امروز به علت دعوایی که مادرم با بنده داشتن و سه روز خون منو تو شیشه کرده بودند سرکاری که نکردم و هیچ وپوچ آخر سر طغیان کردم و تحملم تمام شد و متاسفانه هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم! حتی پدربزرگم رو تو قبر نفرین کردم با پدربزرگی دیگه ای که زنده اس که کاش این وصلت رو انجام نمیدادن! کاش سرنوشت این دو تا بهم نمیخورد ومنی وجود نداشتم!
بهش گفتم اگر قرار بود بچه تو دق بدی و عذاب و شکنجش بدی قرص جلوگیری میخوردی هم خودت راحت بودی هم من!، بچه میاری خودت جدا در عذابی بچه جدا، چرا منو بدنیا آوردی!
این کارهاش و دعواهاش مال یک روز و یک ماه و یک سال نیست! ۳۰ سال سن دارم و از وقتی بودم همین بوده! دعوا و خشونت و توهین و بددهنی و زندگی زجر آور!، از شدت فریاد وگریه از ظهر این قدر حالم بده که آخر طاقت نیاوردم و نوشتم!
هر دو نفرشون رو نمی بخشم و حلال نمیکنم به خاطر عذاب و شکنجه روحی که از بچگی سرم آوردن، اگر نمیترسیدم قطعاً خودکشی میکردم. هر چند که همین الآن مردم روحم و جودم همه چیزم! من فقط در ظاهر زنده هستم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه)