سلام
یک راست میرم سر اصل مطلب. من دو بار دیگه اینجا پست گذاشتم. نویسنده پستهای از خواهرم متنفرم همه رو عاجز کرده و از دست خانواده م زندگیم داره نابود میشه هستم.
حقیقتش این هست که به غیر از شما هیچ کسی رو ندارم. لطفاً اگه میشه این دو تا پست رو بخونید که بدونید اوضاع من و خانواده م به چه شکلی هست.
امّا الآن می خوام راجع به موضوع دیگه ای صحبت کنم. اول از همه بگم با توجه به شرایط خیلی سختی که داشتم و از شما خواهش میکنم این دو تا پست رو بخونید که متوجه شرایط من بشید، باید بگم امسال بر خلاف میلم مجبور بودم برم دانشگاه آزاد شهرمون که بیشتر از این تو خونه نمونم. واقعاً دارم تا مرز جنون میرم.
موضوعی که می خوام راجع بهش صحبت کنم و مادر و خواهرم به هزار طریق تو روم کوبوندن، خواستگار نداشتنم هست. الآن من ۲۴ سالم تموم شده. نمی دونم باید چه کار کنم؟
خواهشاً نگید برو پیشرفت کن و از این صحبتها. همه ی اینها رو خودم می دونم. درد من پیشرفت و تحصیل و این چیزها نیست. نگید الآن دیگه دخترها شوهر نمیکنند و دوره زمونه عوض شده. مشکل من الآن خواستگار نداشتنه.
مادرم از سنین پایینتر بارها و بارها به روم آورده که تو خواستگار نداری. تو به درد نمیخوری. هر کی نگات کنه می دونه به درد نمیخوری. همه از در و همسایه و فامیل و دوست و آشنا خواهرتو می خوان. تو رو هم همه میشناسن ولی حتی یک نفر هم تو رو نمی خواد.
از این حرفهای مادرم دلم شکسته، غرورم نابود شده. باورم شده که هیچکس منو نمی خواد. البته خب حقیقت رو گفته. مگه غیر اینه؟ خب هیچ کی از من خوشش نمیومده و مطمئنم که نخواهد اومد. هر وقت برای خواهرم خواستگار میاد امکان نداره جفت شون و مخصوصاً مادرم منو نچزونه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
نداشتن خواستگار مناسب (۸۱ مطلب مشابه) چرا خواستگار ندارم (۶۷ مطلب مشابه)