو از خونه بیرون کردند. (البته لفظی) منم بدون اینکه چیزی بگم رفتم بیرون و خانه پدرم. اینم بگم که من به هیچ وجه به ایشون چیز بدی نگفتم.
یک روز بعد از اون ماجرا بهم زنگ زد، اس ام اس داد که ببخشید و غلط کردم و اشتباه از من بود و... منم که به شدت شوکه شده بودم نه جواب دادم نه چیزی. به مادرم هم سفارش کرده بودم که به هیچ وجه اگه زنگ زد برندارید.
متاسفانه روزی که سر کار بودم مادرم برداشته و با ایشون صحبت کرده. مادرم بهم می گفت که خیلی ناراحت بوده و گریه می کرد و... .
فردای اون روز وقتی از سر کار برگشتم دیدم مادرم ایشون رو نشونده خونه و منتظر من هستن که برسم خونه. منم تا دیدم برگشتم بیرون.
با سلام و خسته نباشید
از تمام کاربران و کارشناسان سوالم اینکه ؛
آیا بعد از چندین سال تجربه زندگی زناشویی به کار بردن کلمه طلاق از طرف خانم چه عکس العملی باید از طرف شوهر داشته باشه و چه جوابی میشه داد؟
اما نظر بده اینکه وقتی زن و شوهری قسم میخورند در زمان مریضی و سالمی خلاصه در هر شرایط روزگار در کنار هم باشند باید به ان قسم پای بند باشند یعنی باید در راه اصلاحیات زندگی زناشوی باید مبارزه کرد . خسته شدم در زندگی زناشویی معنی ندارد .
حالا نظر دوستان چی هست با تشکر
سلام
من دو ماه از همسرم جدا شدم ، حق طلاق داشت رفت طلاق گرفت . دلیل طلاقشم این بود میگفت تو عصبانی میشی . البته هر بار یه دلیلی میاره یا میگفت من بچه دوس ندارم تو هم باید مثل من دوس نداشته باشی یکی دو بارم واسطه فرستادم اما گفته بر نمیگردم اصلا .
اما من هنوز دوسش دارم البته آدم مغروریه ، آیا کسی هست که تجربه برگشت داره که بتونه کمک کنه یا کسی هست بتونه یه راهی پیش پام بذاره تا بتونم برش گردونم .
با دوست داشتنی هم که از خودم سراغ دارم محال فراموشش کنم . خواهشا با نظراتتون کمکم کنید و آیا با گذشت زمان ممکن نرم تر بشه و برگرده.
ممنون
با سلام
مردی 48 ساله ام و 18 سال از متاهل شدنم میگذره ... باور نمیکنید وقتی به عقب نگاه میکنم ، میبینم چقدر زمان و انرژی و سلامتیمان را فقط به خاطر پافشاری بر موضوعی یا سوءتفاهم های عادی و پیش پا افتاده از دست دادیم و افسوس و صد افسوس که گذشت قابل برگشت و ترمیم نیست ! سبوی بشکسته و آب ریخته ... بارها دلم شکست و آرزوی مرگ داشتم ! علی ایحال عمراست که میگذرد و خدارا شکر که میگذرد ...
مشکلات عدیده ای از بدو ازدواجم با همسرم داشته ، دارم و خواهم داشت ، از این نظر میگم خواهم داشت چون قرار نیست از تند خویی و بد مزاجیش بکاهد ، در حال حاضر مدتیست من کوتاه میایم و سعی بر آرام نگه داشتن فضای منزل دارم ( بدلیل داشتن یک فرزند دختر و تلاش در درس خواندن های سخت در موسسه سمپاد تیزهوشان) فقط سعی در دل گذاشتن موضوعات بحث و جدل ها دارم ، از روز اول هم بطور سنتی ازدواجمون سر گرفت و همسرم به نظر خانواده اش تن در داد و در ابراز صریح علاقه اش به من ، ابراز داشت علاقه ای به من ندارد ( متاسفانه چند ماه بعد از عقدکنان ) و به دلیل سرشناس بودن خانواده موضوع رو مسکوت گذاشتم و همچنان سرخورده ادامه به زندگی مشترک دادیم و چون اوضاع مالی ام نیز آشفته گردید و درآمدم کم شد به مشکل برخوردم که به قول معروف دست به دهنیم ...!!!
