من خیلی گیج شدم اعصابم بهم ریخته من 17 سالمه یه داداش دارم که ایشون نزدیک 25 سال داره امروز رفته بودم کلاس وقتی برگشتم دیدم که اون یکی برادرم که 22 سال داره داشت میرفت غذا بگیره من یهویی گفتم بده من میرم
بعد که رفتم غذا سفارش دادمو منتظر بودم که یه دفعه دیدم یه خانمی ( زن یا دختر بودنشو نمیدونم ) اومد تو و اونم غذا میخواستم منتظر موندم تا اینکه این خانم به یکی زنگ زد من که پشت سرش بودم یهو یی دیدم اسم مخاطب دقیقا فامیلیه من هستش . کنجکاو شدم شماره رو ببینم که دیدم این شماره داداشمه همونه که 25 سالشه .
اون زنه ( یا دختره ) بار اول که زنگ زد دید جواب نمیده بار دوم اون خانم گذاشت رو بلند گو که تا بردارش جواب بده اینم داداش جواب داد البته داداشم با بابامو مامانم حرف میزد برای اینکه بگه کسی پیشمه
بعد قطع کرد چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد که داداشم گوشی رو برداشتو با هم صحبت کردن من فقط کمیشو شنیدم چون اون رفت بیرون از مغازه منم رفتم اونجا و به بهانه این که کفشمو درست کنم یکم کنارش وایسادم اینم فقط فهمیدم که مثل لیلی و مجنون دارن حرف میزنن
هیچی دیگه برگشتم خونه
بعد یادم اومد که یه شبی ( تقریبا 6 ماه پیش ) اخرای شب بود مامانم اومد بالا رفت تو اتاق داداشم و باهم حرف زدن ( مامانم اصلا نمیدونست که من دارم میشنوم ) بعد بهش داشت میگفت که اون زنیکه با اون ماشین کی بوده؟؟؟؟ و اینجور حرفا
منم شنیدم بعد داداشم قسمش داد که من نمیشناسمش و اینا (فک کنم که مامانم قانع شد )
مامانم اینقد اون شب ناراحت بود که زنگ بابام زد گفت سریع بیا که بابام چقد جریمه شد به خاطر نرفتنش سر پرواز بعد که اومد مامانم بهش گفت که میخواستم امشبو پیش هم باشیم و خوش بگذره .....به همین خاطر میگم که فک کنم مامانم قانع شد
حالا بعد از اون مدت من اون خانم که تقریبا 30 سال داره یعنی بزرگتر از داداشمه ( البته از نظر ظاهری اینچنین بود) دیدم اونم به طوری که کاملا اتفاقی و با ماشینشم اخه ماشینش خیلی تابلو هست پاتروله ( ینی دیگه اخر اسقاطیا)
حالا من باید چیکار کنم برم به مامانم بگم یا نه چون مامانم قبلا میدونسته ، به خدا ما اصلا خانواده سطح پایینی نیستیم که داداشم این کارو میکنه نمیدونم به کی رفته من بابام که خلبانه و مامانم هم روانشناس هست ولی حالا تو خونه خانه داری میکنه
گیج شدم اخه چرا داداشم با اون زن بزرگ دوست شده یعنی چرا با اون فردی که سنش بیشتره با اون عشوهاش .
البته اینو بگم که این خانم خیلی ارایش نکرده بود مانتویی بود و فک کنم فقط اصلاح صورت داشته البته فک کنم . من موضع ام چی باید باشه به نظرتون
پیشاپیش از جواباتون تشکر میکنم
مرتبط با گله از برادر:
دوست دارم برادرم یه حامی باشه برام اما ...
اخلاق و رفتار برادرم برام قابل هضم نیست
متوجه شدم برادر کوچکتر از خودم سیگار می کشه
دعا کنید که برادرم اخلاقش درست بشه
به خاطر فرق گذاشتن های مادرم، از برادرم متنفرم
چرا من به جای یه برادر خوب باید یه دشمن داشته باشم؟
جدیدا برادرها و خواهرمم به زندگیم حسادت می کنن
نمی توانم روی خواهران و برادرانم تاثیر مثبت بگذارم
بد اخلاقی برادرم باعث شده ازش متنفر بشم
برادرم آبروم رو پیش پدر مادرم برده
برادرم گفت دیگه خواهری به اسم من نداره
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۳۸۵۱ بازدید توسط ۲۷۸۸ نفر
- شنبه ۱۴ شهریور ۹۴ - ۲۳:۱۵