سلام خدمت همه ی عزیزان
راستش من یک مشکلی دارم که بابتش پیش روانشناس هم رفتم امّا جوابی که من رو راضی کنه نگرفتم دوست هم نداشتم پیش کسی مطرح کنم برای همین خواستم اینجا بگم شاید با توجه به تجربیات و دیده هاتون بتونین راهنمایی کنین
مشکل بچه بودن منه که تا یک مدت قبل از اینکه خاله پدرم به خونه مون بیان متوجهش نبودم. من تو خونه ای بزرگ شدم که دست به سیاه و سفید نزدم سرم تو درس و کتاب و فیلم و تفریح بوده و البته خود خانواده م هم اینطوری ترجیح میدادن.
من و دختر عمه م با این تربیت بزرگ شدیم یادم نمیاد ما دو تا آرایش کرده باشیم یا ناخن هام رو سوهان کشیده باشیم یا خیلی از کارهایی که خیلی از دخترها می کنن نه که خانواده مانع بشه نه خودمون هیچ وقت به فکرمون نرسید یعنی اصلاً مهم نبود.
ما هیچ وقت هیچ کدوم به ازدوج فکر نکردیم چون فکر میکردیم هنوز خیلی زوده این حرفها برای ما و باید بزرگ بشیم، من هیچ وقت دخترهایی که نگران دیر شدن ازدواج بودن رو درک نمیکردم چون به نظرم اون قدری کار تو این دنیا وجود داشت که شوهر کردن می تونست آخریش باشه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
عدم تمایل به ازدواج در دختران (۸ مطلب مشابه)