سلام دوستای خوبم
اینقدر با من بازی شده که هر چی بگم کم گفتم... خیر سرم اصلا دوست پسر نگرفتم گفتم سنتی ازدواج کنم بی دردسر. عقد کردیم بعد عقد خودش رو نشون داد ، تازه فهمیدم دنبال مال و اموال بابامه ، وای یعنی انقدر دوست داشتن اینا هیچ پوچ... ؟
دارم میسوزم فقط اینو میدونم که خدا خیلی دوسم داشت، اتفاقی نیفتاد و در عرض یک ماه از هم جدا شدیم و اسمش از شناسنامه پاک شد، کلی غصه خوردم این جریان رو داشتم فراموش میکردم سر و کله ی یکی پیدا شد . منم همه چیز رو گفتم ، بچه ها بد کردم راستش رو گفتم ؟ اولش قبول کرد همش قربون صدقم میرفت بعدش با مادرش در جریان گذاشت اونم گفت به هیچ وجه.
انگار که من گناه کبیره مرتکب شده باشم. خیلی میگفتن نگو به همسر آیندت ولی من میگفتم شب سرم رو چه جوری روی بالش بذارم. خلاصه اینکه اینم منو تنها گذاشت به خاطر حرف مردم ... یه وقت هایی همه چیز داری ولی اون کسی که باید بهت آرامش بده نداری خیلی درد بدیه . بچه ها تو رو خدا بگید من چی کار کردم ؟! چرا باید این جوری بشه ؟
خدا همتون رو خوشبخت کنه... برای منم دعا کنید .
مرتبط :
یه زن می خوام که کنارش آرامش واقعی رو تجربه کنم
حس میکنم با خواستگارم که 11 سال بزرگ تره به آرامش میرسم
چه چیزی باعث آرامش در زندگی میشه
دلم از زندگی آینده آرامش و عشق میخواد
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
چطور یک زندگی با آرامش و بدون جنگ اعصاب داشته باشم ؟
کسی جز خود شما، مسئول بازگشت آرامش تان نیست
چطور میتونم در زندگی مشترک همسرم رو به آرامش برسونم ؟
نمیتونم به آدمی که قراره کنارش آرامش داشته باشم اعتماد کنم
← ازدواج مجدد (۷۴ مطلب مشابه) ← ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه) ← مسائل زنان مطلقه و بیوه (۳۵ مطلب مشابه) ← به خواستگارم بگم که ... (۴۰ مطلب مشابه) ← بررسی معیارهای ازدواج (۶۸ مطلب مشابه)
- ۴۴۵۰ بازدید توسط ۳۱۶۷ نفر
- چهارشنبه ۱۹ دی ۹۷ - ۱۸:۳۹