سلام

من یک دختره بیست و هشت ساله هستم که شوهرم الان در سن سی سالگیه، و یک دوست دارم که اون بیست و چهار سالشه. اوایل که با شوهرم ازدواج کردم خیلی دوستش داشتم و همچنین اون هم منو خیلی دوست داشت ولی بعد از مدتی رفته رفته متوجه ارتباط این دوست بیست و چهار ساله م با شوهرم به شکل دوستی شدم تا اینکه متوجه شدم ... !

میتونستم فورا زنگ بزنم به پلیس اون جا ولی دوست نداشتم این کار رو بکنم چون یه بچه کوچیک هم دارم بچه م هم یه کم گیج شده بود، ولی من برای اون ماست مالی کردم ولی بازم فکر کنم فهمید چه اتفاقی افتاده و راستش رو بگم چون ته قلبم شوهرم رو دوست داشتم بلاخره شوهرمه باعث شد به پلیس زنگ نزنم چون خودم هم اون لحظه گیج شده بودم و اصلا مغزم کار نمیکرد که نمیکرد.

انصافا اگه شما جای من بودید چه حالی پیدا میکردید؟، اصلا اون جا مغزتون درست کار میکرد؟ بگذریم ...، بعد از اون قضیه بود که به شدت افسرده شدم، هر روز با شوهرم جنگ و دعوا داشتیم و دیگه عشقی نبود انگار.

توی این بی کسی و افسردگی و ... داشتم داخل اینترنت جستجو میکردم که با این وبلاگ آشنا شدم . خیلی دلم شکسته

کلی از مطالب و بحث های کاربران خانواده برتر رو دنبال کردم امسال و سال های گذشته و ... و بعد هم با یک کتاب آشنا شدم ولی انگار همه چیز دوباره برای من عوض شد و من اومدم اول از شما تشکر بکنم و بعد هم بگم که شما و این وبلاگ و اون کتاب چقدر در زندگیم موثر بودن و زندگی من رو از یک ویرانه تبدیل به زندگی بهتر از حتی قبل این اتفاق کرد.

موضوع اینه که وقتی داشتم نظرات دخترهای این وبلاگ رو میخوندم بعد از چندین ماه به یک جمع بندی رسیدم و بعد با سایر دوستانم و تفکراتی که در جامعه و فیلم ها و رسانه ها و شبکه های اجتماعی و ... وجود داره مقایسه کردم و به نکته جالبی رسیدم که همین نکته زندگیم رو متحول کرد (حالا ببخشید این همه میخوام توضیح بدم چون دلم شکسته و پره تا به سوالم هم پایین تر میرسم)

من می بینیم دخترها یا زنا همیشه درباره مردها از الفاظ مختلفی استفاده میکنن مثلا میگن مرد خیانت میکنه، مرد دست بزن داره، مرد بی وفاست، به مرد نباید خوبی کرد، باید مهریه بالا باشه تا مرد رو بتونه نگه داره به هر قیمتی!، مردها قدر زن خوب رو نمیدونن و باید دوشیدشون، مرد رو باید سفت نگه داری و گلوش رو فشار بدی تا نتونه نفس بکشه، مردها به شدت موجودات بی وفا و سنگ دل و بی احساسی هستن، مردها بی ادبن، مردها همه یک جورن و هیچ فرقی ندارن، به مرد هر چی بیشتر سخت بگیری و کمتر محبت بکنی و ولخرجی بکنی مرد بیشتر بهت وفادار میمونه و ... .

خب منم قبل از ازدواج همین فکرها رو مثل همه درباره مردها داشتم تا اینکه اون بلا سرم اومد و بعد از اون برای یک بار هم که شده خواستم مسئولیت زندگیم رو بپذیرم و یه جور دیگه ای نگاه کنم، به خودم گفتم شاید خودم مقصر باشم؟، رسیدن به این درجه مثل اینه که آدم به پیامبری میرسه چون واقعا سخته مسئولیت پذیر بودن و اشتباهات خومون رو قبول کردن.

ولی اگه مردها همه بد هستن و همه خیانتکار و ... هستن، اصلا چرا ما باهاشون ازدواج میکنیم؟، اگه مردها همه بد و خائنن و دوست داشتنی نیستن چرا ما دخترها انقدر بابایی هستیم و باباهامون هوامون رو دارن و باباهامون رو انقدر دوست داریم؟، واقعا یعنی همین مرد فقط وقتی تبدیل به شوهر میشه انقدر موجود پست و خبیثی از آب در میاد؟، یا اینکه ما در روابط مون با همسر نمیتونیم نقش درستی رو ایفا بکنیم؟، چقدر خود ما و چقدر جنس خود ما مشکل داریم؟

جالب اینجاست که منم اولش از شوهرم خیلی خشمگین بودم و الانم ته دلم زخم خورده ست هنوز و برخی زخم هاش التیام نمی بخشه، بیشتر به خاطر ناراحت بودن از کارهای خودم و همه ش به رابطه مردم با اون دختر فکر میکنم و هنوز هم در رابطه هامون حس بدی دارم ،احساس میکنم شوهرم نجس شده با یکی دیگه خوابیده یا بوی اونو میده، ولی بازم خیلی دوستش دارم چون فهمیدم مشکل منم خیلی بود که اون بهم خیانت کرد.

