۲۳ سالمه یه موضوعی خیلی منو شکست، اونم عاشقی تو فضای مجازی بود. یه دختری اومد عاشقم کرد با دروغ هاش نابودم کرد، اونم یه موقع حساس.

من تابستون ۹۶ میخواستم باز کنکور شرکت کنم و خودم رو آماده کردم واقعا بخونم. کانون ثبت نام کردم، کتاب گرفتم، کلاس میرفتم، بعد یهو مشکل سربازی برام پیش اومد که متاسفانه نتونستم بخونم و اجبارا رفتم خدمت، در خدمت به هر حیله و دروغی زدم تا جام راحت باشه و به اونی که میخواستم رسیدم و آتش نشانی نصیبم شد.

یه اتاق تنها داشتم بیکار و نه نگهبانی نه هیچی، انگار نه انگار سربازم و کلی کتاب گرفتم واس کنکور و شروع کردم خوندن، یه ماه اول گوشی نبرم، خوب خوندم ولی بعد خریت کردم گوشیم رو بردم و با یکی آشنا شدم تو مجازی، بعد یه مدت خیلی وابسته م کرد، میگفت دکترم رتبم ۱۸ شد، منم گفتم هم کمکم میکنه و هم موقعیتش عالیه برای زندگی (حماقت اول (طمع)).

بعد از کلی حرف زدن گفت من مریضم، باید پیوند قلب کنم ۲ روز دیگه منم دلم براش میسوخت، کلی دل خوشی دادم بهش و گفتم هیچ وقت تنهات نمیذارم، نگران نباش، گفت موقع عمل گوشیم رو میدم به دختر خاله م، اون حالم رو بهت میگه، روز عمل یکی پیام دادم، من دختر خاله فلانی هستم، اون رو بردن اتاق عمل، من کلی ناراحتی و استرس داشتم که عشقم تو اتاق عمله، عصرش گفت رفته کما ،حالش وخیمه، داشتم دیونه میشدم انقدر که ناراحت بودم بعد ۳ - 4 ساعت گفت از کما در اومده حالش بهتره، یه کم از این موضوع گذشت. 

بعد دو هفته گفت پدرم میگه باید با پسر دائیت ازدواج کنی، منم نمیتونم رو حرفش حرف بزنم، نمیدونم چیکار کنم و من نمی خوامش و ... 

خلاصه گفت مجبورم ازدواج کنم، گفتم باش برو پی زندگیت، گفت نه تنهام بذاری خودم رو میکشم و فلان بهمان، منم دلم نیومد ولش کنم، گفت خیلی کم با هم در ارتباط میمونیم، منم نمیتونستم فراموشش کنم دوسش داشتم خیلی.

ازدواج کرد مثلا ...، بعد رفت خارج باهاش، هی میگفت طلاق میگیرم ازش، بمون ازدواج میکنیم، ((منم که کنکور میخوندم قاطی این مسائل شدم))، بعد گفت دختر خاله م میاد پیشم خارج گه گاهی گوشی رو میداد به اونم چت میکردم مثلا، بعد گفت سرطان دارم، مریضم، پیشم گریه میکرد، هی اون دختر خاله ش میگفت بردنش بیمارستان حالش بد شده، منم همیشه ناراحت میشدم با این حرف ها، نه آرامشی داشتم نه هیچی، مثلا دیونه ها شده بودم، 3 - 4 ماهی این وضع بود.

تا اینکه گفت دختر خاله ش که حالش خیلی وخیمه، دکترها جوابش کردن و گه گاهی باهاش چت میکردم، میگف حالم بده نمیتونم، بیشتر دختر خاله ش باهام حرف میزد اون روزها تا اینکه یه روز گفت که عشقت شب رفت از دنیا.

یه روز تو پادگان گریه گردم، دیونه شده بودم، تو اون پادگان لعنتی گیر کرده بودم، گفتم فردا میام سر خاکش، از پادگان شده فرارم کنم میام، اون ها یه شهر دیگه بودن.

هی نمیذاشت میگفت نه نیا، خودت رو زحمت نده، بعدا بیا سر خاکش، این ها رو دختر خاله ش میگفت، بعد دو روز گفت عشقت یه نامه نوشته بهت بدم، برام عکس گرفت تو وات برام فرستاد،  نوشته بود اینو اگه میخونی من زنده نیستم و کلی حرفای عاشقانه و غیره، منم گریه م گرفت، داشتم دیونه میشدم.

