خانواده برتر

امیدت به خدا باشه...

1-پسر سعی میکنه به یه نحوی(مثلا احوالپرسی گرمتر و نگاههای معنا دار علاقش رو به طرفش بفهمونه)

2-میتونه حتی چند سال ابراز علاقه نکنه!ولی وقتی شرایطش جور شد پا پیش میزاره واسه خواستگاری 

3-همون نگاههای معنا دار و احوالپرسی گرم والبته به دور از نگاههای جنسی!(فکر کنم بدونید کدوم نگاهها رو میگم)

4-بهتون پیشنهاد میکنم هیچ کاری نکنید,اگر شرایط پسر جور باشه و شما روی قله کوه قاف:-) هم باشید خودشو بهتون میرسونه

اینایی که گفتم تجربه خودم هست,درست یا غلطش رو نمیدونم

2-میتونه ولی بستگی به میل و علاقش و باز هم میزان توجه طرف مقابل داره اگه طرف مقابل زرنگ باشه و حواسش به دختر باشه (ینی دختر هم حس کنه که طرف بهش بی تمایل نیست) دختر بهتر میتونه پنهان کنه(خیالش راحت تره)اگر بهش مایل باشه ولی بی اعتنایی ببینه پنهون کردنش سخت میشه ولی بازم غیر ممکن نیست

3-فک میکنم بستگی داره به آدمش من به شخصه سعی میکنم یه جوری باشه که تابلو نباشه ینی منظور دار برداشت نشه(مثلا مثلا مثلا اگر خواهرم بخواد پذیرایی کنه من پیش دستی میکنم وقتی طرف مقابل قاطی مهمونا باشه)شناخت داشتن از طرف مقابلم مهمه اگر بدونی پسر از چه چیزایی خوشش میاد که خب راحت تره ولی اصولا جلو چشم بودن رو همه دخترا فک میکنم بلدن

4-هیچی باید خوشحال باشید که انقد دختر خوبیه و اینکه بهش بفهمونید که بهش علاقه مندین و اینکه اگر اونم به شما علاقه مند باشه برای رسیدن بهش مصمم هستید این خیلی مهمه تکرار میکنم خیلی مهم

توضیحات شما هم خیلی خوب بود

ممنون

-----------------------

چقدر جالب

اتفاقا دختری رو که من هم بهشون علاقمندم یه مقداری باهم اختلاف سلیقه داریم

پسرمورد نظر شما چند سالشه؟دانشجو؟ترم چنده؟سربازی رفته؟کار یا درامد داره؟

این ها رو میپرسم که بدونم چه دلیلی واسه پاپیش نگذاشتن داره

چون خودم نه کار دارم(البته دنبالشم),نه سربازی رفتم به همین خاطر سعی میکنم خیلی تابلو باهاشون رفتار نکنم,تا انشاالله شرایطم جور بشه

راستی چرا گفتید فکر نکنید در مورد ازدواج به شما فکر کنه؟

من فک میکنم مشکلش پدرشه(البته اگر دوسم داشته باشه) چون پدرش خیلی آدم زورگو و قاطعیه (مثلا من بچه بودم با گوشی مامانم بازی میکردم میگفت شما هر وقت کار کردی پول گوشی رو داشتی بخر بازی کن:| با اینکه خییییییییلی منو دوس داره در حدی که چندین بار به شوخی به مادرم میگفت بذار با من بیاد آلمان) 

من قبلا یه بار غیر مستقیم بهش گفتم در مورد ازدواجمون ینی یه پسر بچه مدام از من میپرسید میخوای باهاش ازدواج کنی(چون باهم خیلی صمیمی بودیم ) ولی اینو جلو اون نمیگفت منم حس کردم از اونم میپرسه منم برا اینکه نظرشو بفهمم بهش گفتم فلانی از توام میپرسه؟ بهم گفته خودشم میخواد با خواهرت ازدواج کنه

