چه اخلاق هایی از نظر پسرا جلفه ؟ به چه دختر هایی می گید جلف و سبک ؟
تو جلسه های خواستگاری بگم که روی شکم و سینه هام موهای ریز هست یا نه ؟ مهمه برای پسرا ؟ جگونه بگم ؟ اخه روم نمیشه؟
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
چه اخلاق هایی از نظر پسرا جلفه ؟ به چه دختر هایی می گید جلف و سبک ؟
تو جلسه های خواستگاری بگم که روی شکم و سینه هام موهای ریز هست یا نه ؟ مهمه برای پسرا ؟ جگونه بگم ؟ اخه روم نمیشه؟
سلام به دوستان گرامی
یه سوال داشتم
کسی می دونه چرا اینقدر غیرت و مردونگی کمرنگ شده و در حال از بین رفتنه ؟ یه خانمی تعریف می کرد با دخترم تو خونه نشسته بودیم که از بیرون صدای جیغ و داد میاد از پنجره بیرونو نگاه می کنه می بینه دو تا مرد دارن یه دختر و به زور سوار ماشینشون می کنن ٬ خانمه می گه این صحنه رو دیدم سریع یه چادر سرم کردم یه وردنه هم برداشتم با دخترم رفتیم بیرون. می گه دیدم مغازه دارا اومدن بیرون مغازه هاشون دارن فقط تماشا می کنن کسی نمی یاد جلو کمک کنه .
هیچی دیگه خانمه با وردنه شروع می کنه کتک زدن مردا ٬ اون دو تا هم می بینن وضع داره بد می شه فرار می کنن . بماند که بنده خدا خانمه یه مشت تو صورتش خورده بوده تو درگیری. بعدش میره پیش مغازه دارا باهاش دعوا می کنه که چرا به دختر مردم کمک نکردین فقط نگاه کردین اگه کسی مزاحم ناموستون شد توقع نداشته باشین کمکشون کنن. دختر بیچاره رو که داشته از ترس بیهوش می شده با کمک دخترش می برن تو خونه بهش آب قنذ می دن بعد با آژانس می فرستنش خونش. شما تصور کنین اگه این مادر و دختر نیومده بودن کمک چه بلایی سر این دختر می اومد؟
سلام،
من اینجا جدید هستم...
یه دختر 16 ساله.
من همیشه از بچگی هیچ وقت به داشتن چادر اجبار نشدم، بلکه همیشه اونو با انتخاب و علاقه خودم سر میکردم. خواهرم یه سال در طول زندگیش چادری بود ولی بعد اونو برداشت.
ولی وقتایی که می رفتیم حرم امام رضا (ع) من همیشه از خدا میخواستم حجابش رو کامل رعایت کنه و با خودم فکر میکردم چقدر هم چادر بهش میاد...
توی این مدت اخیر 3 بار به خرج از ایران سفر کردم، خوب بنظرم اونجا داشتن چادر یکم عجیبه، ولی من با این حال، سعی کردم تمام اون دفعات رو بدون سر کردن چادر حجابم رو کامل رعایت کنم.. از مدت 1 ماه هم بیشتر.
ولی بعد از این مدت که برگشتم، الان احساس میکنم به چادرم علاقه ی قبلی رو ندارم ... یه طرف دلم دیگه نمیخواد بپذیرمش ( البته برای غیر از مدرسه ) و همیشه معتقد بودم که حجاب کامل میتونه کافی باشه...
وقتی گفتم شاید فردا بدون چادر برم احساس کردم پدرم یه جوری شد
سلام
یه دختر چادری هستم. بعضی اوقات بخاطر چادرم مسخرم میکنن!! دلم گرفته. یه چیز بگید آروم بشم. من پاداش حجابمو میبینم مگه نه؟
سلام به همگی دوستان
من یک مشکلی دارم که برام تحملش سخت شده . خودم دختری هستم که اصلا نه تاحالا با پسری رابطه داشتم نه از این خاطر کمبودی احساس می کردم . کمی لاغر هستم ولی در کل چهره ی زیبا و بدن متناسبی دارم من همیشه سرم تو درس و کتاب بوده باورتون نمیشه اما خیلی دیر متوجه خیلی مسائل شدم یعنی دقیقا تا 22 سالگی اصلا از رابطه و ... با جنس مخالف هیچی نمی دونستم .
بعدشم که دونستم نه دنبالش رفتم نه کنجکاوی کردم . تا الان که 25 سالمه حتی یبارم خود ارضایی نکردم و خیلی هم دیرو به ندرت تحریک می شم . یه خواهرم دارم که از من هفت سال کوچیکتره اما با این وجود هیکلش از من پرتر شده . مخصوصا بالاتنه اش .من وقتی می بینمش خیلی افسرده میشم اعصابم خرد میشه وقتی می بینم ----- البته خیلی دوسش دارما خیلیم با هم دوستیم اما باز این احساس برام به وجود میاد و بهش حسودی میکنم .
حالا بدیش اینه که الان یه مدته واقعا فکرای بدی نسبت بهش تو سرم میاد که خودم باورم نمیشه . خیلی شبا از این فکر نتونستم بخوابم بدنم سست میشه و شهوت عجیبی منو میگیره واقعا اذیت میشم . چند بار خواستم بهش بگم و ازش اجازه بگیرم بذاره .... اما روم نمیشه بهش بگم . فقط هم نسبت به خواهرم این حسو دارم . نسبت به پسر یا دخترای دیگه یا حتی اعضای بدن خودم این کشش رو ندارم . به نظرتون من چیکار کنم از این فکرا خلاص شم؟
سلام دوستان گلم ...
من یه پسری اومده بود تو زندگیم یه مدت کوتاه ..
که میخواست با هم باشیم ولی آخرش من قبول نکردم و رفت ...
بعد از اینکه اون پسر رفت من خیلی اذیت شدم اولش بیخیال بودم فکر میکردم چیزی نمیشه اما فرداش یدفه به خودم اومدم دیدم دلم براش تنگ شده و لحظه شماری و روز شماری میکنم تا شاید برگرده ... دیگه هر روز و هر شبم شد گریه ... خیلی حالم بد بود البته هنوزم هست ...
از آخرای مرداد تا الان همینطورم ... هر کاری هم کردم بیخیالش شم نشده اصن فکرش مث خوره افتاده به جونم خواب میرم بیدار میشم همش فکرش باهامه صداش تو گوشمه به هر دری زدم فکرش جدا نشده ازم حتی چقدر خودمو میزدم به بیخیالی اما یدفه یه خاطره ازش یادم می اومد و باز مث قبل میشدم ... سالها بود واسه هیچ پسری اینجوری نشده بودم...
تا اینکه تو اینترنت به متن زیر برخورد کردم ... :
وقتی دیگران آزارتان می دهند یا نومیدتان می کنند معنایش چیست ؟
چون دیگران نیز فرزندان پروردگارند ، نمی توانند موجب شکست ، یأس ، تحقیر ویا شرمندگی ما بشوند . شاید هنگامیکه از سر راهمان می گذشتند لغزیده باشند . اما آنها نیز فرزندان خدا هستند، فرزندانی که موقتأ راه خود را گم کرده اند . به این دلیل سر راه ما قرار گرفتند که به دعای خیر ما نیاز داشتند .
آنها هر کاری بکنند یا نکنند ، وجودشان مانع از پیشرفت و کامیابی ما نمی شود .آنها موهبت ما را از دستمان نمی گیرند ، زیرا قادر به این کار نیستند . حتی اگر چنین به نظر برسد که اندک مدتی آزارمان داده اند ، بنا به مشیت الهی بر سر راهمان قرار گرفته اند.
