سلام
من نویسنده ی پست "پسر مورد علاقه ام سرد شده و عکسم رو به دوستش نشون داده" هستم. پارسال این پست رو فرستادم و ازتون راهنمایی خواستم که چیکار کنم.
میخواستم براتون تعریف کنم تو این یه سال چه اتفاقاتی افتاد. یه جور درد و دله واسه سبک شدنم و ببخشید اگه خیلی طولانیه...
من بعد از اون پست و به راهنمایی دوستان رابطه ام رو با اون پسر همکار قطع کردم تا اینکه یه روز تو محیط کار یه دختر که از یه شرکت دیگه بود به بهونه ی کار شماره ی اون آقا پسر رو ازم خواست (باید بگم که این پسر فوق العاده پسر جذابیه و به گفته ی خودشم خیلی وقت ها دخترها میان سمتش). منم شماره رو دادم چون فکر میکردم قضیه کاریه ولی بعد یه مدت فهمیدم که دارن با هم آشنا میشن .
همین باعث شد که حسادتم تحریک بشه و دوباره برم سمتش، تقریبا یه هفته از برگشتنم گذشته بود که فهمیدم با اون دختر هم در ارتباطه، بهش گفتم اگه میخوای با من باشی باید فقط با من باشی اونم قبول کرد بهش گفتم باید تو عمل بهم ثابت کنی که با یه کم مکث گفت من رابطه ی جنسی دارم و نمی تونم فقط با تو باشم چون تو اهلش نیستی.
همین جمله کافی بود تا ازش دست بکشم، ما چون تو یه واحد کاری بودیم و دیدم هنوز دوسش دارم و احساساتم درگیرشه و نمی تونم این طوری فراموشش کنم درخواست دادم واحدم عوض بشه، و به جای من یه دختر دیگه اومد.
تا یه مدت سمتم نمی اومد تا اینکه بعد یه مدت سر و کله اش پیدا شد به بهونه های کاری تماس میگرفت یا می اومد تو محیط کارم (از لاشی بودنش همین قدر بهتون بگم که متوجه شدم تو این مدت با این دختر جدید هم طرح دوستی ریخته و خیلی داغون شدم البته، نه میتونست از من بگذره نه دخترهای دیگه، ولی این دفعه که فهمیده بود من چقدر رو قضیه ی خیانت حساسم حواسش جمع بود و خب البته من با زرنگ بازی فهمیدم و به روش نیوردم).
خیانت هاش باعث شده بود با اینکه احساسم به شدت درگیرش بود ولی نتونم باهاش باشم، تا اینکه تو این گیر و دار دوباره دوستش اومد سراغم (من ایشونم چند بار بلاک کردم و به سختی تونست باهام حرف بزنه)، دیوانه وار ازم میخواست که یه جلسه فرصت آشنایی بدم بهش، واقعا شک کرده بودم که آیا بازی شونه و هماهنگ کردن با هم یا نه، حس کنجکاویم بهم گفت برو ببینش و از ماجرا سر در بیار و برای همیشه این معما رو حل کن.
خلاصه بعد از کلی اصرار بالاخره رفتم دوستش رو دیدم و تو همون برخورد اول فهمیدم پسر مثبت و خوب و مسئولیت پذریه، هوام رو خیلی داشت، نمی دونم شاید چون دلم شکسته بود و یه جورایی هم میخواستم تلافی خیانت های اون پسر قبلی (همکار) رو بدم با دوستش دوست شدم و رابطه مون ناخواسته جدی شد تا اینکه اون پسر همکارم رابطه اش رو با یکی از دخترای پیجش علنی کرد. (فهمیدم ماشاء الله مورداش یکی دو تام نبودن و کلی دوست دختر مخفیانه داشته ولی از ترس بهم خوردن رابطه هاش بوده که مخفی شون میکرده و حالا از حرص و حسادت رابطه اش با این یکی رو علنی کرد که نگم براتون سر بقیه ی دخترای پیجش که باهاشون طرح دوستی ریخته بود چه اومد و خلاصه تو بد هچلی افتاد).
من که دیدم قضیه داره خطرناک میشه و ترسیدم اون پسر همکار که حالا قاطی کرده سر دوستیه من با دوستش، بخواد تو محیط کار حرکتی بزنه و آبروم بره علی رغم اینکه رابطه ام با دوستش خوب بود و هیچ بدی ازش ندیده بودم باهاش بهم زدم (با خودم گفتم این رابطه سرانجام خوبی نخواهد داشت پس بهتره زودتر تموم بشه)، نگم براتون که بهم خوردن رابطه ی ما چقدر باعث خوشحالی پسر همکارم شد (یه جورایی سر بدست آوردن من یه بازی افتاده بود بین این دو تا)، بعد یه هفته همکارم دوباره اومد و بهم پیشنهاد داد و برای اینکه حسادت منو تحریک کنه گفت میخوام با اون دختر ازدواج کنم و عشقمه و جالبه همزمان میخواست با منم باشه و جالبتر اینکه وقیحانه بهم پیشنهاد زنا داد و گفت اگه زنا نباشه وقتت رو نمیگیرم و تموم کنیم.
