دوستان منو ببخشند مجبورم طولانی بنویسم... لطفا اول دعام و بعد کمکم کنید
دختری هستم که از همه لحاظ شرایط مناسبی دارم، خواستگاران زیادی داشته و دارم ولی هر کدام به دلیلی نمیشه .
حدود سه ماه پیش یه خواستگار واسم اومد از اقوام دور خودمون شرایط خانوادگیمون طوریه که هیچوقت من ایشونو رو ندیده بودم و اصلاً نمیدونستم کی هستن ولی ایشون از قدیم من و خانواده م رو کاملاً میشناختن ( فقط نمیدونستن که من هنوز مجردم ) .
به هر حال و بر حسب اتفاق ایشون سه ماه پیش منو یه جا دیدن و پرس و جو کردن دیدن هنوز مجردم و یک دل نه صد دل عاشق شدن بقول خودشون ( البته من هم جز عاشقی چیزی ازش ندیدم ) بعدشم مستقیم اومدن و عنوان کردن و قرار بود نیمه دوم فروردین با خانواده ش بیان خواستگاری.
تا اینکه روز قبل از خواستگاری جا زد و گفت یه مشکلی توی خانوادم بوجود اومده که دیگه باید فراموش کنیم. من نتونستم بپذیرم ، پی گیر شدم و متوجه شدم پسره متاهله ... زنگ زدم بهش و داستان کامل رو از خودش شنیدم .. مطمئنم صادقانه گفته ...
حالا مشکل ما:
این آقا حدود چند ماه پیش بطور اتفاقی یکی از دوستانش یه دختری رو بهش معرفی میکنه . ایشون اول مخالفت میکنن و با اصرار دوستش و ... تو رودربایستی گیر میکنه و خلاصه قبول میکنه برن خواستگاریش که شب نشان پسره سر عقل میاد و میکشه کنار .
ولی برادرهای دختره تهدیدش می کنن که برای خانواده ت مشکل بوجود میاریم و تلافی می کنیم و حالا که اومدی نشان کردی باید خواهرمونو بگیری و ... ایشونم بخاطر اینکه برای خانواده ش مشکلی بوجود نیاد و هم بخاطر دلسوزی برای دختر خانم و بقول خودش برای رضای خدا که انشالله بعدا از زندگیش رضایتمند میشه و خوشبخت بشن دل رو بدریا میده و باهاش ازدواج میکنه و متاسفانه تو یک ماه عقد و عروسی... می گیرن.اما همون ماه اول بخاطر اتفاقاتی که بین خودشون میفته تصمیم به جدایی می گیرن...
خوش قسم می خوره بعد از تصمیم به طلاق منو دیده ولی از ترس از اینکه منو از دست نده باعث شده این ماجرا رو ازم پنهان کنه و قرار بوده شب خواستگاری رسمی همه چیزو بهم بگه...که متاسفانه یک هفته قبل فرا رسیدن روز خواستگاری وقتی برای طلاق میرن آزمایش متوجه میشن خانمش حامله س ...
و الان که همه جریان لو رفته ازم میخواد واسش صبر کنم. ( هیچ انتظار بی جایی ازم نداره... نه دیدار و نه تلفن و ... فقط جواب میخواد ازم).
حرفایی میزنه که مث آب تو سنگ نفوذ میکنه .
راستش منم شیفته و عاشقش شدم ولی پیش خودش نگفتم که دست از سرم برداره که متاسفانه هیچ طوره ول کن نیست.. فقط بخاطر خانمش و بچه ش... اما اون میگه من تو هم نباشی زنم فارغ بشه ازش جدا میشم...
بچه ش رو هم نمیخوام چون بهم کلک زده خواسته اینطور زنگیمو خراب کنه ... میگه من هیچوقت از زندگی باهاش حتی یه درصد خوشحال نبودم مطمئنم که نمیشم و ... ازم می خواد به پاش بمونم ولی میدونم هیچوقت خانواده م موافقت نمی کنن با یه مرد مطلقه ازدواج کنم... اون میگه راضی کردنشون با من... و شاید هم بتونه....
الان موندم بین عقلم و دلم... تو رو خدا بگین من چکار کنم؟
یه وقتایی هست بین دل و عقل آدم گیر میکنه خب تکلیفش معلومه.. ولی من بین یه دلم که دوست داشتن این اقاست و یه دلم که واسه خانمش میسوزه و میترسم از خدا... گیر افتادم.... هر چند اون میگه کار ناپسندانه ای نیست که خدا قهرش بگیره... میدونم پسره هم خودش آدم خدا شناسیه ولی باز میترسم... هم از حرف مردم و اطرافیان هم از خانواده م و بیشتر از همه از این که دل کسی رو بشکونم . بخدا هیچوقت نخواستم دل کسی رو بشکونم و ...
تا حالا به دختری اینقدر علاقه مند نبودم که به خاطرش هر کاری بکنم
نمیدونم به عقلم گوش بدم یا دلم !؟
برای ازدواج به حرف دل باید گوش کرد یا عقل ؟
من نمیدونم با عقلم تصمیم بگیرم یا با دلم ؟
بدجوری بین عقل و احساس، و دین و عرف گیر افتادم
در انتخاب شوهر آینده به حرف دلم گوش کنم یا عقلم ؟
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۵۴۷۹ بازدید توسط ۴۰۰۳ نفر
- يكشنبه ۱۷ خرداد ۹۴ - ۲۲:۰۲