- ۵۴۸۸ بازدید توسط ۳۴۷۱ نفر
- دوشنبه ۲۷ دی ۹۵ - ۲۲:۱۰
سلام
من خانم هستم.. من چند وقتیه عقد کردم، شوهرم فوق العاده خوبه ولی یک مشکل بزرگی توی زندگیمون داریم. اونم مادر محترم بنده هستن...
خونواده شوهرم خیلی صبور و مهربون هستن. ولی تا یک چیز کوچیکی پیش میاد، مامانم سریع به مادر شوهرم تماس میگیره و دعوا میکنه ... یک روز با خونواده شوهرم نشسته بودیم، یهو مامانم سره یک اختلاف نظره کوچیک، از بین ما بلند شد رفت بیرون... وقتی ناراحت میشه به شوهرم تماس میگیره و اون رو تحقیر میکنه...
حتی اجازه نمیده یک ساعت من و شوهرم کناره هم باشیم... وقتی به من قولی میده یهو زیرش میزنه... مثلا به من میگه شوهرت سه شنبه میتونه شب بیاد خونمون بخوابه، ولی وقتی سه شنبه میشه، زیر قولش میزنه، اونم خیلی بی دلیل ...
شوهرم میگه کینه ای نیست ولی تحقیرای مادرم رو نمیتونه فراموش کنه... با مادرم صحبت کردم ولی بی نتیجه بوده. مامانم حتی یک بار به شوهرم گفت که ازش بدش میاد با اینکه شرهرم خیلی مهربونه و خدا رو شکر شغل پر درآمدی هم داره و اهل نماز و روزه هست ... واقعا چیکار کنم ؟ برای شمام پیش اومده ؟ چیکار کردین توی این شرایط ؟
سلام
من خودم یه پسر مجردم ولی هیچ وقت نفهمیدم معنی و تعریف مرد یا پسر خوش قیافه برای زنان و دختران چیه ؟
یه زن یا دختر خوشگل رو چه زن یا چه مرد خیلی راحت تشخیص میدن ولی مرد خوش قیافه یا به قول خود خانومها مرد خوشگل رو چطور میشه تشخیص داد ؟
من که خودم یه پسر هستم هیچ وقت مرد یا پسری خوش قیافه یا خوشگل رو ندیدم. اصلا خوشگل بودن مرد یا مرد زیبا از نظر زنان یعنی چی ؟ ( من دارم فقط درباره چهره صحبت میکنم نه قد و قواره و هیکل ) شاید یه چیزایی هست که ما مردها نمیدونیم .
سلام
من یک دختر ۲۴ ام ، دلم گرفته حسابی. راستش من بچه که بودم تو دوره های سنی حساس متاسفانه با صحنه های مستهجن زیادی مواجه شدم همین باعث شد چشم و گوشم باز شه و زود بالغ شم.
خلاصه اینکه تو سن ۱۷ سالگی به خاطر جو نامهربونی و ناراحت کننده ای که تو خونه و دوستای مدرسم ایجاد شد دچار بحران روحی شدم ، چون استعدادشو داشتم شروع کردم به خیال بافی های عاطفی ، چون دچار خلا عاطفی شده بودم .
همش تصور میکردم که کاش شبا یکی بغلم میکرد و بوسم میکرد و عاشقانه دوسم میداشت. اون موقع احساس ازدواج کردم اما چون که فقط ۱۷ سالم بود به خودم گفتم برو بابا بچه مدرسه ای. بزرگتر شدم یکم یادم رفت ، شدم ۲۱ ساله ، خواهرم نامزد شد .
من بعضی وقتا متوجه لوس بازی های دوران نامزدیش میشدم ، اون خیلی مراعات نمیکرد چون کودکیش خدا رو شکر با من فرق داشت و حساسیت های منو درک نمیکرد ، مثلا شبایی که دامادمون پیشش میخوابید ، صدای خنده ها و پیچ پیچ هاشون میومد من اذیت میشدم ، خب دلم میخواست و یه سری رفتارهای دیگه که حوصله نوشتنش نیست .
سلام
من یه خانم ۲۵ ساله هستم. ۲ ساله که عروسی کردم ولی تا الان حتی یکبار هم نتونستم اسم همسرمو صدا بزنم ، لطفا نخندید به حرفم ولی واقعا نمیتونم ، خجالت میکشم .
