سلام، من می دونم ممکنه با گفتن مشکلم هیچی حل نشه ولی باز هم می خوام بگم تا یه کم سبک بشم.
من از سن 14 سالگی به یه آقای قد بلندی به اسم ... علاقه پیدا کردم، ولی هیچ وقت نتونستم درست و حسابی باهاش حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم، و نمی دونستم که حتی اصلاً منو میشناسه یا خیر.
وقتی من این آقا رو از نوجوانی شناختم، ته دلم یواشکی خیلی دوسش داشتم و در نظرم خیلی آدم خوب و خونگرم و درستی می اومد. بعد به مرور زمان حسم نسبت بهش بیشتر شد، مثلاً وقتی نگاش میکردم قلبم از جاش میخواست بکنه، هر وقت میدیدمش ذوق میکردم، از وجودش خوشحال میشدم و یه حس به شدت خوب و زیبایی ازش دریافت میکردم، انگاری هزاران سال بود که اون رو میشناختم و باهاش زندگی کردم و با هم کلی خاطره دارم (این حس برای منم عجیبه).
هر وقت بحث ازدواج پیش می اومد من فقط فقط چهره اون آدم می اومد تو ذهنم، هیچ وقت هم این رو به کسی نگفتم چون می دونستم که هیچ شانسی باهاش ندارم و خجالتم میکشیدم که برم به کسی بگم که من یه مردی رو دوست دارم و اینکه ایشون صد سال سیاه حتی حاضر نیست با بدبختی مثل من حرف بزنه (کمبود اعتماد به نفس که کاملاً هم به جاست).
الآن حدود 10 ساله که می گذره و من حسم ذره ای بهش عوض نشده و این مرد همیشه یکی از دلخوشی های زندگیم بوده، و جای خیلی خاصی تو قلبم داره، یه مدت از زندگیم سعی کردم با کسانی دیگه ای آشنا بشم، سعی کردم فراموشش کنم و کس دیگه ای رو دوست داشته باشم، با خودم فکر میکردم شاید چون بی تجربه م باعث میشه فکر کنم حسم به ایشون اسمش عشقه ولی هیچ کسی نتونست برام جای ایشون رو پر کنه.
اوضاعم از وقتی وخیم شد که من بعد این همه سال دلم رو زدم به دریا و خواستم بهش بگم که همیشه عاشقش بودم و از طریق یه گروه چت اینترنتی که داخلش بود خواستم بهش اعتراف کنم، چون من با ایشون ارتباط زیادی نداشتم و این گروه چت آنلاینی که داخلش بود تنها راهی بود که می تونستم بهش بگم.
وقتی بهش گفتم ایشون هیچی نگفت و انگاری اصلاً داخل چت گروهی نبود، و چون افراد دیگه ی گروه شنیده بودن شروع کردن به مسخره کردن و ناراحت کردنم، بعضی هاشون فکر میکردن من از این هام که عاشق همه میشه، در حالی که من فقط تو زندگیم عاشق ایشون بودم و هر چی بهشون میگفتم حرفم رو باور نمیکردن.
از اون لحظه من رفتم تو شوک و شروع کردم به انکار و فکر میکردم که اگه بیشتر تلاش بکنم ممکنه بتونم غیر ممکن رو به ممکن تبدیل کنم، این قدر اون جا درخواست دادم که لطفاً دوباره برگرد، حتی التماسش کردم، و کلی کلمات محبت آمیز میگفتم و این قدر به بن بست برخوردم که یه شب شروع کردم به گریه و زاری و خود زنی شدید و به طرز فجیعی حالم بد شده بود، و مدام حسرت این رو میخوردم که چرا تنها کسی که تو این دنیا برام عزیزه دوستم نداره (البته کاملاً حق داره ولی این دل من حالیش نیست).
الآن کارم شده که هر روز بهش فکر میکنم، هر روز منتظرشم، بعضی شب ها هم با گریه و زاری می گذره.
من همین یه عشق واقعی رو توی این دنیای مزخرف داشتم و تنها آرزوم این بود که اون هم منو دوست داشته باشه و هر دو نفر مون به هم اهمیت بدین و هر دو نفر مون همدیگه رو دوست داشته باشیم، هر دو نفر مون در هر شرایطی کنار هم باشیم و به هم خیانت نکنیم و وفادار باشیم، و فکر میکردم اگه بهش محبت کنم و بهش ثابت کنم که حسم بهش کاملاً واقعی، صادقانه و پاکه اون هم شاید از خر شیطون پایین بیاد.
آرزو میکنم همه تون مثل من چنین حس خوبی رو نسبت به یه آدم درست پیدا کنید و باهاش خوشبخت بشید و مثل مال من یه طرفه و از دور نباشه. و اگه یه مدت با هم حرف نزدین و از هم دور بودین این باعث نشه که به کل همدیگه رو فراموش کنید و بی خیال هم بشید.
متأسفانه من هنوزم امیدوارم که بر می گرده و ما با هم رابطه مون خوب میشه. چیزی که تا الآن منو سر پا و خوشحال نگه داشته همین امیده.
مرتبط با عشق یک طرفه :
عشق یک طرفه رو خودآزاری می دونم
نمی دونم چطور به پسر مورد علاقم بفهمونم که عاشقشم
فقط می خوام بدونه که عاشقش هستم، می دونم بهش نمیرسم
چرا عاشق یه نفر شدم که میدونستم هم کفو من نیست
به صورت یک طرفه عاشق پسرهای جذاب میشم اما ...
به صورت یک طرفه عاشق یه مدل شدم
اگه قرار نبود بهش برسم، پس چرا عاشقش شدم؟
خیلی سخته آدم عاشق کسی باشه و نتونه اقدامی بکنه
عاشق یکی از زن های بازیگر سینمای ایران شدم
از سال دوم راهنمایی عاشق یه بازیگر مرد شدم
خاطرات عشق یک طرفه ای که داشتم داره خوردم میکنه
← عشق یک طرفه (۴۴ مطلب مشابه)
- ۶۷۳۲ بازدید توسط ۴۶۹۱ نفر
- يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۲ - ۰۷:۲۴