سلام به همه
پیشاپیش تشکر میکنم بابت وقتی که میذارید تا متنم رو بخونید و نظر بدید و معذرت خواهی بابت اینکه طولانی خواهد شد و حوصله تون رو ممکنه سر ببره !
من تابستون امسال با خانواده برتر آشنا شدم و تا امروز بیشتر کاربر خاموش بودم و خیلی کم نظر گذاشتم اما خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم . بابت اینم تشکر میکنم .
من ۱۹ سال دارم و پشت کنکوری ( از این اصطلاح هیچ خوشم نمیاد ) مشکلی که میخوام امشب اینجا مطرح کنم شاید مشکل خیلی ها تو شرایط من باشه. از انتخاب رشته ی اجباری تا والدین بی درک! اولین کنکور من ۹۷ بود، تا قبل از شروع سال چهارم دانش آموزی نسبتا قوی بودم و امید پزشکی مدرسه مون ( هر چند هدفم دقیقا این نبود چون علاقه ندارم ، هدف خودم دندون یا دارو بود) مدرسمم نمونه دولتی بود.
تابستون حرفای ناامیدکننده زیادی از اطرافم میشنیدم، از اینکه امسال سال آخر نظام قدیمه و بعدش دوازدهمی ها هستن و قراره ظرفیت دانشگاها کمتر بشه و ... تا اینکه ۶۵ درصد کنکوری ها فارغ التحصیلن و وقت زیاد دارن و ما دانش آموزان هر چی سگ دو بزنیم بازم بازنده ایم و روحیه منو خیلی عوض کرد.
مادر من زیاد به خود من اهمیتی نمیده و به اینکه من نیاز به چی دارم یا روحیه م چطوره یا کلا وضعیت درسی من طی دوران تحصیلم هیچ کاری نداشت و حساسیت به خرج نمیداد نه واسه نمراتم اگه بد میشدم میگف خاک تو سرت، انقد کم شدی و منم میخندیدم و به شوخی میگرفتم و تموم میشد میرفت.
اگرم ۱۹.۷۵ میشدم بازم میگفت خاک تو سرت که عرضه ۰.۲۵ دیگه نداشتی و اگه ۲۰ میگرفتمم چیز خاصی نمیگفت ،میگفت باید این باشه یا خوبه. همیشه هم حرفش این بود که تو اگه درس میخونی واسه خودته و اگه نخونی خودت ضرر میکنی.
پدرمم که اکثر مواقع شهرستانه و کلا کم میبینمش. ولی همه چی از وقتی شروع شد که من رسما کنکوری شدم. دختر خاله ی من از نظر درسی قوی بود کنکور ۸۲ داد و رتبه کنکورش ۲۰۰ شد واسه تخصص هم چشم پزشکی قبول شد و تنها کسی که تو فامیل ما پزشک هست اونه ولی اخلاق خوبی نداره و خیلی مغروره حتی با فامیل خودش.
من هیچوقت خودم رو با اون مقایسه نکردم از این کار متنفرم و از کسانی هم که اهل چشم و هم چشمی هستن بدم میاد ولی مامانم خیلی منو با اون مقایسه میکنه و این خیلی برای من عذاب آوره. من نقاشیم از بچگی خیلی خوب بود بچه بودم وقتی نقاشی میکشیدم هیجکس باورش نمیشد نقاشی منه چون به سنم نمیخورد، هر بار که مسابقه نقاشی شرکت میکردم تو شهر اول میشدم. سوم راهنمایی که بودم خیلی گریه کردم که بذارنم هنرستان تا گرافیک بخونم اما مامانم به زور منو فرستاد دبیرستان و بعدشم تجربی چون میگفت تو چیزی از دختر خاله ت کم نداری، چرا اون پزشک باشه تو بشی نقاش؟!
میگفت تو این کشور به هنر بها نمیدن، کسی نقاشی هات رو نمیخره و گرافیک هم رشته ی پرهزینه ایه اینقدر پول نداریم ( البته بعدا مجبور شدن ده برابر هزینه ی لازم واسه رشته گرافیک رو صرف حواشی کنکور من کنن ) هر چند خوشبختانه و خوش شانسانه! بعدا که رفتم تجربی همون چند ماه اول به این رشته علاقمند شدم و شدم شاگرد اول مدرسه هم آزمون ها هم معدل و این توقع خانواده و اطرافیان رو نسبت بهم بالا برد جوری که شروع کردن به مقایسه ی من با دخترخالم و از سال قبل کنکورم منو خانم دکتر صدا میزدن!!! که اذیتم میکرد.
هر چند مطمئنم خود دخترخالم فکر میکنه جمجمه ی من از پهن و کود حیوانی پر شده و خیلی خنگم با اینکه اصلا از وضع درسی من خبر نداشت اینو از رفتار و حرف های متکبرانه خودش میفهمیدم ولی برای من اصلا مهم نبود.
من کلا آدم پوست کلفتیم و افکار و حرفای دیگران در موردم زیاد برام مهم نیست ولی گله و نارضایتی اصلی من از خود مادرمه که میگم چیه ، اما قبلش اینو بگم که من واسه کنکور ۹۷ ، درس رو از مهرماه به کل ول کردم و فقط دی ماه واسه ترم خوندم.
درس های پایه رو با وجودی که قوی بودم فراموش کردم و پیش هم کتاب واسه جواب دادن تست های کنکور کفایت نمیکنه، البته پیش دانشگاهی مو هم فاتحه خوندم و معدلم کشید به ۱۷! ( سال های قبل ۱۹.۹۰ و ۲۰ میشدم) که این تنبل شدن ناگهانی من دلایل متعددی داشت یکیش هم رفاقتم با دوستانی بود که هر چند خوب بودن اما درس خون نبودن و باعث دور شدن هر چه بیشترم از فضای درس شده بود و مقصر اینش خودم بودم ۱۰۰درصد، اما دلیل اصلی وضعیت روحی خودم بود که هیچ خوب نبود .
