فرزند آخر یه خانواده 5 نفری ام که حدود 30 سالمه و پسر هستم مهندسم و به عنوان سرکارگر تو یه یه شرکت پیمانکاری کار میکنم . یه خواهر دارم که ازم 3 سال بزرگتره و مجرده . من خودم تا 4-5 سال پیش که وضعیت مالی خوبی نداشتم علاقه به ازدواج داشتم ولی الان نه .
نه برای این بگم که چون وضع مالیم بهتر شده ها ، نه ، برای این میگم که حس میکنم که دیگه اون شور و اشتیاق جوونی واقعا داره میره شایدم رفته مثلا از صدای گریه بچه اعصابم خورد میشه .
میل جنسی بالایی دارم و بعضی وقتا که یه کسی رو دوستام پیشنهاد میدن میرم تو فکر ولی ده ثانیه بعد فکرم میره تو این که چطور تو این ماه 200-100 تومن بیشتر در بیارم . به خاطر این که خواهر بزرگترم مجرد بود رو خیلی از موردهای که برام پیش اومد حتی فکرم نکردم و چسبیدم فقط به کار .
اون یکی دو موردی که خودم در گذشته روشون نظر داشتم وقتی با سوال "چی داری؟" مواجه شدم از فکرشون بیرون رفتم و دیگه بهشون فکر نکردم و گفتم کار میکنم و دوباره میرم سراغشون که دیگه الان هیچ حسی بهشون ندارم .
از طرف دیگر چون واقعا فامیل بیشعوری داریم و اگر من ازدواج کنم بلا شک و بلاشک تو مجلس ازدواج من با تیکه هاشون خواهرمو گریه میندازن ، تا اون ازدواج نکنه بهترین کیس دنیا هم که پیشنهاد بدن احتمال خواستگاریش یه درصده چون خودمم دیگه سرد شدم . بگذریم .
الان خدا رو شکر همه چی دارم ( نه عالی ولی معمولی .. ماشین معمولی پس انداز و ...) ولی چیزی که منو آزار میده غصه خوردن والدینم هست
همش میبینم وقتی مثلا تولدمه یا یکی سنمو میپرسه میرن تو فکر و بغض و ... همش وقتی یکی کارت عروسی میاره تو خونه میرن تو فکر وقتی برای نوه هاشون چیز میگرن هی میگن برای بچه تو ام میگیریم (ولی من واقعا قصد ازدواج ندارم) . من میخوام بدونم چی بهشون بگم که از من بکشن بیرون . چون الان که مشکلی خدا رو شکر ندارم نمیخوام اذیت شدنشونو ببینم . قبلا بی پولی آزارم میداد الان غصه اونا .
راه حل درباره نصیحت های نامناسب والدین
انگار پدر و مادرم نمی خوان قبول کنن که بزرگ شدم
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
هیچ علاقه ای به پدر و مادرم ندارم
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل درک نشدگان (۱۰۲ مطلب مشابه)
- ۳۸۳۵ بازدید توسط ۳۰۱۲ نفر
- جمعه ۱۸ اسفند ۹۶ - ۱۰:۲۶