حتی وقتی با هم تنهاییم نشده اسمشو صدا بزنم چه برسه تو جمع ، خیلی سعی کردم نشد . همیشه بخوام صداش بزنم بهش میگم ببین !!! به خدا خودمم خندم میگیره حتی اگه بخوام عزیزم ، نفسم و عشقم هم صداش کنم بازم خجالت نمیذاره ، ولی خب از اینا بیشتر استفاده کردم .
فقط صدا زدن اسمش برام سخته ، کسی هست که مثل من نتونه همسرشو صدا بزنه؟ به نظر شما من چیکار کنم که راحت بتونم صداش کنم؟ تو رو خدا جدی جواب بدید برام مهمه
سلام دوستان
ما یه جمع 12 نفره هستیم که می خوایم تعطیلات عید 96 رو یکم هیجانی تر و متفاوت تر بگذرونیم . فعلا تصمیم داریم بصورت کمپ بریم گیلان چون یک هفته وقت داریم و نمی خوایم تو ترافیک بمونیم.
اما تا بحال به اینصورت به سفر نرفتیم یعنی تا حالا یا تور بوده یا هتلی یا آشنایی تو اون شهر داشتیم . حالا اگر بخواییم چند شب تو محیط آزاد کمپ بزنیم بدون امکانات شهری؛ آیا تو گیلان یا غرب مازندران جایی رو میشناسین ؟
خصوصیات مورد نظر:
*تو جنگل نباشه ترجیحا تو ارتفاعات باشه،
*زیاد سرد و برفی نباشه،
*آب سالم در اطرافش باشه،
*از نظر خطر حیوانات وحشی و راهزن امنیت داشته باشه.
*زیاد به بافت شهری نزدیک نباشه. اما یه روستا نزدیکش باشه تا ازشون مواد غذایی ارگانیک بخریم.
*امام زاده داشته باشه.
*اگر چشمه آب گرم داشت که چه بهتر .
*با سه چهار ساعت راه به هتل دسترسی داشته باشه (که اگر سیل و طوفان شد بریم هتل دیگه)
با این آپشنهای درخواستی فک کنم باید بدم خدا یکی برام بسازه !!! ممنون میشم وقت بذارین و اگر جایی رو میشناسین معرفی کنید. اگر با خصوصیات بالا جای دیگه ای جز گیلان هم سراغ دارین لطفا بگین .
در ضمن ما امکانات معمولی کمپ رو باخودمون می بریم ولی اگر جایی که معرفی میکنید امکانات خاصی می خواد اونم بگین لطفا .
ممنون که وقت میذارین.
سلام
من تصمیم گرفتم با خدا کاری نداشته باشم ، البته اگه خدایی وجود داشته باشه ،نماز میخوندم ، مسجد میرفتم ، قرآن میخوندم ، میگفتم خدا کمکم میکنه . من اصلا واسه اینکه خدا کمکم کنه این کارها رو میکردم ولی از همون 8 سالگیم ما رو زیر دستو پای بقیه خرد و تحقیر کرد به خاطر کاری که نکرده بودم و به من ربطی نداشت آش نخورده دهن سوخته ، دیگه صبرم تموم شده دیگه از امروز نماز و خدا و همه اینا رو میخوام بذارم کنار . من با اینکه هیچ کاری نکردم ولی آینده و زندگی و ازدواج و ... باید با خودم به گور ببرم .
ما که اینهمه به خدا اهمیت میدادیم خدا زد داغونمون کرد . اونم واسه کاری که ربطی به من نداشته ، یعنی من خودم توش مقصر نبودم ( طلاق پدر و مادر ) اصلا حالم از این زندگی بهم میخوره . من چه واسه خدا نماز بخونم چه گناه کنم واسش فرقی نداره اصلا کاری به من نداره تو تمام مراحل زندگی ما رو ناکام گذاشت کسی که هیچ کاری واسه ادم نمیکنه ، همون روزی 5 دقیقه هم نباید نماز بخونم چون فایده ای نداره . فقط اومدم اینا رو بنویسم دلم اروم بگیره همین .