دلیل این که گاه مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جوید . اگر برای آنها برکت و آمرزش بطلبیم ، دیگر آزارمان نمی دهند . از زندگیمان بیرون می روند و خیر . صلاحشان را جایی دیگر می یابند .
کاترین پاندر
اون به دعا نیاز داشته...چیزی که خودم هم حسش میکردم ..همیشه وقتی دعاش میکردم آروم میشدم ..
هر موقع فکرش باعث آزارم میشد میدونستم تا دعاش نکنم آروم نمیشم و همین بود که باعث میشد تو نماز شبم دعاش کنم وقتی نماز شب میخونم و دعاش میکنم خیلی اروم میشم خیلیییی ...طوری که با هیچی اروم نمیشم فقط وقتی براش دعا میکنم آروم میشم...
وقتی این متن و خوندم فهمیدم علت حضورش تو زندگیم چی بوده ..
و کلا میدونم علت حضورمون تو زندگی هم چی بوده ما یه مدت کوتاهی اومدیم تو زندگی هم چون تو اون برهه از زمان به هم نیاز داشتیم اون به دعای من و من به حرفای اون ...
اون به دعا نیاز داشته چون یادمه اون موقع هم بهم گفته بود براش دعا کنم و بنظرم اومد مشکلات زندگیش داره اونو به گناه میندازه ...و ازون ورم همونطور که گفتم من هر موقع فکرش اذیتم میکنه تا دعاش نکنم اروم نمیشم ...پس همه اینا یعنی به دعا نیاز داشته و داره
منم تو اون برهه از زمان به حرفای اون احتیاج داشتم چون من یه تصمیم مهم داشتم می گرفتم و اگه اون نبود و اون حرفارو به من نمیزد و راهنماییم نمی کرد من تصمیم اشتباهی رو گرفته بودم که بدجور پشیمون میشدم و بیچاره میشدم اصن!
من به خدا گفته بودم اگه مال هم نیستیم پس دیگه هیچوقت برنگرده هیچوقت هم نبینمش .. اصلا هم فکرشو نمیکردم ببینمش
اما در اوج ناباوری و درست موقعی که با هزار جون کندن داشتم نبودشو باور میکردم تا کم کم فراموشش کنم یدفه بصورت اتفاقی تو خیابون دیدیم همدیگرو !
همین جمعه ای که گذشت ! بعد از حدود 2 ماه دیدیم همو !
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد ! یدفه دیدم روبروی همیم و از کنار هم رد شدیم !
داشت با موبایلش صحبت میکرد و صداشم شنیدم ! آخ که چقدر دلم براش تنگ شده بود !
حالا از اون موقع تا حالا برام سواله که چرا ؟؟ واقعا چرا؟؟ چرا دوباره دیدمش؟ چرا دوباره باید می دیدمش؟
اونم درست موقعی که بعد از کلی کلنجار داشتم نبودشو و این که واقعا رفته و تموم شده رو باور میکردم تا فراموشش کنم چرا باید می دیدمش؟
به خدا گفتم خدایا من بهت گفته بودم اگه مال هم نیستیم دیگه برنگرده و هیچوقت هم همو نبینیم .. مگه ما مال همیم که ما رو دوباره سر راه هم قرار دادی؟ اونم درست موقعی که کم کم داشتم فراموشش میکردم و حالا با این دیدار بدتر شدم ! و داغ دلم تازه شد و نمیتونم فراموشش کنم !
چرا قسمت نیست فراموشش کنم ؟ چرا هر کاری کردم تا از یادم بره نمیره ؟چرا تا داشتم با نبودش کنار می اومدم طوری شد که ببینمش تا فراموشش نکنم ؟
من سالهاست نه به کسی دل بستم نه هیچی ولی این یکی نمیدونم چه جوری و چرا رفت تو دلم ! اصلا نفهمیدم چی شد ! که حتی وارد زندگیم شد ! خیلی اتفاقی شد !