یه هفته گذشت، مثلا دختر خاله ش پیام داد گفت اگه عشقت زنده بود چیکار میکردی، گفتم از خدامه ولی حیف ...، بعد چند تا پیام گفت نمیخوام بیشتر عذاب بکشی من همون عشقتم زنده ام دختر خاله م رفت از ایران، اون راضی نبود این کار رو باهات بکنم، من ازش خواستم منو ببخش و اینا. 

بعد باهاش دعوا کردم، همه چی رو از زیر زبونش کشیدم بیرون، منه احمق چه ساده بودم، به پای یه عشق مجازی چه غصه هایی که نکشیدم، چه دردهایی که تحمل نکردم، کنکورم رو بعد از شنیدن سرطانش ول کردم، نتونستم بخونم.

دیدم چه بازی خوردم از این، دختر خاله ای در کار نبود خودش بوده، سرطانی هم نداشته، همیشه میگفته میدم دختر خالم، حتی اون عمل پیوند قلبش هم دروغ بود، گفتم همه چی رو نگی خودکشی میکنم به خدا، همه چی رو راست گفت، گفت دکتر نیستم دروغ گفتم، ۲ ساله ازدواج کردم، یه دختر هم داشت، گفتم تو که گفتی ۵ ماه پیش ازدواج کردم، گفت دروغ گفتم، دنیا رو سرم خراب شد.

من با یه متاهل در ارتباط بودم، چه بازی کثیفی خوردم، منی که میخواستم کنکور بدم، منی که این موقعیت خوب خدمت برام فراهم شد، چیکار کردم با خودم !

دلم تکه تکه شد، بلاکش کردم، جوابش رو نمیدم، الان هم هی پیام میده منو ببخش، عذاب وجدان دارم ، بعد اون دیگه اون فرد قبلی نشدم، دلم بد جوری شکست، خیلی بد، خیلیییی بد

گفتم دلیلت چیه بر این کارت، گفت اشتباه کردم، آدم اشتباه میکنه، دوست داشتم نمیخواستم ولم کنی بخاطر اون دروغ میگفتم، ولش کردم، همه چی رو، کنکور و زندگی و احساساتم رو . 

الان هم دلم پر خونه، چه بازی خوردم، چرا خدا دستش رو رو نکرد زودتر، چه حکمتی داشت آخه؟، انقدر منو از خودش مطمئن میکرد که آدم حیفش می اومد بگه دروغه، باور میکردم، من خیلی شک میکردم بهش، ولی همه چی رو یه جوری بازی میکرد که میگفتی این خیلی راستگوئه، نذاشت کنکورم رو هم بخونم.

هیچ وقت نمی بخشمش،  هیچ وقت ... ، دق کردم از دروغ هاش، دیوونم کرد، ببخشید یه کم زیاد شد، عشق آدم رو کور میکن، گوش هات رو میبنده، عشق درد درد‌


مرتبط با عاشق شدن و عاشق کردن:

چرا بعضی از آقایون دیر میفهمن که عاشق شدن؟

چطور یکی میتونه تا آخر عمرش تنها عاشق یک نفر بمونه؟

چرا عاشق هیچ پسری نمیشم؟

تا الان هیچ پسری عاشقم نشده

پسران ، چه جوری عاشق میشن ؟

مدتی هست که دلم عاشقی کردن می خواد

چه جوری پسر مورد علاقم رو عاشق خودم کنم؟

آیا عاشق شدن دخترها با پسر ها فرق دارد؟

هنوز هم کسی مثل قدیما عاشق میشه ؟

14 سالمه، 6 ماهه که عاشق یه پسر شدم

راهنمای عاشق کردن کسی که دوستش دارید

نمی دونم چطور به پسر مورد علاقم بفهمونم که عاشقشم

آدم چطوری بشه یعنی عاشق شده ؟

عاشق پسری شدم که هیچ سنخیتی باهاش ندارم

ما پیر شدیم اما دریغ از یه عشق و عاشقی

توصیف معشوق از چشم عاشق



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
عواقب ازدواج بر پایه دوستی (۲۴ مطلب مشابه) مضرات دوستی با جنس مخالف (۴۶ مطلب مشابه)