سلام وقت به خیر
دخترم و ۱۹ سالمه، من یه مشکلی دارم از بچگی کلا نمیتونستم جلوی گریهام رو بگیرم، گریه تو موارد عادی نه، یعنی یه موضوعی پیش می اومد هر چند ساده و بی اهمیت، اما من خیلی بغض میکردم تا حدی که نوک بینیام قرمز میشد، آخرش هم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و اشک هام سرازیر میشد.
خیلی هم خجالتی بودم به طوری که مثلا تو دوران ابتدایی صدام میکردن جایزه بهم بدن یا هر چیزی، من قشنگ چسبیده بودم به دیوار و پرده ی سالن رو گرفته بودم کل خودم رو پوشونده بودم، عکسش رو هنوز دارم... !، و خیلی به سختی با دیگران ارتباط بر قرار میکردم یعنی فرا خجالتی، کل فامیل منو دختر حساس و زود رنج و حتی گریه ای میشناختن تا اینکه در سن ۱۳ سالگی به دلایلی مدت ۵_۶ سال با خانوادم از کل فامیل دور شدیم، تو محیط جدید خیلی رو خودم کار کردم، و چون محیط و آدم ها جدید بودن خودم رو از نو ساختم و تقریبا یه دختر فعال و پر شور شدم به طوری که خیلی مواقع کلاس از دست حرف ها و تیکه های من میرفت رو هوا از خنده.
یا مثلا رابطه ی خیلی خوبی با معلم ها و بچه های مدرسه داشتم، تقریبا همه ی مدرسه منو میشناختن و ابراز محبت بهم داشتن و من خوشحال بودم که تونستم اون وضعیت رو تغییر بدم، ولی مشکل اصلی که وجود داشت این بود که من وقتی تنها یا با دوستام میرفتم جایی خیلی راحت فعال و پر تحرک بودم و با فروشنده ها یا آدم های غریبه شروع به صحبت میکردم، سبک بازی نمی کردم منظورم اینه که رفع نیاز میکردم، اگر کاری داشتم یا مشکلی بود) و خلاصه راحت بودم.
ولی نمیدونم چرا وقتی با خانوادم میرفتیم جایی باز هم همون خجالت یه هوا کمرنگ ترش می اومد سراغم و اصلا نه میتونستم با غریبه ها اگه نیاز میشد درست صحبت کنم نه اونقدر سرحال و پر تحرک و شیطون بودم، انگار یه مانع نامرئی دورم بود نمیذاشت همون طور که میخوام باشم.
و وقتیم برگشتیم کشور خودمون پیش همون آدم های قبلی و فامیل باز انگار احساس میکنم اونا تغییرات منو احساس نکردن خیلی و هنوز فکر میکنن دختر افسرده ای هستم و قابلیت صحبت کردن تو جمع رو ندارم و آنرمال هستم.
کلا با فامیل و خانواده م بیشتر رودربایستی دارم تا آدم های غریبه و جدید و حتی دوستان قدیمیم، نمیدونم چرا اینطوری هستم، خیلی اذیت میشم چون وقت هایی که خانوادگی جایی میریم اصلا نمیتونم همون طور که هستم یا دوست دارم باشم، باشم (دلیلشم این نیست که خانوادم نمیذارن ها، اتفاقا میدونم خیلی خوشحال میشن ببینن من پر تحرک و شلوغ شدم ولی خب متاسفانه نمیتونم اصلا کنارشون اون طوری باشم)، چندین بار هم بهشون گفتم که اینطوریم.
تازه در ابراز محبت ها هم نسبت به دوستانم خیلی راحتم و راحت میگم دوست شون دارم، یا ازشون تعریف میکنم، ولی به خانواده و فامیل اصلا نمیتونم، حتی من عاشق بچه های کوچیکم، بیرون که میبینم خیلی قربون صدقه شون میرم ولی با بچه های فامیل هم رو دربایستی دارم، حتی من به پدرم خیلی زیاد علاقه دارم، واقعا دوستش دارم، واقعا واسم یه قهرمانِه ولی شاید باورتون نشه ۶_۷ ساله که این تو گلوم گیر کرده و نمیتونم بهش بگم و همیشه میترسم از روزی که دیگه نداشته باشمش و حسرت این روزها که دوست داشتنم رو نشون ندادم بهش بمونه، رو دلم تا ابد.
به نظرتون دلیل این تضاد رفتاریم چیه؟
چرا با خانواده و فامیل اصلا راحت نیستم با غریبه ها و دوستام راحتم؟
احساس میکنم مشکلم برای یه روانشناس مسخره به نظر بیاد، برای همین نمیتونم برم حضوری پیش کسی و بهش این مشکلم رو بگم.
مرتبط:
مشکل اصلی من اینه که یه دختر اجتماعی نیستم
تعریف شما از دختر سرسنگین، اجتماعی و خوش اخلاق چیه ؟
حدود رفتار اجتماعی یک دختر در دانشگاه و محیط کاری
مشکل من اینه که یه دختر غیر اجتماعیم
دختری درونگرا هستم ولی مادرم به زور میخواد منو یه آدم اجتماعی کنه
چطوری میشه یه دختر هم با حیا باشه و هم اجتماعی ؟
تعریف شما از دختر اجتماعی چیه ؟
با شوخی کردن های جلف با پسران، تبدیل به دختر اجتماعی نمیشید
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← روابط اجتماعی دختران (۲۶۴ مطلب مشابه)
- ۴۲۹۱ بازدید توسط ۲۹۱۹ نفر
- پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸ - ۱۲:۴۰