سلام 

(پیشاپیش اگه شما قوی و با اراده بودید و هستید آفرین، دم تون گرم، ولی من این مطلب رو برای خودم و امثال خودم نوشتم که دقیقا نقطه ای مقابل شما هستیم، پس خواهشا نیاید مثال بیارید از کسانی که تو بدترین شرایط درس خوندن و پزشکی قبول شدن چون اراده داشتن و ... چون‌ مسئله ای اصلی من همین فقدان اراده است)

۱۹ سالمه و سال دوم کنکورم هست، رشته ام ریاضی بود و پارسال کنکور دادم و با یه رتبه ای افتضاح هیچی قبول نشدم، امسال گفتم ریاضی سخته و میخوام کنکور انسانی بدم و البته تعهد هم دادم که فقط دانشگاه تهران قبول بشم، اما با هم نتونستم درس بخونم.

دقیقا نمیدونم چرا دارم این متن رو مینویسم، دنبال جلب توجه و ... نیستم، چون شما که منو نمی شناسید، فقط اینکه گفتم شاید یه کنکوری بین شما باشه یا بچه تون، خواهرتون، برادرتون و ... که شاید با خوندن این متن بتونید یه کم درک کنید البته اگه اون ها به اندازه ای من بدبخت باشن، یا یه جور همدردی با بقیه ای کنکوری ها، چون میدونم حرف های من حرف در مورد اکثر کنکوری صدق میکنه، پیشاپیش بگم کاملا حق با شماست.

من ضعیفم، من ترسو ام، من بی ارزشم، بی مصرفم، لوسم، بچه ام و ... کلا هر چی که میخواید بگید، خودم هم قبلا اگه میدیدم یکی میخواد به خاطر کنکور خودکشی کنه همین رو می گفتم ولی الان خودم میخوام خودکشی کنم، این قدر که دارم اذیت میشم.

میدونم که خیلی هاتون مشکلات خیلی بزرگ تری داشتید و خودکشی کردن به خاطر کنکور براتون خیلی لوس و بی معنیه، اما من واقعا بریدم، اما تو این شرایط فعلیم حاضرم بمیرم ولی یک بار اتفاقات پارسال برام تکرار نشه، چه بسا پارسال سال اولم بود، اما امسال سال دومم هست.

دبیرستان فرزانگان بودم، و بابام اصرار کرد برم تجربی، اما گفتم به تجربی علاقه ندارم و رفتم ریاضی با این شرط که حتما یه رشته ای تاپ تو یکی از دانشگاه های تهران قبول بشم، حالا یا شریف، یا امیر کبیر و ...، و معدل دیپلمم هم ۱۹،۶۰ و خورده ای بوده، ولی بماند که چقدر بخاطر اینکه خواهرم تجربی خوند و الان داره پزشکی میخونه تو همون دبیرستان سرزنشم کردن، منم همیشه می گفتم یه رشته ای خوب قبول میشم ولی حالا چی؟

من آجیم رو خیلی دوست دارم ولی اینقدری که مامان بابام مقایسه ام میکنن باهاش ازش متنفر شدم، آخه چرا باید اون اینقدر کامل و بی نقص باشه و من اینقدر مشمئز کننده و ضعیف؟

حالا پارسال همه چیز برام فراهم بود، اما نمیدونم چرا برعکس سال های قبل نخوندم و رتبه ام خب افتضاح شد، بابام که تا قبلش همیشه بهم میگفت من بهت افتخار میکنم و ...، بهم میگفت تو به درد هیچی نمیخوری، حیف نونی که خوردی و میخوری، آبرومون رو بردی، حتی وقتی گفتم‌ میخوام یک سال دیگه بمونم گفت من مطمئنم تو هیچی نمیشی، نمیدونید تا حالا باباتون بهتون این حرف ها رو زده یا نه، اما من با این حرف ها نابود شدم.

من پارسال فقط به این امید که به بابام ثابت کنم که اشتباه فکر میکنه موندم، البته بهشون گفتم نمیتونم ریاضی بدم و میخوام انسانی شرکت کنم.

اوایل هم خوب بود، اما دوباره درس خوندن رو ول کردم و الان به جایی رسیدیم که فهمیدم حق با بابام بود، من واقعا بدرد هیچی نمیخوردم، عرضه و اراده هیچ کاری رو ندارم، نه هنر و استعداد خاصی دارم، نه تو زمینه ای مهارت دارم، نه حتی زیبایی چندانی دارم، و نه حتی مثل الان که نتونستم توی درس خوندن خوب باشم، کاملا احساس پوچی و بیخود بودن میکنم. 

هر کس رو میبینم حداقل یه مهارتی، استعدادی، و ... داره، فقط منم که فکر میکنم کلا صفرم، از اون طرف چیزی که بیشتر حالم رو بد میکنه اینکه تمام مشکلاتم بخاطر خودمه، نه محیط و شرایط، مثلا من هیچ مشکل مالی، خانوادگی، جسمی و ... نداشتم که بگم بخاطر این بوده که من نتونستم درس بخونم. 

