قضیه مربوط به خرداد سال پیشه امتحان نهایی داشتم توی یکی از شبکه های مجازی خیلی محبوب با پسری آشنا شدم که 8 روز ازم بزرگ تر بود پولدار بودن و خیلی خیلی فاصله مکانیمون زیاد بود .
اوایلش میگفت مثل خواهر نداشتمی خیلی خوبه یه خواهر شیطون دارم من قبلا خیلی پر جنب و جوش بودم توی درسامم بهم انگیزه میداد. بعد از امتحانا یه شب داشتیم انگلیسی حرف میزدیم بهم گفت دوسم داره و علاقه داره بهم من توجهی نکردم بازم گفت من کنار اون احساس کوچیک میکردم و اعتماد به نفسم بیشتر میومد پایین .
اونا پولدار بودن پدر و مادرش دکترا داشتن و پدر بزرگش استاد دانشگاه بود خودش همه جور امکانات داشت کشورهای خارجی رفته بود پیانو میزد چیزی که همیشه از بچگی من تو رویاهام تصور می کردم داشته باشم هنوزم آرزومه .
به خاطر اینا مامانمو بهونه کردم گفتم مامانم اجازه نمیده و دیگه به من پیام نده اما ول کن نبود هر روز پیام میداد میگفت خوابتو دیدم منم سرد جواب میدادم میگفت میخوام بیام ببینمت اما من می گفتم من نمیخوام شما رو ببینم.
خلاصه فیلم سخنرانی و کنفراساشو و مقاماشو می فرستاد میگفت نشون مامانت بده بفهمه آدم درستیم این چند ساعت شبی که حرف میزنیمو ازم نگیره حتی به دوستام پیام میداد میگفت تمام ارامشمه تو رو خدا یه کاری کنید ..
قبلا داستان زندگیشو تعریف کرده بود عاشق یه دختری بوده که ازش بزرگ تر بوده..دختره رو به زور شوهرش میدن و اینم میگفت بعد اون هیچوقت عاشق نشدم. خلاصه اصرار میکرد اما من جوابی نمیدادم به دلم نمیشست اون ذوق میکرد میگفت هر دو تو یک ماه به دنیا اومدیم هر دو پر انرژیم هر دو یه بار فشارمون تو یه روز رفته بود رو 6 سرم وصل کردیم.. و یه عزیزم بهش میگفتم ذوق میکرد بهش گفتم دیگ تموم شده همه چی حتی چند وقتی بلاکش کردم گفت چرا این کارو کردی من حتی دشمنمم بلاک نمیکنم .
چند وقتی سر و کلش پیدا نشد تا بازم پیام داد حرف میزدیم و میدیدم انگار که دوسش دارم به دلم نشسته بود دوسش داشتم اونم میگفت هیچوقت نمیذارتم به امونه خدا ، همیشه پیشمه و هوامو داره میگفت از دست نمیده منو و هر چی داره به پام میریزه و تا ابد قول میداد که پیشمه. میگفت خانوادو ها رو راضی میکنیم و ازدواج میکنیم راجبه مسایل زناشوییم حرف میزد. میگفت من آدم سردیم ولی نمیدونم چرا با تو گرم مزاج میشم.
توجهی نمیکردم به حرفاش گذشت تا اینکه اومد و همو دیدیدم شب قبلش حتی قبل تر هم بهش گفتم صورتم کک و مک داره و مشکلی نداره گفت نه من همه جوری میخوامت اون همه راهو اومد به بهانه کتاب به خاطر اینکه همو ببینیم دیگه باورم شده بود عاشقمه که این همه راهو اومده ، اومد و هیچوقت اون نگاهاش یادم نمیره ، کاراش خیلی عاشقانه بود. دوسش داشتم خیلی زیاد حاظر بودم هر کاری واسش بکنم تمام زندگیم شده بود . دو روز اینجا بود و همو دیدیم باهام خیلی خوب بود از فردای روزی که رفت همه چی عوض شد دو روز مونده بود به مدرسه ها رفتارش به کل تغییر کرد به زور جوابمو میداد به زور باهام حرف میزد در صورتی که تابستون میگفت امسال به هیچ وجه تنهام نذاریا سال سختیه.