و نکته ای که هیچ کسی بهش دقت نمیکنه این بود که من و امثال من که این همه از مردها بدمون می اومد و چنین تفکراتی نسبت بهشون داشتیم و میریم باهاشون دوست میشیم یا ازدواج میکنیم و انقدر از مرد هم متفر هستیم!

ولی مورد دیگری که باعث شد دیدگاهم عوض بشه این بود که وقتی مرد من بهم خیانت کرد تنهایی با هوا که خیانت نکرد!، اون رفت با یکی که همجنس من بود بهم خیانت کرد، یعنی ما زن ها خودمون داریم به خودم ون خیانت میکنیم پس چرا میگیم مردها بدن؟

وقتی میگیم مردها بد هستن پس این زن های بد کی هستن؟، یعنی من بیشتر قبول کردم که مقصر خود ما زن ها هستیم و مقصر اصلی هم هستیم چون عشوه گری و از راه بدر می کنیم، مردها که هیچ جاذبه عشوه گری ندارن، میدونم پذیرشش سخته ولی من هم تونستم خودمو قانع بکنم هر چند خیلی سخت بود پس اگه باید دل چرکین باشم باید از جنس زن ها دل چرکین باشم تا مردها، چون من از جنس خودم بهم خیانت شد کاری به جنس مخالفش ندارم.

چرا ماها که انقدر مثلا هوای هم رو داریم و از حقوق هم دفاع میکنیم، به هم خیانت میکنیم؟، وارد زندگی همدیگه میشیم؟، میریم با یک مرد زن و بچه دار دوست میشیم رابطه برقرار میکنیم؟

اصلا بر فرض که مرد بد، مگه همین مردهای بد از دامن ماها ایجاد نمیشن؟، مگه ما مادرها به دنیاشون نمیاریم؟، مگه همین مردهای بد باباهای ما نیستن؟، چرا از باباهامون بدمون نمیاد؟، چرا ما از فرزندان مون بدمون نمیاد؟، چقدر خودمون رو مقصر میدونیم در تربیت بچه های پسر خودمون که پس فردا همین ها تبدیل میشن به مردهای آینده؟، چقدر وقتی باباهامون دارن برامون مهریه سنگین میزنن از جنس مرد خوش مون هم میاد، وقتی بابامون انگار هوای ما رو داره و دستاش رو هم میبوسیم میگیم دمت گرم که برام مهریه بالا گرفتی آفرین!

بعد با رائفی پور و ... هم آشنا شدم و فهمیدم خیلی از این تفکرات مرد ستیزانه و جنگ و دعواهای الکی باعث همین داستان ها میشه، اگه من از اول تفکر درستی نسبت به مرد داشتم، بیشتر مسئولیت پذیر بودم، خیلی از اوقات توی زندگی به شوهرم الکی گیر نمیدادم، حتی به خاطر یک رابطه ج... و بچه دار شدن و ... و غذا درست کردن و ... سر شوهرم منت نمیذاشتم، بعضی وقت ها خیلی غرغر نمیکردم، به خانواده اون مثل خانواده خودم احترام میذاشتم، همون جوری که مهمون های خودم رو پذیرایی میکردم و باهاشون گرم میگرفتم برای اونم همین کار رو میکردم، اگه بازم براش دلبری میکردم، لباس های قشنگ مثل روزهای اول عروسی مون براش میپوشیدم همیشه و ... مرد من هم هرگز نمیرفت مهر یک دختر دیگه به دلش بیافته.

اگه مردم منو ول کرد رفت سراغ یک دختر کم سن، اون دختر کم سن چرا اومد سراغ مرد من؟، انقدر هم خر کیف شد؟، وقتی هم فهمیدم و به دوست کثیف دلبر بیست و چهار ساله خودم گفتم و دعوا کردیم با پر رویی تمام بهم گفت تو خیلی بی لیاقتی، مردت خیلی خوبه!

حالا یک سوال هم از شما دارم؛

سوالم اینه که خب من این بخش رو فهمیدم و الان دارم با شوهرم زندگی رو ادامه میدم و به روش نمیارم و شوهرم هم اعتراف کرد و بعد از معذرت خواهی، جلوی پاهام زانو زد و کف پام رو بوسید و گفت غلط کردم گ... خوردم و ...، لطفا منو ببخش و دست منو گرفت و گفت بهم سیلی بزن، من نباید میرفتم با اون دختر ... . 