حتی تا وقتی بود به این شدت اینجوری نبودم از وقتی رابطمون تموم شد تازه فهمیدم به سر دلم چی اومده ! مث دیوونه ها منتظر برگشتش بودم و حالا هم که دوباره دیدمش قلبم بدجور براش میزد ! نفسم گرفته بود ! و مات و مبهوت مث دیوونه ها نگاش میکردم !
تو این چند سال برا هیچ پسری اینجوری نشده بودم ! نمیدونم سر این چم شده !
یادمه اون اول که خیلی با هم لج بودیم یه بار بهم گفت میدونی خودمونو می بینم یاد چی میفتم ؟ یاد اون فیلمه که شهاب حسینی بازی کرده بود اولش با دختره لج بودن یدفه عاشق هم میشن و.... گفت خدا رو چه دیدی ؟ شاید ما هم عاشق هم شدیم ....
حرفش راست در اومد ! حالا من عاشق اون شدم ....
اما اونو نمیدونم ... حتی نمیدونم چه حسی داره یا چقدر یادم میفته فقط میدونم دوسم داره ... ولی نیومده سراغم یخورده هم حق داشته چون باهاش بد رفتار کردم مخصوصا روز اخر ... درکش نکردم به قول خودش بهش تهمت زدم توهین کردم قضاوت کردم ... اعصابشو خورد کردم ...
من منتظر برگشتش بودم اما گفته بودم خدایا اگه مال هم نیستیم برنگرده راضی بودم به رضای خدا و تحمل میکردم .. برنگشت .. نمیدونم شایدم اس داده بهم اما بهم نرسیده چون شده این مدت کسی بهم اس بده اما نرسه ...
ولی اینم گفته بودم که خدایا اگه مال هم نیستیم همدیگرم نبینیم واقعا نمیدونم چرا خدا ما رو دوباره سر راه هم قرار داد .. حکمت این یکی و نفهمیدم ...حکمت همه رو فهمیدم الی این یکی ... همه چی خیلی اتفاقی رخ داد و دست به دست هم داد تا همدیگه رو ببینیم انگار خدا جور کرده بود همدیگه رو حتما همون روز ببینیم ...
نمیدونم والا ببخشید سرتونو درد اوردم از نوشتن این متن دوتا قصد داشتم یکی اینکه درد دل کنم دوما و مهم ترینش این که از همتون بخوام برای این پسر خیلی دعا کنید
یکی برای اینکه خدا به راه راست هدایتش کنه یکی هم اینکه مشکلاتش حل شه .. کلا خواهش میکنم براش دعا کنید مخصوصا برای هدایت شدنش به راه درست و راست ... حیفه این پسر .... دلم براش میسوزه ..برای منم دعا کنید حالم خوب شه ...
سلام
خیلی خوشحالم بابت این وبلاگ... من یه چند تا سوال دارم. میشه زود جواب بدین... آخه خواستگار دارم چند جلسه هم گذشته ...
1) آیا عاطفی بودن به گرم مزاجی ربط داره ؟
من یه دختر به شدت عاطفی هستم و نیاز عاطفی به ازدواج دارم. و خیلی دوست دارم همسرم عاطفی باشه و زندگیمون رمانتیک باشه... پس آیا من گرم مزاجم؟ و شوهرم باید گرم مزاج باشه؟ (میل جنسیم را نمی تونم بفهمم چقدره یا بالا محسوب میشه یا پایین؟)
2) آیا مردان گرم مزاج به طور کلی عاطفی ترند. یا مردان عاطفی به طور کلی گرم مزاج ترند؟ یا فرقی نداره؟ ربطی داره؟
سلام به همه دوستان عزیزم.
