سلام
راستش یه مشکل خیلی عجیب غریب دارم، دلم نمیخواست راجع بهش صحبت کنم ولی وقتی دوباره الان تکرار شد خواستم بگم . من خودم 20 سالمه و داداشم 11 سالشه .
توی یه برهه ی زمانی مادرم بیمار شدن و یه چیزی نزدیک 3 سال کامل من این بچه رو بزرگ کردم، رابطه مون هم خیلی خوبه، چیزایی که به مادرم نمیتونه بگه ( با اینکه هر دو با مادرم خیلی خوبیم ) به من میگه، علاقمون به هم زیاده، و به هیچ وجه هیچ بحث و جدلی مثل خواهر برادر های دیگه نداریم .
از اون جایی که من تو 10 سالگیم مسئولیت هام سر برادرم زیاد شد، واقعا بهش حس خواهرانه ندارم، انگار پسره خودمه ! هنوزم که هنوزه کارهاش با منه، سوال هاش نسبت به مسایل مختلف و بلوغش، بازی کردن و سرگرم کردنش، حتی مدرسه فرستادنش ( چون مادرم شاغله ) رسیدگی به درس هاش، نگرانی بابت لاغریش، ذوق کردن از بیشتر غذا خوردنش، خلاصه خیلی برام مهمه و زیاد براش حوصله و وقت میذارم! اما با تموم عزیز بودن این پسر، گاهی اصلا نمیتونم تحملش کنم .
داداشم پسر فوق العاده احساس ایه، همش منو مادرم و بغل میکنه و میگه دوستتون دارم ، قبل خواب مارو میبوسه، تا بهش شب بخیر نگیم نمیخوابه، تا من جلوی در پیشوازش نرم و منو نبوسه مدرسه نمیره و ...
کلا محبتش زیاده و کاملا مشخصه همش از محبت و وابستگی زیادشه، ولی من نمیتونم تحمل کنم! وقتی میخواد ببوستم همش خودمو عقب میکشم، چندشم میشه، بدم میاد ! اونم که هی میبینه خودمو میکشم عقب فکر میکنه یه بازیه! بیشتر جلو میاد! تا اینکه یه وقتایی باید سرش داد بکشم که اه ولم کن دیگه...
گاهی که کنارم دراز میکشه تحملم 1 دقیقه بیشتر نیست، همش میگم خب دیگه داداشی پاشو برو! هی ریز ریز هلش میدم که بلند شه، بغلش نمیکنم تا بیشتر نمونه!
من خاطره ی بدی در کودکیم از تعرض داشتم! اما ممکنه آخه بچه 11 ساله که از جونمم عزیز تره برام یاد آور این خاطرات باشه؟ پس چرا کنار پدرم آرومم و همچین حسی ندارم؟
اینکه خودم سمت داداشم برم بغلش کنم یا ببوسمش برام ناراحت کننده نیست، اتفاقا گاهی محبت کردن بهش دلم رو اروم میکنه اما اصلا دوست ندارم اون اقدام کنه!
جفتمون داریم اذیت میشیم، من همش دارم از خودم دورش میکنم، هی هلش میدم که بره عقب نبوستم هی میخوام بلندش کنم که کنارم نخوابه، اونم بغض میکنه و دلش میشکنه و با ناراحتی میره!!! امشب بهم گفت آبحی تو رو خدا! چرا نمیذاری، یکم پیشت باشم! و من فقط سکوت کردم چون چیزی برای گفتن نداشتم ...
حتی وقتی داشت میگفت فردا که گل زدم میخوام اینجوری کنم ( روی رگ دستشو بوسید و دستشو گرفت بالا ) بازم از صدای بوسش چند شم شد !!!! اصلا میخوام بدونم این مشکل غیر عادیه ؟ چجوری باهاش کنار بیام؟! هیچ کس تو دنیا برام عزیز تر از داداشم نیست، آخه چرا باید از اون چندشم بشه ؟!
مرتبط با گله از برادر:
هدیه تولد یه برادر خودخواه، مغرور و پرتوقع چی باشه بهتره؟
دوست دارم برادرم یه حامی باشه برام اما ...
موضع ام در مقابل برادرم چی باید باشه؟
اخلاق و رفتار برادرم برام قابل هضم نیست
متوجه شدم برادر کوچکتر از خودم سیگار می کشه
دعا کنید که برادرم اخلاقش درست بشه
به خاطر فرق گذاشتن های مادرم، از برادرم متنفرم
چرا من به جای یه برادر خوب باید یه دشمن داشته باشم؟
جدیدا برادرها و خواهرمم به زندگیم حسادت می کنن
نمی توانم روی خواهران و برادرانم تاثیر مثبت بگذارم
بد اخلاقی برادرم باعث شده ازش متنفر بشم
برادرم آبروم رو پیش پدر مادرم برده
برادرم گفت دیگه خواهری به اسم من نداره
← روابط خواهر برادری (۲۲ مطلب مشابه) ← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۴۵۶۶ بازدید توسط ۳۳۴۲ نفر
- پنجشنبه ۱۴ دی ۹۶ - ۱۸:۵۶