توهم عاشقی...
یه اوقاتی زندگی بازیش می گیره با آدم کاری می کنه که دوست داره ساعتها زیر بارون پاییزی بایسته بی آنکه سردش بشه، چون از درون تهی شده تا مغز استخوان شون سوزونده.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)
توهم عاشقی...
یه اوقاتی زندگی بازیش می گیره با آدم کاری می کنه که دوست داره ساعتها زیر بارون پاییزی بایسته بی آنکه سردش بشه، چون از درون تهی شده تا مغز استخوان شون سوزونده.
تاوان یک عشق ...
عاشق شده بود و پراز شور و شعف
همیشه یه وقتی میدزدید می اومد کنارم مینشست، از عشق تازه ای که به پستش خورده بود حرف می زد مدام از زیبایی و شور و حالی که تا حالا تجربه نکرده بود.
این اولین باری نبود همچین کسی می اومد سراغم و کنارم مینشست و ساعتها میگفت و میگفت تا خودش خسته میشد میرفت.
من همیشه سراپا گوش میشدم چیزی نمیگفتم یه جورایی سنگ صبورشون بودم، یک روز اومد یک پیشنهاد بهترین هدیه ازم خواست، کمی پیشانیم رو خاروندم، گفتم گل، بیا بهترین گلها رو من بهت بدم با خوشحالی یک سبد گل زیبا گرفت رفت.
بیا با کفشهای من چند قدم راه برو...
دیگر کفشهایم اندازهی پاهایم نیست، شاید اندازهی تو باشه بیا چند قدم با کفشهای من راه برو..
گفت: از بس تنبل هست که دیر رسیده...
اما همون موقع پنچر کرده تا وسیله پیدا کنه دیرش شده
گفت: از بس به پاکیزه اش اهمیت نمی ده ژولیده اومده...
زبالهها راه میروند، در باد میرقصند، جیغ و هوار می کشند، شما رابغل میکنند، به صورت شما بوسه میزند، گاهاً هم از سر دشمنی طناب دار میشوند بر گردن حیوانات، غذا میشوند تا حد مرگ موش...
تا جایی که یادم میاد همه جا تاریک بود و تنگ، اما می تونستم پاهام رو دراز کنم یه لگد به دیوارهها بزنم بعد جمع شون کنم ، صداهای مبهم می اومد، گاهی وقتها سعی میکردم گوش هام رو تیز کنم ببینم این صداها از کجان، وقتی چیزی نمیفهمیدم بی خیال میشدم، روزها بارها و بارها سرته میشدم ، کمی سر و گردنم درد میکرد اما یه حرارت دلنشینی بود که باعث میشد بیشتر وقتها خواب آلود باشم و بی خیال دنیای تاریک اطراف میخوابیدم اما غذام همیشه کنارم بود گشنه نمی موندم هیچ وقت نفهمیدم این غذاها از کجا میان سر وقت هر چقدر دوست داشتم میخوردم.
من همچنان بزرگتر میشدم تا جایی که جام این قدر تنگ شد جای نفس کشیدن نموند، داشتم نفس های آخر رو میکشیدم که بلندترین جیغ عمرم رو زدم، و کمک خواستم، تا جیغ زدم نور خیره کننده ی به چشمانم خورد داشتم کور میشدم فوراً چشم هام رو بستم اما آروم آروم بازشون کردم دیدم دیوارهها ترک خورده و من از اون تاریکی نجات پیدا کردم.
دغدغهی این روزهای من دیدن بعضی از پسرهای نوجوانیه که کوچه به کوچه راه میفتن و دزدکی یک سیگار رو لای انگشتان شون قایم کردن تا جای خلوتی پیدا کنن یه نفس عمیق به سیگار بزنن و آیندهی تلخ شون رو رقم بزنن.
بارها از سر دلسوزی نزدیک شون شدم، عین اون کسی که به یک باره جن دیده باشه، از ترس یه چند قدم عقب قدم برمیدارن، اما به آرامی ازشون می خوام گوش کنن، وقتی می گم میدونی این سیگاری که الآن دزدکی می خوای بکشی بعدترها که آزادانه می خوای بکشی چی به سرت میاد، بعضیها شون ته مونده ی سیگار و میندازن زیر پاشون، میگن چشم خواهر حق باشماست، بعضیها هم میگن خسته شدیم و راهشون می گیرن میرن، می پرسم از چی، میگن از روزگار...
سلام خدمت همه ی خوانندگان
ولادت حضرت علی و روز پدر و مرد رو خدمت بزرگواران تبریک عرض میکنم. گفتم شاید بد نباشه به مناسبت روز پدر پستی درباره مردان بگذارم.
یک مرد بیشترین چیزی که خوش حالش می کنه اینه که بدونه تکیه گاه خوبی برای خانواده ش هست، یک مرد از تامین کردن نیازهای همسرش و بچه هاش لذت می بره، و اگه خدای ناکرده دستش تنگ باشه خیلی سرخورده و افسرده می شه، بله یک مرد چیزی رو برای خودش نمی خواد، یک مرد حاضره کلی سختی بکشه تا خانوادش غرق در رفاه باشن.
سلام
یه سوال داشتم از بعضی خانوم ها
چرا همین که بحث حجاب میشه شما خانوم ها سریع میگید مشکل از مردهاست که چشم چرونن و فکرشون مریضه ؟ چرا نمیتونین این منطق ساده رو قبول کنین ؟
خانوم عزیز این بدن تو و زیباییت مال خودت نیست مال خداست. این حرف من نیست حرف خداست، همین طور که اجازه نداده به بدنت آسیب برسونی یا خودکشی کنی ، اجازه نداده که همه چیزت رو در معرض دید بذاری والسلام.