سلام
راستش دختری سی و یک ساله م ،تو دوران دانشگاه خواستگارامو مامانم به خاطر دانشگاه رد میکرد ، الانم اونی که میخوام نمیاد . چند مورد خواستگارم که تو تحقیق افتادن دو خواستگارم داشتم ازم کوچیک تر بودن .
الان تصمیم گرفتم با یکی که پسر نباشه ینی یه بار ازدواج کرده به خاطر خیانت یا فوت همسرش میخواد ازدواج کنه ولی خودش پاک و مرد قابل اعتمادی باشه ازدواج کنم .
خیلی دنبال این جور فردی هستم ولی نع تو فامیل هست نع همچین فردی رو میشناسم تصمیمم جدیه . خیلی گرمم یعنی گرم و تر ، تا حالا نذاشتم دست کسی بهم بخوره به نظره شما همچین فردی رو از کجا پیدا کنم ؟
سلام
من یه دختر مجرد 20 و خورده ای ساله هستم. مشکل من اینه که بعضی از اعضای خانواده من اخلاقای خاص و بعضا آزار دهنده ای دارن که با عموم مردم جور در نمیاد و جاش نیست که مفصل توضیح بدم.
بطور خلاصه اینکه مثلا پدرم علیرغم وضع مالی متوسط رو به بالا، شدیدا (اغراق نمیکنم، واقعا شدیدا ) از خرج کردن پول واهمه داره و حتی شده هزار تومن رو، ترجیح میده که پس انداز کنه تا برای راحتی و خوشی خودمون خرج کنه.
یا اینکه مادرم همیشه میخواد که با زور حرف خودشو به کرسی بنشونه. خب قبول دارم گل بی عیب خداست و منم تو این بیست و اندی سال عمر، دیگه با اخلاقای خونواده خودم کنار اومدم؛ قصدمم در حال حاضر شکایت از رفتارای کسی نیست.
سوالی که برام پیش اومده اینه که اگه یک روز با آقایی آشنا بشم و تصمیم ازدواج بگیریم، آیا باید از اول در مورد رفتارهای خاص خونوادم براش توضیح بدم یا نه ؟
اگه از اول همه چیزو براش روشن کنم، شاید بخاطر پیش زمینه قبلی، بهتر با رفتارهای خونوادم کنار بیاد. اما اگه شرایط خوب پیش نره، ممکنه احترام خونوادم در نظرش کم شه که خیلی بَده، یا اینطور بنظر بیاد که من دختر بی کس و کاری هستم که خونواده خودمو پیش یه آدم نسبتا غریبه میفروشم.
اگه توضیح ندم، قطعا بعد از یه مدت به مرور زمان خودش متوجه میشه. اون موقع یا من باید بگم که حساب منو از خونوادم جدا بدون، من باهاشون موافق نیستم، من فرق دارم و... که بازم حس خوبی نداره اینطور حرف زدن درباره کسایی که یه عمر بزرگم کردن و زحمتمو کشیدن.
خانما و آقایونی که ازدواجشون سنتی نبوده ، چطوری همسر آینده شونو با جَو خونواده شون آشنا کردن؟
سلام دوستان عزیز و گرامی ...
بنده مدتی هست با این وبلاگ اشنا شدم و مطالب دوستان رو می خونم و گاهی هم در حد تجربه یا اگاهی خودم نظراتی رو ارسال می کنم.
مدتی هست مشکلی برای من پیش آمده که ترجیح دادم مطرح کنم تا از نظرات و پیشنهادات دوستان استفاده کنم.
ابتدا بگم که اگر صحبتی برای توضیح مشکل ارائه می کنم، اصلا جنبه تعریف از خود نداره و صرفا می خوام شرایط رو توصیف کنم.
من یه دختر زیر سی سال هستم که دانشجوی تحصیلات تکمیلی هستم. در تمام مدت تحصیلم جزو دانشجویان خوب بودم و همچنین در زمینه های مختلف غیر درسی هم تجربه و گاهی تخصص دارم. به لطف خدا ظاهر و اندام خوبی دارم و خدا را شکر خانواده و شرایط زندگی متعادل و مطلوب...