بچه ها من سرباز یکی از اداراتم و سه ماه دیگه سربازیم تموم میشه. از یه سال پیش دو سه جایی خواستگاری رفتم اما دختر مورد علاقم پیدا نشد. چند ماهی بیخیال شدم اما دوباره دوست دارم ازدواج کنم.رشتمم خوبه و همین الانم چند جایی برای کار صحبت کردم اما بخاطر سربازیم نمیتونم برم و ادمم از ایندش خبر نداره.حالا دو تا سوال دارم:
1.بنظرتون میتونم الان ازدواج کنم؟ (توی شهر ما تا 2 سال هم برای نامزدی عرفه و کسی بد نمیدونه)
2.هفته پیش یه خواستگاری رفتم و هم خودم خوشم اومد و هم وقتی زنگ زدیم بابای دختره و خودش خیلی خوششون اومده ازم. فقط گفتن بذارید کارش درست شه بعد بیاید. بنظرتون الان اصرار ما فایده داره و به مصلحت هست اصلا؟
ممنون میشم زودتر راهنماییم کنید. چون قراره دوباره مشورت کنن و ما خبر بگیریم ازشون.
سلام به همه دوستان
خواهش میکنم راهنماییم کنید دارم دیووونه میشم
من ...1 سالمه با یک پسری داخل همین شبکه های مجازی اشنا شدم . اول فقط قصدم واسه سرگرمی بود ولی کم کم رابطمون بیشتر شد و کم کم شروع کرد به تحریک کردن من و ارتباط حضوریم پیدا کردیم الان اون اقا پسر عاشق من شده منم دوسش دارم . من تا قبل از ایشون دوس پسرم نداشتم و اصلا با پسری حتی حرفم نمیزدم .الان نمیدونم باید چیکار کنم البته ایشون قصدش ازدواج و خیلی عاشقمه منم دوسش دارم ولی الان تنها مشکل من قددش، قدش 172 و من اصلا دوس ندارم و الان نمیدونم چیکار کنم خودم خیللللللللللی پشیمونم و حالم بده که به گناه کشیده شدم
از طرفیم میترسم بهش بگم نه یه موقع دلش بشکنه بخدا پشیمون پشیمونم مثل سگ دارم دیونه میشم.
من و یه اقایی میخوایم تشکیل زندگی بدیم جفتمونم پاک هستیم ولی مشکل مالی باعث میشه که نخوایم ازدواج کنیم و به ایشون خیلی داره فشار میاد یعنی فشار اقتصادی!
از همه دوستان خواهش میکنم برامون دعا کنید تا خدا درهای رزق و روزی رو برامون باز کنه!
ان شاءالله همه به حاجتشون برسن! التماس دعا
سلام دوستان.
من پسری 25 ساله هستم. چند روز پیش خواستگاری یه دختر خانومی رفتم. تقریبا هم ازش خوشم اومد. فقط یه سوال داشتم که اگه خانوما بهم کمک کنن ممنون میشم.
ایشون با اینکه رشتشون تربیت بدنی و دوره های مربیگری ورزشی رو طی میکنن تا بعدش بتونن کار کنن ولی به شدت به شغل ارایشگری هم علاقه دارن. من هم به شخصه با کار کردنش مخالف نیستم. اما بنظرم محیط کار یک خانوم با این وضع جامعه باید مناسب باشه چون من خیلی غیرتی ام و دوست دارم همسرم مال خودم باشه.
اینم به همه خانوما بگم که متاسفانه خیلی راحت توی جامعه و محیط کار به صورت های مختلف مورد تعرض میشه . حداقل امیدورام خودشون ندونن ولی احساسم اینه که میدونن و باز تن به این کارا میدن مثل شوخی های بیجا با مرد غریبه.