اونم سریع برگشت گفت من نه با تو ازدواج میکنم نه میذارم اونا با هم ازدواج کنن که من با شناختی ازش دارم هنو شک دارم که جدی گقته باشه چون خیلی خیلی مغروره (ینی طرز فکرش همیشه اینه که تو عالی هستی اما من بهترم مگر اینکه یه موردای بی اهمیت تورو برتر بدونه یا خودشو بهتر ندونه مثلا من چاق بودم و اون روفرم بود ولی میگفت تو خیلی هم خوبی یا مثلا از کفشم تعریف میکرد و میگفت خیلی بهت میان)یه بارم از خالش شنیدم که گفته دختر فقط اسپانیایی ولی یه کارایی میکنه که من شک میکنم مثلا همون احوالپرسی گرم و اینا یا منو میدید لبخند میومد رو لبش و سرشو مینداخت پایین سلام میکرد یا مثلا موقع خدافظی بلندترین خدافظی رو با من داره جوری که مطمئن شه شنیدم:)) یا مثلا همون موقعی که بهش غیرمستقیم گفته بودم ما تو یه طبقه ی دیگه تو یه واحد تنها بودیم تا من میخواستم برم میگفت کجا؟ وقتیم میگفتم حوصلم سر رفته و میرفتم میومد دم در نگام میکرد تا از دیدش خارج شم بهشم که میگفتم توام بیا میگفت من اونجارو دوس ندارم ولی دو دقیقه بعد از رفتنم سر و کلش پیدا میشد میگفتم چرا اومدی میگفت حوصلم سر رفت در صورتیکه مدام در حال بازی با کامپیوتربود و اصن نگام نمیکرد مگر اینکه من ازش میخواستم که بلند شه از اونجا یا کارایی جلوی من میکرد که با حضور شخص سوم مختل میشد(مثلا تا حالا فک نکنم کسی جز من رقصیدنشو دیده باشه) آهنگی که من دوس داشتم نمیذاشت ولی از آهنگای خودش که میخواست بذاره نظرمو میپرسید  یا مثلا برام خاطره تعریف میکرد(کاری که مادرش میگفت اصلا نمیکنه میگفت باید بکشیش تا تعریف کنه ولی برا من خودش داوطلبانه این کارو کرد)یا مثلا نون خریده بود هی تعارف میزد ازین نون خشکا بود خیلیاش خورد شده بود و شروع کرد توضیح دادن که اینا چرا خورد شدن و بعد دوباره اصرار کرد که بخورم ازشون یه بارم میخواست منو خواهرمو دختر عمشو (سنش زیاده و هردو از ما بزرگترن) ببره بیرون که من مخصوصا گفتم نمیام خیلی ناراحت شد و بهم گفت خودتو لوس نکن:| غرورش اذیتم میکنه ولی اگه کاری ازش بخوام که با غرورش درگیرش نکنم با سر انجام میده مثلا قبل شام بهش گفتم نمیخوای دستاتو بشوری؟؟ گفت آخ آخ چاکرتم با سر رفت تو دستشویی ولی  قبل از همه ی این ماجراها بهم قول داده بود بیاد خونمون اونم هر چن روز که من بگم ولی یه روزشم نیومد و بدقولی کرد منم از اون موقع باهاش سرد شدم ولی بخاطر علاقم بهش نمیتونم حتی نگاش کنم هم دوسش دارم هم میخوام تبیهش کنم ولی نمیتونم یه بار اولش وا دادم باهاش شوخی کردم بعد یاد کاراش افتادم سرد شدم اونم فک کرد ناراحتم چشمک زد که ینی چته؟ منم سر تکون دادم بعدا تو یه موقعیتی که همه حواسشون جای دیگه بود حس کردم یکی نگام میکنه اهمیت ندادم بعد حس کردم هنوز ادامه داره نگا کردم دیدم از پشت عموش دولا شده و بهم خیره شده نتونست خودشو زود جمع کنه مات مات بود بعد از اون خییلی خودشو جمع کرد با اینکه تا همون روز سر سفره روبروی هم بودیم و اون هی حرف میزد و میخندید و گهگاهی چشمک میزد من هیچی نمیفهمیدم فقط صدا میشنیدم ولی حواسم اونجا نبود که بخوام به حرفاش بخندم یا تاییدش کنم