میخواست پزشکی قبول شه. جوابمو نمیداد یا به زور جای میداد .بهش میگفتم میگفت فشار درسه..گریه میکردم هر شب حتی یه شب خواستم خودکشی کنم میدید دارم زجر میکشم میگفت حوصلتو ندارم. میگفت من خیلی در حقت فداکاری کردم مشکله من اینه که فداکاریام و نمیگم تا اینکه یه روز شب دیدم چند تا صدا فرستاده باز کردم دیدم میگه ازت خوشم اومده بود اما درک کردم که نمیشه واسه همین اون یک ماهو نبودم درک کردم و پذیرفتم تا اینکه دوباره حرف زدیم .
دیدم خیلی گرم باهام حرف میزنی فهمیدم توام علاقه مند شدی فقط و فقط به خاطر اینکه دلت نشکنه شروع کردم دوباره ..فقط به خاطر اینکه دلت نشکنه اومدم دیدمت نفرینم نکن اگه اون موقع بهت میگفتم نه 1 ماه ناراحت میشدی اما الان ، من یه آدم احمقم که به خاطر نشکستن دل کسی هر کاری میکنم . صداشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد.
1 ماه مدرسه من پیاده میرفتم و خوراکی میخوردم تا پولام جمع بشه واسش کادو بگیرم پست کنم واسش اما روز تولدش نه تنها آدرس خونشون رو نداد بلکه پیام دادم تبریک بگم تولدشو دوستش جواب داد و گفت از زندگیش برو بیرون خوردم کرد نابودم کرد و همه چی تموم شد
3ماه از اون روز میگذره و من شدم یه دختر افسرده اروم شدم شبا گریه میکنم 2 ماه درسای کنکو رو ول کردم منی که شاگرد اول بودم به این روز افتادم اما بهمن ماهو خیلی خوندم ولی با فکر خیاله اون 24 ساعت جلو چشمه اعتماد به نفسم از بین رفته احساس میکنم خیلی زشتم منو دید اخلاقش عوض شد ارزوی مرگ دارم .
من چیکار کنم ؟چطوری فراموشش کنم چطوری عذاب نکشم دوستم میگفت چند وقت پیش تو صفحه مجازیش عکسایی از خودش گذاشته و خیلی حالش خوبه .
من تو عمرم دل نشکسته بودم با همه خوب بودم..بخدا همیشه به آدما کمک میکردم اخه تقاصه چیو پس میدم؟ خانوادم فهمیدن خیلی دپرسم.میگن برو دکتر ،اما تاثیر نداره فکر کنم . دوست دارم بهش زنگ بزنم دلم واسه صداش تنگ شده دوس دارم زنگ بزنم بگم باهام چیکار کرده انگار دارم خفه میشم .
کمکم کنید
دچار اختلال خود زشت پنداری شدم
کلافه شدم از بس خودم رو با بقیه مقایسه کردم
همش خودم رو با دیگران مقایسه میکنم
مشکل من در یه کلام کمبود اعتماد به نفس و خود زشت پنداری هست
با این که بقیه میگن خوشگلی، اصلا از چهره م خوشم نمیاد
دوست دارم همه وجودم رو جراحی زیبایی کنم
کابوس زندگیم اینه همسر آینده ام به خاطر ظاهرم ازم متنفر بشه
هیچ کدام از خواستگاران قبلیم به زشتی نامزدم نبودن
مشکل من در یه کلام کمبود اعتماد به نفس و خود زشت پنداری هست
همه خوشگلی آدم تو دماغشه مگه نه؟
آقایون مذهبی چقدر به خوشگلی همسر توجه دارن ؟
خدا انگار این دنیا رو ساخته فقط واسه خوشگلا
با این که بقیه میگن خوشگلی، اصلا از چهره م خوشم نمیاد
تعریف مرد ها از دختر یا زن خوشگل چیه ؟
همه چی تو زندگی دارم به جز خوشگلی
احساس می کنم دیگران الکی بهم میگن که خوشگلی
عمل زیبایی بینی و جذب خواستگارن بهتر
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۱۰۵۴۹ بازدید توسط ۷۴۳۳ نفر
- شنبه ۳۰ بهمن ۹۵ - ۲۱:۱۵