سلام
این پست بیشتر جنبه ی درد دل داره . من ۱۹ ساله ام .پدر و مادرم جدا شدن و من با مادرم زندگی میکنم. سال های دوم و سوم دبیرستان قوی ترین دانش آموز دبیرستان مون بودم و در اغلب آزمون ها هم رتبه ی ۱ سنجش در ناحیه مون (یکی از کلانشهر ها) معدل هام هم ۱۹.۹۰ تا ۲۰ بود توی این دو سال .
توی اون دو سال تحصیلی خیلی درس خون بودم ( قبل از اون نه ) جوری که انتظار همه ی معلم ها و استادهای کنکور و همین طور دوستانم و حتی خانواده و فامیل رو از خودم بالا بردم خیلی تشویق می شدم توسط اطرافیان میگفتن استعداد خیلی زیادی داری و حتما یه رشته ی توپ قبول میشی . رشتم تجربی بود .
به معنی واقعی یکی از مثبت ترین بچه های مدرسه مون بودم دوستان خوبی داشتم و معاون مدرسه مون هم منو دوست داشت و زیاد تحویل میگرفت! یک علتش فکر کنم واسه این بود که میدید با وجودی بچه ی طلاقم ولی از اکثریت دانش آموزان مثبت ترم و درس هام هم بهتره. اینم بگم که توی مدرسه مون هیچکس حتی صمیمی ترین دوستام هم از قضیه جدایی پدر و مادر خبر نداشتن. هیچ وقت پیش کسی از خودم و خانوادم حرفی نزدم، اهل درد و دل پیش دوست و رفیق هم نبودم.
من مثبت بودم و درس می خوندم تا بقیه بفهمن که همیشه بچه های طلاق بد نیستن، خراب نیستن، عقده ای و کمبود دار نیستن و میتونن این قدر عاقل باشن که دنبال دوستی با جنس مخالف نرن ( چون میدونستم این کار دقیقا خود را از چاله به چاه انداختنه) و میتونن مثل بقیه ی بچه ها آینده شون رو با تلاش بسازن و از پس سختی های زندگی تک والدی هم بر بیان.
میخواستم حداقل به اطرافیانم و فامیل خودمون ثابت کنم که این ضرب المثل " بچه ی طلاق به هیچ جا نمی رسه " چرت و پرتی بیش نیست . چون این دقیقا حرفی بود که وقتی من مدرسه ی خوبی واسه دبیرستان با آزمون قبول شدم یکی از دوستای مادرم بهش زد . گفت ... خورده هر کی گفته که بچه طلاق به جایی نمی رسه و این حرفش دل مادرم رو شکست و اون گریه کرد....
باور کنید من دخترهای زیادی دیدم که توی خانواده های خوب و حتی مذهبی بزرگ شدن اما ...
آخه گناه ما بچه های طلاق چیه که خیلی وقت ها به گناه ناکرده متهم می شیم، فقط چون پدر و مادرمون از هم جدا شدن هزار و یک فکر بد در مورد ما میشه، فکر میکنن چشم مون شوره یا به دیگران حسادت میکنیم یا کمبود داریم و هرزه بازی میکنیم؟
در حالی که خدا شاهده من نه آدم حسودی هستم نه هیچ کار خلاف شرعی توی این ۱۹ سال عمرم انجام دادم، هیچ وقت هم بد اطرافیانم رو نخواستم و کاری هم برای خوشحالی و پیشرفت دوستام ازم بر می اومده همیشه انجام دادم.
من بخاطر اینکه نگاه مردم به فرزندان طلاق توی کشور ما زیاد جالب نیست، میدونستم که ممکنه سالها بعد موقع ازدواج هم با چالش هایی رو به رو بشم و بعضی خانواده ها منو دختر لایقی برای پسرشون ندونن و با خودشون بگن خانواده ش مشکل داره !! و هزار حرف دیگه. در حالی که من فقط خودم میدونم و مادرم، که من هیچ تقصیری توی جدایی پدر و مادرم نداشتم و اون ها چون با هم نساختن و با هم لجبازی میکردن از هم جدا شدن... و هر دو شون توی زندگی شون اشتباهاتی داشتن نسبت به هم. منم این وسط از اشتباهات اون ها درس گرفتم به هر حال .
حتی من می دیدم که بعضی از فامیل هامون درس خون بودن و موفقیت هام توی مدرسه رو می شنیدن حرفایی میزدن یا چیزهایی رو از خودشون بروز میدادن که نشون میداد از اینکه من آینده ی خوبی داشته باشم میترسن و فکر میکردن که بچه های تنبل و بی عرضه ی اون ها فقط چون هر دو والد بالا سرشون هست لیاقت بیشتری برای موفق شدن در آینده دارن و دوست نداشتن که من آینده ی بهتری از بچه های اونا داشته باشم و یکی دوبارم غیر مستقیم تحقیر شدم ...
