سلام خدمت همه دوستان
امیدوارم که حال همتون خوب باشه و همیشه خوش باشین. من یه مشکلی داشتم که یه چهار سالی میشه باهاش درگیرم و نمیدونم چطوری باهاش کنار بیاییم ممنون میشم راهنماییم کنین
من یه دختر 22 ساله هستم که دانشجوی سال آخرم . از یه خانواده ی متوسط مشکلی که دارم اینکه از چندین سال پیش احساس کمبود و تنهایی میکردم و تو این یه سال شدید تر شده .
اوایل نمیدونستم این مشکل چیه ولی بعدش متوجه شدم که طغیان احساساتو و نیازم منو به این روز انداخته و به ازدواج نیاز دارم .
از وقتی قهمیدم و احساس خطر کردم که اگه ازدواج نکنم ممکنه تو گناه بیفتم چون در مقابل حس و خواسته های دلم بعضی وقت ها کم میارم سعی کردم این موضوع رو به مادرم به طور غیر مستقیم بفهمونم.
راستیش خانواده ی من علی الخصوص مادرم با ازدواج من شدیدا مخالفن هستن و میگن باید درستو بخونی و بعد اینکه سرکار رفتی و به ثبات رسیدی میتونی ازدواج کنی .
مامانم حتی نمیذاره خواستگارام از در خونه بیان تو خونه با اینکه خیلیاشون وضعیتشون عالی بود و تحصیلات دانشگاهی و اصالت خانوادگی خوبی داشتن ولی اصلا راضی نمیشه.
البته پدرمم تا حدودی مخالفن البته نه به اندازه مادرم. اینو هم بگم که دلیل مخالفت خانوادم برمیگرده به ازدواج نیمه شکست خورده ی خواهرم، وقتی خواهرم ازدواج کرد همسرش اجازه ادامه تحصیل رو به خواهرم نداد ( البته خواهرم هم تمایل زیادی نداشت برخلاف خانوادم و تو سن 18 سالگی ازدواج کرد) و مشکلات دیگه ای با همسرش من باب هم کفو نبودنش به وجود امد که خارج از وقته که بخوام توضیح بدم .
خلاصه اینکه چششون ترسیده من درکشون میکنم ولی به خدا نمیدونم چیکار کنم با این همه فشار و نگرانی که تو گناه بیفتم نگرانیم .
اونقدر زیاده که شبا کابوس میبینم و مدتها ذهنم درگیر ازدواجه ولی واقعا راه حلی ندارم هر طوری هم صحبت میکنم با مادرم آب پاکی رو میریزه رو دستم. چند بار خواستم بگم که من نیمتونم حس شهو... رو کنترل کنم ولی واقعا خجالت کشیدم.
به خدا نمیدونم چیکار کنم تا بتونم آرامشمو به دست میارم . حسرت دوستامو میخورم که برای ازدواج آماده میشن و در حال انتخاب همسر آیندشون هستن چطوری بتونم تا موقع ازدواج خودمو کامل کنترل کنم (بحث خود.... که دو ساله آشنا شدم و سعی میکنم کنترل کنم و خیلی کم مواقعی دیگه به حد .. میرسه خارج از کنترل میشم انجام میدم بعدش واقعا حالم خراب میشه شده 6 ماه نکنم و تلاش برای ترک کنم ولی ذهنم درگیرش بوده و بدتر از درسم عقب افتادم) .
واقعا موندم خانوادم که قبول نمیکنه سر نمازم کارم شده فقط التماس .....خستم خیلی اخه مگه نمیشه هم درس خوند هم ازدواج کرد.ممنون میشم راهنماییم کنید من واقعا چیکار کنم؟
ازدواج که نمیشه باید تا دکترا صبر کنم پس چطوری خودمو ،ذهنمو کنترل کنم واقعا درموندم حس میکنم دیگه دارم افسرده میشم........(با گریه)
پیشنهاد :
از درس خوندن چه نتیجه ای گرفتید ؟
من که دخترم چرا باید درس بخونم ؟
چرا مثل سابق انگیزه درس خوندن ندارم ؟
ارزش داره به خاطر درس و دانشگاه مادر شدنم رو عقب بندازم ؟
الان دیگه حتی نمیتونم ۵ دقیقه درس بخونم
می تونم هم درس بخونم و هم شوهرداری کنم ؟
چیکار کنم واسه درس خوندن انگیزه بگیرم؟
من خیلی به درس خونا غبطه میخورم
احساسم اینه که بیش از حد به درس و کار ارزش دادم
با توجه به دلایل محکمی که دارم تصمیم گرفتم دیگه درس نخونم
به خودم میگم کاش از بچگی تنبل بودم و درس نمیخوندم
راه های افزایش تمرکز و دقت برای درس خواندن
تنهایی و انزوا نمیذاره درس بخونم
به من یاد بدین که چطور درس بخوانم
راه های افزایش تمرکز در درس خواندن
چیکار کنم از تلاش کردن برای درس خوندن خسته نشم ؟
انرژیم برای درس خوندن زود تموم میشه
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۴۶۵۸ بازدید توسط ۳۴۰۶ نفر
- دوشنبه ۳۱ فروردين ۹۴ - ۲۰:۳۹