در هر صورت سوال من درباره کار کردن توی ارایشگاهه زنونس. همین شهر ما اکثر زنای ارایشگر از همسراشون جدا شدن!!! با اینکه محیطش زنونس ولی انگار زیاد سالم نیست. میخام در مورد ازدواجم تصمیم درستی بگیرم و این قضیه رو توی جلسه بعدی خواستگاری حلش کنم. بنظرتون چیکار کنم؟ پیشاپیشم از همکاریتون ممنونم بچه ها. موفق باشید
با توجه به این مقدمه و مطالب قسمت اول این سلسله مطالب عرض میشود که هم مرد وظایفی دارد هم زن. و در قبالش نیز هم مرد اختیاراتی دارد هم زن.
اما چرا این پندار وجود دارد که زنها مشقت دارند و مردها خیلی راحت هستند؟!!! نمیدانم.
بخشی از زحمات و مشقتهای مردان در اسلام
به عنوان مقدمه عرض میشود که این پندار زنهاست که تنها آنها مشقّت دارند؛ و الّا مردها نیز مشقّات خاصّ خودشان را دارند ؛ ولی مثل زنها مدام آنها را به رخ نمی کشند.
اصولا هر فرد و گروه و قشری در جامعه خیال میکند خودش از همه بیشتر دردسر و مشکل و بدبختی دارد. اما وقتی پای صحبت دیگرا نیز بنشیند میفهمد که دیگران نیز مشکلات فراوانی دارند و ممکن است گاه به این نتیجه برسد که اتفاقا خودش یکی از کم مشکلترینهاست.
حال برای نمونه به اندکی از وظایف و سختیهای مردان در اسلام اشاره میکنیم:
سلام
من 23 سالمه سه هفته هست که عقد کردم شوهرم 25 سالشه تو این سه هفته کلا با شوهرم هستم (منظورم بعد اینکه کارش تموم شد هست) ولی شوهرم اصلا هیچ میل جنسی ای نسبت به من نداره اصلا تحریک نمیشه حتی وقتی لباسای ناجور میپوشم پیشش علتش چیه ؟ خجالت میکشه یا چون قبلا دختر بد لباس دیده تحریک نمیشه .
من خیلی دوست دارم باهاش رابطه داشته باشم ( رابطه غیر کامل ) اما خب روم نمیشه اول من حرفش رو وسط بیارم چیکار کنم؟
شوهرم آدم خجالتی ای نیست اتفاقا خیلی شوخ و پر انرژی و شاد هست
تا وقتی هیچی راجع به این مسائل شروع نکنه منم نباید چیزی بگم که نگه بی حیا هستم؟
یا چیکار باید بکنم
کمکم کنید ممنون
سلام
از دوستان عزیز می خوام راهنماییم کنن.
2 سال پیش پسر عمم به واسطه خواهرش ازم خواستگاری کرد.منم خیلی محترمانه گفتم نه چون اولا یه سال بعدش کنکور داشتم و سنم کم بود و دوما علاقه ای در کار نبود سوما هم از وقتی با این سایت آشنا شدم مخالف 100% ازدواج فامیلی هستم.
الان بعد 2 سال باز فیلش یاد هندستون کرده و مامانش با مامان من در میون گذاشته و خیلی خیلی خیلی اصرار دارن. نمیدونم دلیل این همه اصرارشون چیه! آخه مگه دختر قحطه!
من کلا قصد ازدواج ندارم که هیچ اصلا حتی بعد 2 سال علاقه ای به ایشون پیدا نکردم
و کلا با معیارای همسر آینده ی من مطابقت نداره !
بدون شک جوابم نه هست.فقط از یه چیزی میترسم
پسره دل پاکی داره. میترسم دلشو بشکنم بعد خدا یه جورایی تقاصشو ازم پس بگیره!
ولی خب منم آدمم حق انتخاب دارم! تو دو راهی گیر کردم.
حالا من باید چیکار کنم؟؟؟؟؟
به نظرتون کار خوبی میکنم جواب نه بدم؟؟؟
آقایون محترم لطفا کسی بهتون جواب نه داد لطفا نفرینش نکنین...