خلاصه بعد از بی اعتنایی ها و بدقولی هاش فقط ازش چیزایی که مربوط به علاقش باشه دیدم برا همین بین دو راهیم اگه واقعا نظرش اون دخترای اسپانیایی بودن چرا منو اونجوری نگا میکرد آخه اصلا اهل نگاه کردن نیست یه دختر بی حجاب که 3برابر من خوشگل بود مدام میرفت و میومد اصلا نگاش نمیکرد خود منو که مثلا انقد دوسم داره رو هم گهگاهی تا من سلام نکنم نمیبینه ولی وقتی متوجهم میشه برا اینکه از دلم در بیاره خیلی گرم باهام سلام علیک میکنه قشنگ از کنارش رد میشم ولی منو نمیبینه الان اگر به کسی بگم منو دید زده میگه داری دروغ میگی دخترای فامیل فک میکنن اون از دخترا متنفره در صورتیکه من میدونم اینجوری نیست اصلا

راستی یه چیز دیگه هم ذهنمو مشغول کرده چرا دوس نداره کسی از علاقش با خبر شه؟ چرا تو جمع زیاد بروز نمیده؟ این نشونه ی دروغ بودن کاراش نیست؟ موقعی که تنها بودیم یه بند حرف میزدیم ولی تو جمع حتی کنارمم نمیشینه مگر سر سفره!!

خیلی خوبه که شما حرفامو میخونین من این حرفارو به هیچکس نمیتونم بگم خواهرم خیلی منو دست میندازه دلم نمیخواد بهونه دستش بدم ایشالا شما به اونی که میخواین برسین هز چه زودتر

ولی جواب قاطعی ندارم ینی میگم باید پیش بیاد تا بدونم واقعا جوابم چیه

من زیاد خودمو در دسترسش قرار نمیدم ینی به جز یه بار که تو یه مهمونی یه چن بار برا چیدن سفره مخصوصا رفتم سمتی که اون بود ببینم چیکار میکنه و یه بار دیگه هم 4سال پیش که سر سفره روبروش نشستم (بالا هم گفته بودم اینو)و اونم هی سعی میکرد توجهمو جلب کنه (هی حرف میزد منو میدید و چشاش انگار از خوشحالی برق میزد و هی میخندید و من که حواسم فقط به خودش بود نه به حرفاش هیچ واکنشی نشون نمیدادم اما انگار چیز خنده داری داشت میگفت و منتظر خنده ی من بود و مدام چشش رو من بود و لبخند از رو لباش نمیرفت) بعد از اون منم حسابی وا داده بودم و با اینکه ازش دلگیر بودم خواستم اذیتش کنم به خواهرزادم که بغلم بود گفتم موهاشو بکشه:| اونم جدی گفت اگر بکشه منم میکشم:( منم حسابی از حرفش بدم اومد و دیگه سمتشم نرفتم که بعدش اون اتفاقات و دید زدنا که گفتم بود و منم بعد از اینا فقط همون یه بار که اول گفتم رفتم نزدیکش ولی جز سلام علیک هیچی نمیگم

خانواده هامون نه سنتی هستن نه مدرن 

من خودم سنتی رفتار میکنم اونم چندان مدرن نیست ینی من و اون حدود 8سال قبل با هم سالی یه بار تلفنی حرف میزدیم و به قول معروف دوست بودیم هیچکسم کاریمون نداشت کما اینکه اگرم میخواستیم همچنان هم دوست بودیم هیچ ایرادی هم بهمون وارد نبود ولی باز فضا جوریه که این رفتار الانمونو بیشتر از دوستیمون میپسندن لااقل قلبا! ولی لفظا میگن بابا راحت باشین ولی اون بیشتر به من نگا میکنه و طبق اعتقاد من رفتار میکنه وگرنه با هر کی باهاش دست بده دست میده اگرم کسی دست نده اونم دست نمیده 