بعد از مدتی جلوی خودم زنگ زد و بهش گفت که دیگه حق نداری بهم زنگ بزنی و رابطه ما تمام شده ست و ...، بعدش هم شمارش رو عوض کرد، شوهرم که دیگه رابطه ندارن با هم خیلی وقته و از این بابت مطمئنم و تازه بهم خوبی بیشتری میکنه و برام هدیه میخره و ... ، البته شوهرم همیشه خوب بود ولی من قدر خوبی هاش رو نمیدونستم و واقعا آدم قدرنشناسی بودم.

ولی مشکلم اینه که در مواقع خاص یاد رابطه اش با اون دختر میافتم و یه کم سرد شدم، فقط مشکلم همینه و هر کاری میکنم اینو نمیتونم درست بکنم، خود شوهرم هم متوجه میشه و میگه عیبی نداره. 

به نظر شما باید چیکار کنم؟، روانشناس هم رفتم نتونست کاری بکنه، میگه باید اون تصاویر و از ذهنت پاک کنی در واقع کمرنگ بکنی، حالا من سوالم اینه بهتره طلاق بگیریم و به شوهرم بگم دوباره برو با همون دختر ازدواج کن؟، چون نمیخوام عذاب بکشه تا آخر عمر که نمیتونه خودش رو فدای من بکنه.

یه بار بهش گفتم زد تو دهنم (آروم) و گفت دیگه این حرفو تکرار نکن من نمیتونم تو رو رها بکنم و باید تا آخر عمر با هم زندگی بکنیم و دوست ندارم دیگه اسم اون رو بیاری، ولی واقعا نمیدونم فقط دیگه نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم، البته همه تقصیر رو قبول کردم که از خودم بوده و هم جنس های خودم و افکار مرد ستیزانه و ویرانگر و ...

ولی حالا که این اتفاق افتاده پاک کردن این تصاویر از ذهنم سخت شده، شاید نیاز به زمان بیشتری دارم، من خیلی دوست دارم طلاق بگیرم نه اینکه میتونم خیلی برام سخته دوستش دارم ولی چون دیگه به هر حال اشتباهی بود که مرتکب شدم و الان هم این طوری شده رابطه ما، شوهرم هم میگه اگه دوست داری باشه، ولی من اصلا دوست ندارم و بدون تو میمیرم و نمیتونم زندگی بکنم. 

تازه بچه ما هم ملاکه این وسط، آها داشت یادم میرفت اسم اون کتاب هم (ازدواج از توهم تا واقعیت) نوشته دکتر پیمان آزاد بود نشر علم. شما دوستان خانواده برتری و اون کتاب دکتر پیمان آزاد زندگیم رو نجات دادید، الان حداقل فقط در رابطه مشکل دارم و از زندگی مون راضیم و بچه ما هم خوشحاله و زندگی مون خیلی شادتر شده.

وام شما به شکل مستقیم در این زمینه بهم کمک کنن تا ان شاء الله به لطف خدا این مشکلمون هم حل بشه و تا ابد با هم زندگی کنیم. جدیدا نماز میخونم، تازه شوهرم رو هم مجبور کردم نماز بخونه .


مرتبط:

دختری که دوستش داشتم، بعد از ازدواجش منو از بلاک خارج کرده

خانم متاهلی هست برای رابطه ... ؟!

خاله ام با وجود متاهل بودن دوست پسر داره

دوستی مرد متاهل با زن متاهل به چه دلیل ؟

خانمی متاهل هستم که برای سرگرمی چت می کنم

عاشق مرد متاهلی هستم که شرایط ازدواج با هم رو نداریم

متاهلم، ولی بعضی از آقایون فکرم رو مشغول می کنن

چطور مرد متاهلی رو که عاشقم شده از زندگیم بیرون کنم ؟

چرا بعضی از افراد متاهل میگن ای کاش ازدواج نمی کردیم؟

دوستی ساده م با یه مرد متاهل به یه رابطه ی عشقی تبدیل شده

از این که با یک مرد متاهل در ارتباطم عذاب وجدان دارم

یه مرد متاهل می تونه برای سایر خانم ها جذاب به نظر بیاد ؟

خواستگارم با یه زن متاهل ارتباط صمیمی داره

خواهرم با دو نفر از همکاران مردش که متاهل هستند چت میکنه

در 16 سالگی با شوهر یکی از اقوام دوست شدم

در مجردی ، باعث جدایی یه خانم متاهل شدم

کارفرمای متاهلم بهم پیشنهاد دوستی داده

با اینکه متاهل شدم ولی دوست دارم دوست دختر بگیرم

متاهلم ، چطور جلوی تماس های دوست پسر سابقم رو بگیرم ؟



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)