روزی که دانشگاه قبول شدم هزار تا امید داشتم که درسم تموم شه برم سر کار مستقل شم یه ازدواج موفق داشته باشم و هزار جور ارزوی دیگه.
با بهترین معدل از دانشگاه فارغ التحصیل شدم چون هدف داشتم حالا شدم یه لیسانسه بیکار! در به در دنبال کار گشتم اما نبود که نبود.. نامید شدم ! بعد سه سال دوس پسرم که روزی هزار بار قسم و قران میخورد که فقط منو میخواد (سکس نداشتیم ) میگه برو پی زندگیت ما به درد هم نمیخوریم ! اینم به کنار ... سعی کردم با شرایط سخت کنار بیام یه مدت رفتم باشگاه سرم گرم شه خسته شدم تازگیام فهمیدم دوست صمیمی چندین و چند سالم به دوس پسرم نظر داشته و خیلی سعی کرده رابطه منو باهاش به هم بزنه اینم به کنار ! حالا شدم مثل مرده متحرک بی انگیزه بی هدف هر روز تا ساعت 12 میگیرم میخوابم جون دیگه انگیزه ای برام نمونده از زمین و اسمون داره سرم میباره دلم برای مامانم میسوزه که برای تنها دخترش چه ارزوها که نداشت و دخترش به کجا رسید ! ببخشید طولانی شد چون کسی رو نداشتم که باهاش درد دل کنم خواهر ندارم از دار دنیا یه دوست صمیمی داشتیم که اونم تو زرد از اب دراومد . دیگه نمیدونم چه کار کنم اگه کسی راهی بلده بهم بگه ! ممنون که وقت گذاشتین و خوندین
مرتبط:
با کسی که در دوستی افراط میکنه چطور بایدبرخورد کرد
صمیمی بودن خواستگارم با دخترهای دیگه اعصابم رو به هم ریخته
مدیرم به شدت داره باهام صمیمی میشه و من میترسم
چرا نمی تونم دوستان صمیمی خودم رو نگه دارم ؟
دیگه نمیخوام دوست صمیمی داشته باشم
داشتن یه دوست واقعی و صمیمی برام شده عقده
22 سالمه ولی نتونستم یه دوست صمیمی برای خودم پیدا کنم
هیچ وقت نفهمیدم که چرا دیگران با من صمیمی نمیشن
کسی که بعد از 5 سال تونستم باهاش صمیمی بشم حالا...
در برخورد های اول با کسی نمیتونم صمیمی بشم
خیلی به ندرت دوست صمیمی پیدا میکنم
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۲۸۷۸ بازدید توسط ۲۳۱۳ نفر
- چهارشنبه ۲۹ بهمن ۹۳ - ۲۳:۵۳