این پستم مال منه http://khbartar.blog.ir/post/3159

یه سری چیزارو اینجا توضیح دادم

اگر وقت گذاشتین و بازم لطف کردین و بازم با دقت جوابمو دادین که خیلی خوشحالم کردین و یکم از مشغولیت ذهنیم کم کردین اگرم نه به هیچ عنوان ناراحت نمیشم تا حالا هم خیلی اذیتتون کردم و بازم ازتون ممنونم دیگه هر جور شده باید از ذهنم بره بیرون میترسم بعدا بفهمم دوسم داشته:( حتی نمیدونم این ترس چه معنی ای داره من همیشه یه مرد با جرئت دلم میخواسته و میخواد که بیاد حرفشو بزنه ولی از اونجایی که پدرشو میشناسم تا حدودی بهش حق میدم اگر دوسم داشته باشه و نتونه اقدام کنه یادمه که وقتی کوچیک بودیم چقد دلم میخواست از دست باباش نجاتش بدم دلم میخواست سر به تن باباش نباشه سر کوچیک ترین چیزا این بچه رو میچزوند باورتون نمیشه اگر بگم برای پسر کتونی چسب دار نمیخرید میگفت نه باید بنددار بپوشی آخرم عموش براش خرید من اگر اراده کنم میتونم با اونی که میخوام ازدواج کنم (اونی که تو ذهنمه) تو این پست یه موردشو توضیح دادمhttp://khbartar.blog.ir/post/3156

ولی دوست ندارم با ذهنی که درگیره این کارو بکنم 

ممنونم از لطف و محبت بی نهایتتون

با گفتن این حرفا به شما علی الخصوص و بقیه ی دوستان از شدت احساسم کم شد 

راستش بنظرم اولین بودن خیلی مهمه همیشه ،چون آدمها زود عادت میکنن من حس میکنم چون اون اولین بوده انقد برام اهمیت پیدا کرده وگرنه شاید بیشتر از 50% هم از اون چیزایی که من از همسر آیندم توقع دارم رو هم نداشته باشه گر چه که اون بنظرم یکمی عوض شده ولی خب همون قدر که بدی هاش ممکنه به خوبی تبدیل شده باشه خوبی هاش هم ممکنه به بدی تبدیل شده باشه 

من هر وقت میام با خودم به یه نتیجه ی قطعی برسم جوابم منفی میشه ولی نمیدونم چرا باز برمیگردم سر نقطه ی اول؟ برا همین به خودم شک میکنم میگم اگر اون جواب منفی ای که لحاظ کردی درست و منطقیه و مطمئنی چرا دوباره میگی اگه دوسم داشته باشه چی؟ نکنه دوسم داره؟

بابت تمام وقتی که گذاشتین ازتون ممنونم

در پناه حق باشید ان شاءالله

به نظر من اون تو خانواده ی خیلی مدرن و امروزی بزرگ شده که همه ی مهمونی های شما خیلی خودمونیه  روابط دختر و پسر تو خانواده عادی که هیچ اصلا ضروریه

فردی مغرور جذاب کسی که وقتی صحبت میکنه همه گوش میدن همه ازش تعریف میکنن درس خونده که فکر کنم جزء شاگرد های خوب هم باشه  به بیشتر دختر ها بی اعتنایی میکنه 

همچین پسری 

هیچ علاقه ایی به اطرافیانش نداره چون این خصوصیات و رفتار هایی که من نوشتم و بیشتر از این ها هم هست 

شما رو نسبت به اون علاقه من کرده وکوچکترین و جزء ی ترین رفتار اجتماعی اون رو که از روی راحتی خانواده گی اونه  رو شما یه جور علاقه نسبت به خودت فرض میکنی و همه ی این جور احساسات شما از روی  این حس که اون اصلا به دخترای فامیلتون اهمیت نمیده و شما به این جور ادمی علاقه داری  گرفته شده همین 

من به شما توصیه میکنم که فکر کنم قبلا هم رابطه ایی با جنس مخالف از روی احساسات نداشتی و سنتون هم مناسب نیست 

سعی کنید از یه دید دیگه که اون خیلی ادم عادیه و این جور چیزا شروع کنی  و کم کم فکر ایش شخص و از ذهنتون بیرون کنید 

 بعد از این که این احساس که اون فرد دست نیافتنیه ایی هست از بین رفت خواهید دید که رفتار اون با شما خیلی خیلی عادیه 

این کار رو حتما بکن چون اگه علاقه ی خودت رو به مقصد ازدواج بهش ابراز کنی کاملا خورد میشی و معلوم نیست چه جوابی میشنویی 

مطمنا اون حالا حالا ها به ازدواج فکر نکرده و نخواهد کرد 

پس بی خیال 

دنیا دو روزه یه روزش هم تعطیله

منم همینطور فک میکنم و دیگه به ایشون فک نمیکنم ممنونم از راهنمایی واضحتون