اندکی زود رنج و حساس هستم، و حساسیتم بیشتر در جاهایی هست که می بینم افراد غیر منطقی و غیر قانونی کاری رو انجام میدن! و از رفتار نابجا و بی احترامی افراد هم رنجیده خاطر میشم. هر چند خودم تا حد زیادی جانب احترام رو نگه می دارم و سعی می کنم کسی از من ناراحت نشه! خب از این توضیحات بگذریم و بریم سراغ مشکل!
مدتی هست که حس می کنم استاد بنده حسادت من رو تحریک می کنن! در کل آدم حسودی نیستم به هر چی خدا به من داده قانع هستم و شکر می کنم و در تلاشم که از راه درست و تلاش و کوشش من رو به درجات بالاتر برسونه و از غرور و تکبر دورم کنه!
ولی ایشون با مقایسه نابجای بنده و کسانی که از من پایین تر هستن، و نادیده گرفتن تلاش و کوشش من، انگیزه ی کار رو از من گرفتن! هر کاری که انجام میدم رو نادیده می گیرن و کسانی که کارهای پایین تر و ضعیف تر از من انجام دادن رو پر رنگ و با جلوه نشون میدن!
من با اون افراد مشکلی ندارم اصلا چون خودم رو باهاشون مقایسه نمی کنم، مشکلم رفتار استادم هست که چرا این کار رو انجام میده و مرتب من رو نادیده می گیره! خیلی ناراحتم ... اینقدر که اصلا دلم نمی خواد با ایشون صحبت کنم مگر در مواقعی که واقعا مجبور بشم...
این رفتار ایشون در روند کارهای من تاثیر منفی گذاشته و همیشه ذهنم رو به این مشغول می کنه که دلیل رفتار تحقیر امیز ایشون چی هست! حتی باهاشون دوستانه و بسیار توام با احترام هم صحبت کردم ولی نتیجه ای نداشته! من توی این چند سال بسیار به ایشون احترام گذاشتم و همواره ملاحظه شرایط ایشون رو کردم! ولی می بینم کسانی که زیاد برای ایشون احترام قائل نبودن و بی محابا وقت و بی وقت مزاحم اوقاتشون میشن، در نظرشون مقرب تر هستن!
یه نکته دیگه هم بگم که ایشون مجرد هستن! شاید در راهنمایی دوستان تاثیری داشته باشه ...
با این اوصاف از دوستان خواهش می کنم راهنمایی کنن که من چطور باید رفتار کنم که ایشون از این رفتارشون دست بردارن ؟ یا اینکه چطور به خودم القا کنم که رفتارشون در من تاثیر منفی نذاره، و بتونم به طور معمولی به کارهام بپردازم؟
پیشاپیش از همگی سپاسگزارم.
به نام خدا
خب توی یکی از قسمت ها گفته بودم که از کلمه ی خوش به حالش استفاده نکنید ، توی یکی از قسمت ها هم گفته بودم که برنامه ریزی سالیانه و ماهیانه و هفتگی و روزانه کنید. حالا میخوام یکم گفته ها رو به هم ربط بدم و اینکه به دنیای واقعی نزدیکش کنم .
شما وقتی که از چیزی خوشت میاد و یکی دیگه اون رو داره یا تازه بدست آورده با این احساس حسادت و نفرت و خود کم بینی مقابله نکنی و در عوض به اون جهت بدی ( با سعی کردن به مقابله با این احساس بد تر دارید روی اون تمرکز میکنید و بهش قدرت میدید)
مثال : یکی از دخترای فامیل عقد میکنه و ... ، حالا شما باید با این ذهنیت پیش بری که :
حالا که فلانی به خواستش رسیده این یه نشونه خوش یمن هستش که خواسته ی من هم توی راهه ( این رو باید با هیجان همراهش کنی حتی میتونی چند بار بپری پایین و بالا و ... )
باید بگی خدایا شکرت که دعا هایی که واسه خودم و امسال خودم کردم رو اجابت کردی . باید بگی خوش به حال خودم که تا تاریخ ؟؟؟ ( این تاریخ رو توی تمرین های قبلی باید مشخص کرده باشی ) به وصال معشوقم که ؟؟؟ مشخصات رو داره ( این ها رو هم باید قبلا مشخص کرده باشی ) میرسم.
