سلام
من دختری ۲۵ ساله هستم، پدرم شغل آزاد داره امّا حقوقم داره مادرم خونه دار. چهره متوسط از نظر خودم که دیگران میگن زیبا و خواستگاران میگن زشت.
پدر و مادرم هیچ وقت برای ما ارزشی قائل نبودن پدرم کل زندگیش رو با دوستانش رو گذروند و مادرم با خانواده اش و دوستاش. تو کل زندگی با اینکه ما نیازمند نبودیم ولی ریالی پول خرج ماها نشده و همه را خرج خوش گذرونی با دوستان شون شد و من حسرت سادهترین چیزها را دارم.
وقتی به دبیرستان رسیدم پدرم به تحریک خواهرانش اجازه نداد من درسم رو بخونم اون موقع این تنها دلخوشی من بود ۴ سال ترک تحصیل کردم و از ۱۹ سالگی با یک عالمه دعوا رفتم دبیرستانم رو خوندم ولی چون فاصله گرفته بودم هیچی بلد نبودم.
اینها همه باعث ناامیدی من و بی اعتماد به نفسی من شد. در طی اون مدتم که دبیرستان خوندم باز هم همه ش با دعوا و مخالفت بود و اعصاب راحتی برای درس خوندن نداشتم تا اینکه کنکور دادم وارد دانشگاه شدم الآن سال سومم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)