اجازه بدهید که به شرح واقعه ای غم انگیز اما عبرت انگیز بپردازم که در چند سال قبل رخ داد اما هنوزم هنوزه آزارم میده.
مدتی پیش دوستی داشتم ( ای کاش دوستم نبود ) اسمش ( به طور مستعار بگیم ) بابک بود. بابک نامزد کرده بود و مدام در دوران نامزدیشم حتی با زنان و دختران خراب می پرید. بابک خونه مجردی داشت. گاه گاهی که نامزد مظلوم آفتاب ندیدش بهش زنگ میزد می گفت کجایی دوست دارم بیام پیشت ولی بابک به نامزدش میگفت نیا چون من رفتم خونه سعید کرمی.!!!!
ولی من خبر داشتم که بابک یه دختری رو آورده توی خونه و به نامزدش دروغ میگه که نیا چون من رفتم پیش سعید کرمی ( در حالیکه من میدونستم بابک هر هفته باور کن هر هفته با چندین دختری خراب شب میگذروند خونه مجردیش . بابک اون روزها و اصلا خونه من نبود اصلا چون ایشون جنوب بود و من شمال ).
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)