نکته ی دیگه که قبلا هم گفتم و الان تکمیلش می کنم این بود که باید ببخشید تا به دست بیاورید . این یه قانون هست عزیزم که خیلی هم قوی هستش . باید اون چیزی رو که میخوای اول خودت ببخشی به دیگران .
این قانون یه قسمت دیگه هم داره که به هر چیزی زیادی بچسبی و روش حساس باشی دنیا ازت میگیرتش .
توی این دنیا ما صاحب هیچ چیز نمیباشیم نه فرزند و نه همسر و نه اموال و نه ... ، این ها همه امانت هستند قبل از ما بوده اند و بعد از ما هم خواهند بود همه چیز مال خداست و تنها باید به خدا بچسبی . مثال مفصل نمیزنم فقط داستان یوسف پیامبر و یعقوب رو به یاد بیارید ، حتما برای همه ی شما پیش اومده که بخشیده باشید برای گرفتن و در نتیجه چیزی هم به سوی شما نیامده است تعجب نکن ( همین طور که قانون جذب هست قانون دفع هم هست !!! ) ، اگه صدقه میدی واسه اینکه مریض نشی ، واسه اینکه مال و داراییت برکت پیدا منه ، اگه به یه هدف خاصی برسی و ... .
باید بگم که کاملا بی فایده هست باید این کار رو برای رضای خدا انجام بدی و نه اینکه خواسته ات رو در نظر بگیری و قصد معامله کردن داشته باشی .
توی دین اسلام زیاد در موردش گفته که نمیگم که نگید داره جا نماز اب میکشه ( گر چه همون اول گفتم مذهبی نیستم )
و در کتاب های خارجی ها هم خیلی چیزای زیبایی نوشته اون ها رو هم نمیگم که بگید داره تبلیغ مسیحی و یهودی میکنه
موفق باشید
"شفق"
سلام
راستش اینو قبلا در بخش نظرات سوال یکی از دوستان مطرح کردم اما پاسخی ندیدم گفتم دوباره این جا بگم شاید کسی کمکم کنه:
من ۲۱ سالمه. توی دانشگاه از یکی خوشم اومده. از اخلاق و متانتش خوشم اومده. از این که همش به فکر درسشه، با ادبه، چشم پاکه، فعاله و ...
خلاصه بگم ۹۵ درصد به معیارام میخوره. مخصوصا اینکه تازه فهمیدم نماز هم میخونه. این خیلی منو خوشحال کرد. از طرفی چهره شم شبیه همون استایلی هست که من توی ذهنم دارم و دوس دارم همسر آیندم اون شکلی باشه !
راستش خودم احساس میکنم روحیات و اخلاقامون بهم میخوره و با هم خیلی مچیم. اما نمیدونم اون از من خوشش میاد یا نه. این واقعا سوالیه که خیلی درگیرشم. من یه کسی رو پیدا کردم که به ایده آل هام میخوره و اونی هس که میخوام اما چون دخترم نمیتونم پا پیش بذارم! لطفا کسی اگه میتونه کمکم کنه که چطور میتونم خودمو بهش نشون بدم. چیکار کنم اونم بفهمه که خیلی به هم شبیهیم ؟
سلام دخترى هستم
شانزده سال دارم کلاس سوم دبیرستان خانواده مذهبی نیستیم حجاب درستی هم نداشتم اما از وقتی وارد دبیرستان شدم دوستی پیدا کردم که خیلى دختر خوبیه و با دلایل منطقى که اورده منو محجبه کرده .
البته چادرى نشدم راستش این دوستم درباره حجاب اندام کاملا منو قانع کرده اما چیزى که نمیتونم درک کنم حجاب مو هستش .
حتى از چادر هم بدم نمیاد ولى حجابم رو نمیتونم درک کنم که چجورى میشه یک مرد با دیدن موهاى من تحریک بشه و به گناه میفته .
تازه نه موهامو پریشون میکنم نه رنگ خاصى داره . چند روز پیش توى درمانگاه یک حدیث دیدم از پیامبر که خانم هایى موهاشون به نمایش میذارن اون دنیا با موهاشون آویزونن ، حقیقتش ترسیدم میخواستم ببینم راسته یا نه ؟
پیشاپیش ممنونم از پاسخگویی تون