با تمام این مشکلات تنها فرزندم را به مدرسه غیر انتفاعی فرستادم و دو سال قبل نیز به مدارس سمپاد وارد شد . شب و روزی نیست که از اخلاق و کردار و گفتار همسرم حرص نخورم که جای بسیاری بحث دارد و فقط سرکوفت میشنوم . چشمش پی زندگیو تفریح و مسافرت مردمه بخصوص اونایی که از نزدیکترین اقوامن....!!! همون حسادت بگین بهتره .
سلام
من دختری کم سنم و تو اوج جوانی . من خواستگاری دارم که همو دوست داریم و همونه که میخوام . اما میترسم . هی فکرای منفی اذیتم میکنه سردم میکنه ، هی ذهنم میگه " اصلا برا چی میخوای ازدواج کنی اگه ازت سرد شه بعد یه مدت چی ؟ یا اگه تو سرد شی ؟ یا اگه پشیمون شی؟ یا اگه هر روز خونه همو ببینین و کم کم برا هم عادی شین ، تکراری شین ، خسته کننده شین چی ؟ "
نمیدونم همش این فکرا تو سرمه و اذیتم میکنه و سردم میکنه. در حالیکه من واقعا دوسش دارم و بهتر از ایشون گیرم نمیاد و اگه جور نشه خیلی ناراحت میشم .
اما همش فکرای منفی میاد تو ذهنم هی میگه اگه رفتی تو زندگی و از هم سرد شدین عادی شدین برای هم چی ...
اخه من قبلا یکیو دوس داشتم اونم دوسم داشت اما بعد چند وقت یهو ازم سرد شد ، زده شد ، حرفاشو پس گرفت و ... بخاطر همین روم تاثیر منفی گذاشته و حس میکنم اصلا همه عاشقا بعد یه مدت از هم سرد میشن عادی میشن براهم ... .
انگار همش منتظرم این خواستگارمم ازم سرد شه و بره ، هی بهش میگم تو واقعا سرد نشدی ازم؟ پشیمون نشدی از انتخاب من؟ ...اونم میگه نه. میترسم از دستش بدم.
ترس بدی افتاده تو دلم .. همش میگم یعنی کی سرد میشه یا اگه سرد شه چی.. ، اخه من عشقی میخوام که همیشه عاشق هم باشیم و هیچوقت سرد نشیم . شماها که ازدواج کردید نسبت به همسراتون از بس هر روز همو میبینید زده نشدید؟ عادی نشدین برا هم؟ خسته نشدین؟ تکراری نشدین؟ هنوز عاشق هم هستین؟
اگه اره چجوری؟ چیکار کردین؟
سلام
من و زنم به یه مشکل جدى خوردیم که کارمون داره به جاهاى باریک کشیده میشه . اول یه معرفى ابتدایى ؛
من دکتراى شیمى دارم و استاد دانشگاهم ، ٣٠ ساله و اهل مطالعه ، پیشرفت و حتى براى تفریح برنامه دارم ، از لحاظ اخلاقى معتدل و با سیاست و خوب ، چهره معمولى ، اندام خوب با تیپ هاى رسمى .
همسرم؛
26 سال ، مثلا از خانواده مذهبى ، مثلا لیسانس داره ، اما نه هدفى داره نه تعهدى ، چهره معمولى داره و وضعیت مالى خانواده اش از ما بهتره .
حالا مشکل چیه ؟
خانوم من اهل شبکه هاى مجازیه ، اینجاش مشکل نیست ، مشکل اون جایى هست که وقتی من دوران اشنایى بخاطر همین مسئله خواستم بذارم و برم ، اصرار کرد و قول داد که دیگه روزی ٤٠ دقیقه بیشتر نمیره اینستا و تل ، یه مدت خوب بود ولى اخیراً دوباره شروع کرده ، اینکه روزی ٤ ساعت تو اینترنته هم قابل هضمه ، بدبختى از اینجا شروع میشه ؛
سلام دوستان
سال نو همگی مبارک و پر از خیر و برکت . مردی 25 ساله هستم و نامزد .
چه جوری میشه با همسر (زن) در زندگی برخورد کرد که از شوهر بیم داشته باشه ، حرف شوهرش براش مهم باشه و هر چی بگه گوش کنه ( البته منطقی ) ؟
اطلاعاتم کمه ، نمیخوام فردا پس فردا همسرم برام شاخ بشه و نتونم کنترش کنم . چون یکم عصبیه و اینکه چند مساله رو با هم قبل از ازدواج توافق کردیم از جمله حجابش و ...
آیا در بیان مسائلی که خلاف میل من باشه با تندی برخورد کنم باهاش تا بیم داشته باشه و یا این راهها غلطه کلا؟!
مرسی از همگی