بعدش هم اومد و من شدم چهارم تجربی و برچسب کنکوری بهم خورد، اوایل انگیزه زیادی داشتم اما تابستون همون سال فکرهای منفی زیادی توی سرم می اومدن و اتفاق های زیادی برام افتاد که همش رو نمیگم سرتون به درد نیارم یکی دو نفر حسودم توی یکی از کلاس های کنکور تابستون مون داشتم یکی شون که حتی من اسمش رو هم نمیدونستم اما از من متنفر بود، یه بار هم خواستم بهش نزدیک بشم و دوست باشیم اما باهام بد برخورد کرد بدون هیچ دلیلی .
خلاصه که خیلی از عوامل دست به دست هم دادن و منم درس رو به کل از مهر ول کردم و تمام سال کنکورم رو با افسردگی طی کردم و یه رتبه ی خیلی بد آوردم . بماند که چقدر طی این سال امید همه ی کسانی که بهم اعتماد داشتن رو ناامید کردم و چقدر حرفای دلسوزانه شنیدم .
امسال هم که موندم پشت کنکور تا کوتاهی های سال قبلم رو جبران کنم، بشدت از لحاظ تمرکز حواس داغون شدم و علاقه و انگیزه ای برای درس خوندن برام نمونده حتی میتونم بگم بخاطر توی خونه موندن افسردگی بیشتر از پارسال دامن گیرم شده، الانم سه ماه مونده تا آخرین کنکوری که حق دارم توش شرکت کنم و واقعا تا الآن کار خاصی نکردم .
یه جورایی میدونم امسال هم به هدفم که رتبه ی خیلی خوبه نمی رسم . حرف های مادرم هم گاهی اذیتم میکنه، البته میدونم دلسوز منه اما این حس رو بهم میده که من دیگه مثل قبل پرتلاش و درسخون نمیشم، احساس میکنم نه تنها کنکور بلکه کل زندگی ام رو باختم و اون همه درس خوندن و تلاشم توی اون سال ها فنا شده و فقط برام یه آینده ی مبهم باقی مونده و به احتمال زیاد تنها هم خواهم موند تا آخر عمرم ...
احساس میکنم یه موجود بیچاره و بی عرضه و بی لیاقت هستم که نتونستم خودم رو بالا بکشم و از پس مشکلاتم بربیام، تنها فرصتی که برای اثبات خوب بودنم به دیگران داشتم ( موفقیت کنکور ) رو از دست دادم. و احساس میکنم علاوه بر این که خونواده اولم که با پدر مادرم قراره بوده باشه کامل و آروم و قشنگ نبوده، بلکه در آینده هم فرد مناسب و خوب و با اصالت گیر من نمیاد چون هیچکس منی که پدر مادرم جدا شدن رو لایق همسری پسرش نمیدونه ...
واقعا احساس خوبی نسبت به خودم و آینده ام ندارم و زندگی برام معناش رو از دست داده
مرتبط:
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
احساس میکنم تو یه ماجرای دو سر باخت قرار گرفتم
چون فرزند طلاقم نمی تونم خواستگاران خوبی داشته باشم ؟
چرا بعضی ها فکر می کنن بچه های طلاق به درد ازدواج نمی خورن ؟!
در اسلام در مورد حق و حقوق بچه های طلاق چیزی بیان شده
مرتبط با قبول نشدن در کنکور:
دلم می خواد معجزه میشد و در جلسه کنکور حاضر نمیشدم
به خاطر خیالبافی نتونستم حتی یک کلمه برای کنکور بخونم
یه روزی به پشت کنکوری ها امید میدادم اما ...
عدم موفقیت چندین باره در کنکور تجربی سرگردونم کرده
از استرس کنکور دارم سکته میکنم
یه دختر ۱۹ ساله پشت کنکوریم، نمیتونم خانواده م رو تحمل کنم
به خاطر کنکور سلامت روحم رو از دست دادم
سال کنکورم بدترین سال عمرم شده
اگه کنکور قبول نشم چیکار کنم؟!
میخوام دوباره کنکور بدم اما خانوادم میگن موفق نمیشی
ترس از کنکور! واقعا کنکور سخته؟
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← پشت کنکوری ها (۱۳۳ مطلب مشابه) ← مسائل فرزندان طلاق (۱۰ مطلب مشابه)
- ۷۹۹۵ بازدید توسط ۵۴۴۰ نفر
- دوشنبه ۱۲ فروردين ۹۸ - ۱۱:۵۹