دوستان سلام.
من یه مشکلی در نحوه ازدواج سنتی برام پیش اومده. تا حالا سه مورد رفتم خواستگاری . هر سه موردش از طرف خانواده دختره به دلیل نیاز به فکر بیشتز دختر خانمومه، تا یک هفته معلق مانده. خب من تو همون جلسه اول همیشه مطرح میکنم که جلسه اول اشنایی هستش و هدف اوال اینکه ببینیم ایا اصلا به دل هم میشینیم یا نه.
هدف دوم هم اینه که معیارهای مهم و اولیمون ارضا میشه یا نه، تا تصمیم بگیریم اصلا بریم سر جلسه دوم یا نه ؟ خوشبختانه تو این زمینه دیدگاه دخترا و خونواده ها معمولا کاملا مثبته و میگن هر چند جلسه لازم شد با حضور خانواده ها میتونید حرف بزنید.
خب من مباحث اصلی مثل، نحوه کار کردن بیرون از خونه همسرم، اعنقادات، حجاب، نوع روابط اجنماعی، ادامه تحصیل دوتامون، سطح زندگی که میتونم در کوتاه مدت تعیین کنم و ... را میذارم کلا برا بعد جلسه اول.
خب حالا مشکل چیه: مشکل اینه که در یکی از مواردی که رفتم، همون جلسه اول چنان جذب دختره شدم که فکر میکنم اگه اون منو بخواد من دیگه زیاد رو معیارام پافشاری نکنم، حالا از این میترسم که بعدا این علاقه که یه کم عادی شد، معیارهایی که برام مهم بودن شروع کنن به خودنمایی. از طرف دیگه میگم اگه زیاد الان همه چیرو جزیی مطرح کنم ممکنه از دستش بدم. در یه کلام کم کم برای اولین بار دارم سر دو راهی عقل و احساس قرار میگیرم؟
رک بگم ، جذب ظاهر و مهربونی این خانم قرار گرفتم. هر عیبی که بهش فکر میکنم یاد احساسم میافتم و بعد سر درگم میشم. نه این که از نظر اخلاق موردی داشته باشه ها ولی کلا دست و پام سست شده تا اصلا بررسی کنم ببینم اعتقادات و اخلاقش در حد معیارهای منه؟ من ادم منطقی هستم واین روزا دارم کشمکش عقل و احساس رو تجربه میکنم.
بعضی از معیار هامو که اشیون نداره ولی دلممیخاد چشم روش ببندم:
1-تقریبا هم سنیم. من همیشه حداقل دو سال اختلاف سنس مد نظرم بود.
2- دختری بیشتر مد نظرم هست که مثل خودم هیچ تجربه دوستس یا رابطه ای نداشته باشه. همیشه فکر میکنم این طور دخترا تو خواسنکاری هر چقدر هم که با تجربه باشن ولی یه کم خجالتی و سر به زیر باشن. یا یا مثل من حداقل یه کوچولو استرس در رفتارشون نمود داشته باشه. ولی خب این خانوم کل جلسه اشنایی رو گرفته بود دستش. مثلا اول شروع به حرف زدن کرد. یا مثلا گفت شما شاید خجالت بکشی بذارین من براتون میوه پوست بگیرم. یا خیلی دم از اجتماعی بودنش میزد. به خودم اجازه نمیدم که حتی فکر بد کنم ولی خب یه کم ته دلم از معیارم دور تر میشم با این رفتارا. جالب اینه که میگم اکه واقعن دوسم داشته باشه اصلا بیخیال این معیار! گذشتش به خودش مربوطه(فکر بد نکنیدا قضاوت نکردم فقط هجمه افکارمو بازگو میکنم)
3- مادرش خیلی با حجاب هستش. خودش با لباس داخل خونه و بدون چادر و البته با روسری بودش. خواهر بزرگش خیلی تیپ به اصطلاح خفنی زده بود. کم کم با خودم میگم اگه یکمم بد حجاب بود باز کنار میام.
خب فکر کنم اگه یه جلسه دیگه ایشونو بیبنم و جواب قطعیش مثبت باشه کلا عنان عقلمو از دست میدم. ایشون با صداقت و هر آنچه را که هستن نمایش دادن. بدون ریا. حالا به اصتلاح توپ تو زمینه منه که نخوام با خودخواهیام یا خدای نکرده تصمصم از روی هوس، الان یه تمصیم بگیرم و فردا پشمیون بشم.
تا حالا تو این موقعیت بودید؟ از معیاراتون بخاطر عشق کوتاه اومدین؟ اون معیارا خط قرمزاتون بودن یا جزییات؟
چطور بر احساسم غلبه کنم تا عقل هم بتونه نفس بکشه؟
اینم بگم اصلا ادم احساساتی نیستم. ولی به شدت با احساسام(به نظرم این دو متفاوته).
تا حالا با برنامه زندگی کردم و الان در سن 28 سالگی خودمو از لحاض تحصیلی و مالی موفق میدونم. تکیه بر عقل و تول به خدا هم سرلوحه زندگیم تو ازدواج بوده.حالا خودم تعجب کردم که چرا اینقدر مستعصل شدم.
مرسی-یا حق
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
مرتبط:
تا حالا به دختری اینقدر علاقه مند نبودم که به خاطرش هر کاری بکنم
نمیدونم به عقلم گوش بدم یا دلم !؟
برای ازدواج به حرف دل باید گوش کرد یا عقل ؟
من نمیدونم با عقلم تصمیم بگیرم یا با دلم ؟
بدجوری بین عقل و احساس، و دین و عرف گیر افتادم
یه اوقاتی هست که آدم بین دل و عقل گیر میکنه
در انتخاب شوهر آینده به حرف دلم گوش کنم یا عقلم ؟
دو تا خواستگار دارم ، عقلم میگه اولی ، دلم میگه دومی
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۴۸۶۲ بازدید توسط ۳۶۱۵ نفر
- شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۴ - ۲۲:۰۰