اواخر تابستون ۹۶ که بشدت عصبی و ناامید بودم، مامانم رو نشوندم کنارم و بهش گفتم مامان من فکر میکنم امسال پزشکی که تو میخوای رو قبول نمی شم چون .... و توقعی که ازش داشتم این بود کمی بهم امیدواری بده تا حالم بهتر شه و دوباره با انرژی برم سر درسم اما دیدم که با این حرف من، چشم های مامانم پر اشک شد و گفت واقعا ؟! یعنی قبول نمیشی؟ و جلوی من زار زار گریه کرد و بعدشم رفت !!! خب شما جای من بودید سرتون رو نمی کوبیدید به دیوار!؟
اینش بماند. من همیشه می دیدم پدر و مادرهای دوستام اونقد سال کنکور بچه هاشون هوای اون ها رو دارن و به درس شون اهمیت میدن و شرایط خونه رو از همه نظر مهیا میکنن اما مامان من کلا هیچ! ز غوغای جهان فارغ!
خب مامانم دبیره و ظهرا دیر میاد خونه ( تقریبا ۲ و همزمان با من) و ازون جایی هم که بابامم اکثرا خونه نیست، به ناهار اهمیتی نمیده و تنبلی ش میشه از شب قبل چیزی حاضر کنه که ما ظهر بخوریم. و من ظهرا گرسنه میومدم خونه و تا غذا آماده میشد ۴_۵ عصر بود! و
الانم که پشت کنکورم وضع همینه شامم که کلا هر چی پیدا کنیم میخوریم!! مامان من همش مهمون دعوت میکرد خونه و الانشم میکنه! وقتیم میگم من کنکور دارم میشه دوستانت رو نیاری چون حواسم پرت میشه ؟ میگه والا آدم اگه بخواد درس بخونه تو دسشویی هم میخونه!!
شب ها میشینه پای سریال های مختلف و صداش تا اتاق من میاد بهش میگم صداش رو کمتر کن یا نمیکنه میگه نمی شنوم یا اونقد کم ، کم میکنه که هیچ فرقی نداره! حتی میخواد بره خونه دوستاش مهمونی دوس نداره تنها بره به من میگه تو هم بیا یخورده بشین! وقتی میگم درس دارم میگه : حالا دو ساعت بیای بشینی چیزی نمیشه روحیه ت هم عوض میشه . یا میگه نه که تا الان خیلی خوندی؟ حالا دو ساعت درس نخونی، رتبه ی تک رقمیت نمیشه ۵ رقمی!! تازه منت پول کتاب ها و کانونی هم که ثبت نامم کردن هم سرم میذاره میگه انقدر خرجت کردیم همش الکی !
یا الان میگه تو حسرت دختر دانشجو داشتنم حتی به دل من گذاشتی!!! حالا خوبه یه سال موندم پشت ! یا گاهی میگه تو دیگه مثل قبل نمیشی ( از لحاظ درس خونی) تو دیگه بدبخت شدی رفت!! یا میگه همه بچه های هم سنت تو فامیل رفتن دانشگاه فقط تو موندی! از زندگی عقب افتادی!! کلا حرفاش رو بذارم کنار، مامان من تو هیچ موردی با من راه نمیاد و نه تنها شرایط خونه رو واسه من آروم نمیکنه بلکه بدتر سنگ اندازی میکنه و دامن میزنه به استرس و اعصاب خوردی من و هیچ جوره عوض بشو نیست!!
از خواهرشم یاد نمیگیره آخه خود خاله ی من سالی که دخترش کنکور داشت خیلی سختی کشید هیچ احدی رو خونه شون راه نمیداد و حتی واسه دخترش درساش رو خلاصه نویسی میکرد که ایشون فقط بخونن و وقت صرف خلاصه نوشتن نکنن! با اینکه مامان من اصلا با من در مورد کنکورم همکاری نمی کنه اما انتظار داره امسال دیگه حتما پزشکی!! ( با اینکه خودم دوست ندارم) قبول بشم و اگه نشم هم، تمام اهمال و کوتاهی رو از جانب من خواهد دید و من بچه قدرنشناش پول حروم کن خدا زده خواهم بود !
شک ندارم هستن اینجا کسانی که حداقل یکی از مشکلاتی که من گفتم رو دارن یا داشتن . میشه لطفا بهم راهکار بدین من با این شرایطی که دارم چیکار کنم؟؟ آیا من می تونم موفق بشم با وجود این ها؟ خیلی خسته ام ...
مربوط به پشت کنکوری ها:
تجارب تون رو از چند بار کنکور دادن بگید
با خودم میگم دخترم ، اشکال نداره پشت کنکور بمونم
من شرایط پشت کنکور موندن رو ندارم
دختری پشت کنکوری هستم که احساس اضافی بودن تو خونه دارم
یه دختر ۱۹ ساله پشت کنکوریم، نمیتونم خانواده م رو تحمل کنم
تجربیات شما در مورد پشت کنکور ماندن
یه روزی به پشت کنکوری ها امید میدادم اما ...
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه) ← مسائل والدین (۵۴ مطلب مشابه) ← پشت کنکوری ها (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۶۴۹۹ بازدید توسط ۴۵۴۵ نفر
- دوشنبه ۲۲ بهمن ۹۷ - ۱۴:۰۱