تمام مشکلات من بخاطر خودمه، بخاطر بی اراده بودنم و ضعیف بودنمه، هر چند که احساس میکنم افسردگی دارم اما مشکل اینکه خانواده ای من بیماری رو فقط توی مشکلات جسمی میدونن و اصلا داشتن افسردگی رو برای من خنده دار میدونن، آخه به نظرشون فقط کسانی افسرده میشن که بی نهایت بدبخت باشن، مثلا عزیزشون مرده باشه یا یه اتفاق خیلی بد براشون افتاده باشه و برای منی که هیچ مشکل خاصی ندارم خنده داره. 

البته من یه بیماری دیگه هم دارم، تا جایی که میدونم هم چندان بیماری خاصی نیست و خیلی هم اصلا جدیش نمیگیرن ولی این طور که توی سایت های خارجی خوندم یه جور بیماری محسوب میشه، 

من دچار خیال پردازی بیش از حد هستم، اکثر آدم ها تا حدی این بیماری رو دارن ولی من بیش از حد خیال پردازم، و همین باعث میشه اصلا نتونم درس بخونم، شده گاها در روز ۱۰ ساعت فقط خیال پردازی میکنم اونم به چیزهای بیخود.

مثلا یه آهنگ گوش میدم و دیگه افکارم دست خودم نیست، یا مثلا دائما به اینکه کنکور قبول میشم فکر میکردم، نتیجه اش این میشد که من دیگه هیچ اشتیاق و اراده ای واسه درس خوندن نداشتم و رسیدم به این جایی که الآن هستم، و واقعا هم دست خودم نیست، عین یک نوع اعتیاد شدیده، تا حالا بارها ترکش کردم بعد توی یک موقعیت استرس آور یا زمانی که به هر نحوی هیجان زده میشدم و احساساتم بیش از حد میشدن دوباره شروع میکردم به خیال پردازی های بیخود، یعنی هیچ فرقی با اعتیاد به مواد مخدر یا الکل و ... نداره، و همون طوری هم زندگی منو نابود کرد.

خیلی دلم میخواست برم روانشناس ولی همون طور که گفتم روانشناس توی خانواده ی من بی معنیه ، حداقل برای منی که در ظاهر همه چیز دارم بی معنیه، احساس میکنم اصلا لایق زندگی نیستم، اگه امسال قبول نشم که نمیشم به معنای واقعی کلمه بدبخت میشم، پارسال سال اولم بود و رشته م ریاضی، امسال سال دوم هست و رشته م انسانی.

الان به جایی رسیدیم که دائما دارم به قلاب سقف و طناب توی زیر زمین فکر میکنم، من واقعا نمیخوام بمیرم ولی احساس میکنم تو این شرایط هیج چاره ای برام نمونده، احساس میکنم اصلا لایق زندگی نیستم، واقعا تحمل نگاه تحقیر آمیز بابام، مامانم، خواهرم، عموم و ... رو ندارم.

دلم میخواست یه معجزه میشد و من اصلا اون چهار ساعت لعنتی کنکور رو شرکت نمی کردم و میموندم برای سال بعد ولی از طرفی میدونم هیچ راهی نیست که نرم سر جلسه و اصلا اگه هم نرم سال دیگه دوباره همین آش و همین کاسه اس.

سه روز دیگه مامان بابام میخوان برن مهمونی و من تو خونه تنهام، میخوام در اون روز خودم رو دار بزنم، این وسط فقط دلم برای مامانم یه کمی میسوزه، فکر کنم تصویر اینکه دختر ۱۹ ساله ات خودش رو دار زده صحنه جالبی نخواهد بود. چون پارسال هم یکی از دوستان صمیمی ام دو روز مونده به کنکور رگ دستش رو زد و مامانش هنوز بعد از یه سال هنوز تو شوک هست، ولی چیکار کنم؟

شما جای من باشید چیکار میکنید؟، این رو هم بگم با بابام صحبت کنم اصلا جواب نمیده، همین الان روزی نیست که زندگیم رو تیره نکرده که چرا من مثل آجیم سال اول قبول نشدم و چرا نه تجربی میخوام بدم و نه ریاضی، بعد فقط هم بابام نیست، مامانم، آجیم، عموم، داییم، خاله هام و ...، اگه طولانی و نامرتبه ببخشید. 

خیلی خسته ام ...


مرتبط با قبول نشدن در کنکور:

احساس میکنم نه تنها کنکور، بلکه کل زندگی ام رو باختم

به خاطر خیالبافی نتونستم حتی یک کلمه برای کنکور بخونم

یه روزی به پشت کنکوری ها امید میدادم اما ...

عدم موفقیت چندین باره در کنکور تجربی سرگردونم کرده

از استرس کنکور دارم سکته میکنم

یه دختر ۱۹ ساله پشت کنکوریم، نمیتونم خانواده م رو تحمل کنم

به خاطر کنکور سلامت روحم رو از دست دادم

سال کنکورم بدترین سال عمرم شده

اگه کنکور قبول نشم چیکار کنم؟!

میخوام دوباره کنکور بدم اما خانوادم میگن موفق نمیشی

ترس از کنکور! واقعا کنکور سخته؟



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه) پشت کنکوری ها (۱۳۳ مطلب مشابه) کنکور (۶۳ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)