سلام دوستان
مریم هستم. یه دوستی! دارم دوران راهنمایی باهاش بیشتر همکلاسی بودم تا دوست. بعد از راهنمایی دیگه ندیدمش تا اینکه پارسال اتفاقی تو خیابون پیداش کردم. ما هر دو 35 ساله هستیم. من رفتم دانشگاه و الان شاغلم. اون بعد از دیپلم ازدواج کرد و الان دو تا بچه داره.
موضوع اینه که از وقتی پیداش کردم و تلفنم رو گرفته؛ اصلا دست بردار نیست! هر روز زنگ میزنه!، هر دفعه نیم ساعت تا یک ساعت حرف میزنه. از همه چی، حتی خصوصی ترین روابطش با همسرش! یه موضوعی رو چندین بار هی تعریف میکنه! یا مثلا یه فکری میکنه بعد هی بال و پرش میده و برای خودش یه غصه میسازه که در موردش چندین بار صحبت کنه! حتی بعضی روزها چند بار زنگ میزنه! تا حدی که تو محل کارم به من اخطار دادن. بهش گفتم. بازم دست بردار نیست... .
یه مدت دیگه تلفنش رو جواب نمیدم...، باز میره یه خط جدید میگیره! یا به خونه زنگ میزنه که مامانم جواب بده!، تلفن هاش به کنار، دو سه روزی یه بار اصرار داره یا من برم خونه ش یا اون بیاد خونه مون یا با هم بریم بیرون، به خدا کلافه شدم. دقیقا مستقیم بهش گفتم بابا وقت ندارم، درگیرم، اصلا حالیش نمیشه!
یهو میبینم سرزده پاشده اومده در خونه مون، میگه نگرانت شدم تلفنت رو جواب نمیدی!!!، میاد میشینه ... ، حالا مگه بلند میشه؟!، یه دو ساعتی میشینم بعد میرم به کارم برسم (یعنی اینکه برو دیگه)؛ میاد میگه پس من رو همین تخت یه کم دراز میکشم بچه ها هم بازی میکنن، هر چی میگم من کار دارم باشه یه روز دیگه میگه میخوام شوهرم بیاد دنبالم!، مثلا بعد از ناهار میاد تا آخر شب ساعت 11 میمونه!
همین قدر عزت نفس نداره، وقتی میگم برو؛ لاقل بره! خونه خودش سه ایستگاه اتوبوس اونور تره. خونه مادرش کوچه بغلی ماست. هر وقت میاد خونه مادرش بعدش راهش رو میکشه میاد خونه ما. شوهرش هم از خداشه دنبال تفریحات خودش!، دو تا بچه شیطونم داره که حتی زیر تخت های ما رو در میارن. جلو خودش بچه ش رو دعوا کردم میخنده! یعنی یه اعجوبه ایه ها!
دوباره دو سه روز بعد روز از نو روزی از نو، یا یه مدل دیگه... بهش گفتم مامان بابام دوست ندارن دوستام بیان خونه، بیرون قرار بذاریم. بیرون که میریم بعدش باز با اصرار با من میاد خونه تا شوهرش بیاد دنباش! میگم نه الان بابام ناراحت میشه، اصلا گوشش بدهکار نیست!!!
جالب اینه که 5 تا خواهر داره، ولی اوایل که دیده بودمش میگفت: خواهرهام اصلا با من رفت و آمد ندارن و میگن همسرمون اجازه نمیده!، مادرم هم خیلی وقت ها تلفنم رو جواب نمیده!، با هر کسی هم دوست میشم بعد از مدتی تلفنش رو جواب نمیده!، اون موقع تعجب کردم و دلم براش سوخت. اما حالا میفهمم جریان از چه قراره؟
حالا انگار نوبت من شده، به خدا واقعا موندم از شرش به کجا فرار کنم، خونه هم مال خودم نیست که عوضش کنم، متاسفانه خانواده منم اصلا حاضر نیستن برخورد بدی داشته باشن، یا لااقل بی محلی کنن و تلفن جواب ندن و در رو باز نکنن...
شما بگید چطور میشه از شر یه آدم در این حد بیکار و پر رو خلاص شد؟!
قبلا ممنونم بابت راهکارهاتون.
مرتبط:
چطور یه نفر رو محترمانه از سر خودم باز کنم؟
چه راهکارهایی دارین برای دور شدن ادم های مزاحم و کم شدن شرشون
پیشنهاد:
مدیریت روابط با دوستان نامناسب بدون قطع ارتباط
صمیمی نشدن با همکار، کاری خلاف اخلاق محسوب میشه؟
با کسی که در دوستی افراط میکنه چطور بایدبرخورد کرد
صمیمی بودن خواستگارم با دخترهای دیگه اعصابم رو به هم ریخته
مدیرم به شدت داره باهام صمیمی میشه و من میترسم
چرا نمی تونم دوستان صمیمی خودم رو نگه دارم ؟
دیگه نمیخوام دوست صمیمی داشته باشم
داشتن یه دوست واقعی و صمیمی برام شده عقده
22 سالمه ولی نتونستم یه دوست صمیمی برای خودم پیدا کنم
هیچ وقت نفهمیدم که چرا دیگران با من صمیمی نمیشن
کسی که بعد از 5 سال تونستم باهاش صمیمی بشم حالا...
در برخورد های اول با کسی نمیتونم صمیمی بشم
خیلی به ندرت دوست صمیمی پیدا میکنم
چرا هیچ دوستی که وفادار باشه ندارم؟
یه دوست صمیمی داشتیم که اونم تو زرد از آب در اومد
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) ← مسائل دختران دهه شصتی (۴۸ مطلب مشابه)
- ۱۰۵۸۹ بازدید توسط ۷۰۷۶ نفر
- چهارشنبه ۲۲ آبان ۹۸ - ۱۹:۲۴