البته این حرف رو اول نزد اول چرب زبونی کرد دوباره دل منو بدست بیاره (فقط ببینید برای اینکه تن منو بدست بیاره چه دروغ هایی سرهم میکرد، واسه بدست آوردن من، اون دختر بدبخت رو دستاویز قرار داده بود).. منم گفتم دختری نیستم که اولا اهل زنا باشم و دوما بخوام شخص سوم یه رابطه باشم و خداحافظ.
اونم که انتظار نداشت همچین چیزی رو بشنوه قاطی کرد و همزمان با کلی دختر دوست شد و همشونم گذاشت کنار و اون دختری که میخواست حسادت منو باهاش تحریک کنه رو هم گذاشت کنار... انگار دخترها واسه ش شده بودن یه ابزار که از طریق اونا حرص منو در می آورد و خودش رو آروم میکرد...
بچه ها من واقعا این پسر رو دوست داشتم چون اونم دوسم داشت ولی دوست داشتنش راه و روش درست نداشت و به من آسیب میزد. پسر مغروری که یه عمر چون خوشتیپ و خوشگل و باکلاس بوده دخترها بهش نه نمیگفتن و اونم بدون اینکه بخواد به خودش زحمتی بده استفاده اشو از دخترا میبرده. منم یکی از طعمه هاش بودم، کلی واسم دون پاشید، دام پهن کرد، همه جور روشی رو من پیاده کرد اما دید من دختری نیستم که مفت خودم رو در اختیار یه پسر بذارم همین ها عصبیش میکرد.
باعث میشد در عین دوست داشتنم از من بدشم بیاد... بهتون بگم که دوباره بعد چند ماه سراغ ازم گرفت به بهونه ی کار و من سرد جوابش رو دادم.. الان همچنان دختر بازی هاش ادامه داره اما به شدت رو من حساسه و من به خاطر ترس از آبرو جرات هیچ حرکتی رو ندارم.. الان اون دختری که جای من اومده با این پسر در ارتباطه و کم و بیش از رابطه ی ما میدونه و به شدت حس حسادت داره به من.
خلاصه که شرایط بدیه با اینکه واحدم رو عوض کردم ولی حالم هر روز داره بدتر میشه، در عین دوست داشتن ازش دست کشیدم و الان باید شاهد دوستیش با اون دختر باشم، واقعا دارم نابود میشم.
متاسفانه بعد از درگیر شدن احساسم شناختمش، آخه یه آدم چقدر میتونه هوس باز باشه که اینقدر راحت دختر ها رو بازی بده... من هنوز نتونستم فراموشش کنم و هر روز دارم عذاب میکشم. چون هم گه گاهی خودش رو میبینم، هم اون دختری که جای من اومده و به شدت نسبت به من حس رقابت و حسادت پیدا کرده و خودش رو به اون پسر میچسبونه، اونم از غرور و لجبازیش منو نادیده میگیره. واقعا روحم خسته شده...
نمی دونم گفتم اگه حرفی یا تجربه ای دارید که بتونه آرومم کنه ممنون میشم.. کسی که به واسطه ی کار هر روز باهاش در ارتباط بودم و بهش وابسته شدم حالا یه دختر جای منو براش گرفته (و این دختر هم من گذشته اشو میدونم دختر بی بندوباریه) و خب چون رابطه امونم اینقدر مریض بود که هیچ تلاشیم برای حفظش نمیشه و نباید کرد...
فقط دارم آب میشم از غصه، کج خلق شدم تو محیط کار، هیچی شادم نمیکنه، نمی دونم چیکار کنم؟
تا حالا به دختری اینقدر علاقه مند نبودم که به خاطرش هر کاری بکنم
نمیدونم به عقلم گوش بدم یا دلم !؟
برای ازدواج به حرف دل باید گوش کرد یا عقل ؟
من نمیدونم با عقلم تصمیم بگیرم یا با دلم ؟
بدجوری بین عقل و احساس، و دین و عرف گیر افتادم
یه اوقاتی هست که آدم بین دل و عقل گیر میکنه
در انتخاب شوهر آینده به حرف دلم گوش کنم یا عقلم ؟
دارم سر دو راهی عقل و احساس قرار میگیرم؟
دو تا خواستگار دارم ، عقلم میگه اولی ، دلم میگه دومی
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← دوستی به قصد ازدواج (۱۲۵ مطلب مشابه)
- ۴۸۹۶ بازدید توسط ۳۴۲۳ نفر
- دوشنبه ۶ خرداد ۹۸ - ۱۵:۲۴