تو تنها یک ماهیت روحانی هستی که اون روح رو هم خدا به تو داده
میدونم میدونم که الان خیل عظیمی از شما الان تا گردن مسلح آماده این که بگین ما زیباتریم و این تقصیر ما نیست و مشکل از مردهاست که دل شون به زن خودشون راضی نمیشه و میان دنبال ما و مردان مریض هستند .
سلام و درود
می خوام تجربهی خودم رو از گیر کردن در باتلاق خودارضایی و نحوه رهایی از اون رو با شما در میون بزارم تا امیدوارم کمکی به کسانی که مثل خودم در این لجن گیر کردن کنم.
حدوداً ۱۱, ۱۲ سالم بود که برام گوشی خریده بودن با کوشی وارد دنیای جدیدی به نام دنیای مجازی شدم و تو کانالهای تلگرامی که عضو بودم اولین خود ارضاییم رو ناخواسته انجام دادم و همین جا شروع بدبختیم بود و رفته رفته بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه خودم رو تو لجن خودارضایی یافتم و هر روزم شده بود فیلم و سریال و آهنگ و کلیپ و فیلم مستهجن و خودارضایی و ...
عجب صیاد مکری، بگو کجای قلبش رو نشانه رفتی...
تو یک قاتلی...
خوب دیدی تو یک قاتلی، قاتل روح و روان یک انسان
انگشت اشاره ت رو بگیر نوک دماغت، اره تو
تویی که از سر بیکاری یا ندونم کاری یا عقدههای خفته تو روانت رو نثار همنوعت میکنی و از نظرت یه ضعف از طرفت پیدا میکنی یه نیشخند شیطانی میزنی با این فکر که تونستی طرفت رو و ضایع کنی، حدست درست بود، بله کارت درست بود و دقیق قلبش رو نشانه رفتی، تو یک قاتلی، قاتل روح و روان یک انسان...
در یک نظر چیز خاصی نبود یک شیطنت از نوع مسخره کردن بود اما دقیقاً همون چیزی بود که تونست یک انسان رو ذره ذره زجر کش کنه،
میدونید عجیبترین حس در دنیا چیه؟
اینکه بینهایت عاشق کسی باشی ولی اون شخص با حرف هاش و کارهاش و دروغ هاش عشق رو از دلت محو کنه.
عجیب ترین حس در دنیاست وقتی می بینی عشق از دلت محو شده، به این علت که متوجه میشی اون شخص یک تصویر غیرحقیقی از شخصیتش و از اخلاقش برای تو به نمایش گذاشته بوده. تصویری که با حقیقت فرسنگ ها فاصله داشته.
تقریباً 24 ساله بودم، موقعیت ازدواج نداشتم. نه چون خودم سخت گیر بودم یا خواستههای تجملاتی داشتم، بلکه چون کلاً کسی به من معرفی نمیشد.
از طرف دیگه تو محیطی بودم که همه فقط تو سر من میکوبیدن که چرا با کسی دوست نمیشی و تو املی و عقب مونده ای و غیر اجتماعی و منفی بافی و ... گفتم بهتر خب دوست پسر میگیرم!
بعد این جوری نبودم که با هر کسی بتونم دوست شم، برام شخصیت و رفتار و طرز فکر طرف مهم بود.
عاطفی هستم، اگر میخواستم دوست پسر داشته باشم باید طرف می تونست به نیازهای عاطفی من توجه کافی نشون بده. احتمال وابستگی مم بالا بود در نتیجه باز هم نمیشد با هر کسی وارد رابطه شم.
امّا اکثریت اون هایی که اهل این روابط بودن کلهم داستان شون با من فرق داشت، اون ها تو خیابون بابت اندام یه نفر شماره میدادن یا میگرفتن. یا تو دور دور (یعنی شروع ارتباط از روی سطحی ترین شناخت شروع میشد و دیگه هیچی دیگه دیده نمیشد)
سلام
متن زیر رو یکی از دوستان دغدغه مند برای ارسال به عنوان یک پست جداگانه پیشنهاد کردند، اما خود متن دارای اشکالاتی هستش که لازم شد توضیحاتی راجع به این گونه پست ها ارائه بشه.
متن پیشنهادی:
"سلام
چرا جامعه اینطوری شده؟
من به حلال حروم توجه دارم. به این توجه دارم ک با غیبت یا حرف خاصی یا .... ب کسی اسیب نزنم . ب این حواسم هست ناموس مردم ناموس خودمه و ب کسی چشم بد ندارم (البته مذهبی نیستم ولی به انسانیت معتقدم و البته علایق خودمو دنبال میکنم و توش به روزم) اما جامعه عوض شده وقتی ب دوستام میگم فلان پول حرومه فقط میخندن وقتی میگم فلانی ناموس خودته جدی نمیگیرن . نمیدونم چه اتفاقی برامون افتاده . چرا اینقد عوض شدیم!!!!! شایدم اینطوری بودیم. همه دارن سر همو کلاه میزارن . منفعت فردی ترجیح داده میشه به منفعت جمعی
نظر شما چیه؟"
در پاسخ به این دوست باید عرض کنم که؛
همه مثل هم نیستند، شما می خواید غیبت و دروغ و ... نباشه، اما وقتی میگید؛
"چرا جامعه اینطوری شده؟"، "اما جامعه عوض شده"، "نمیدونم چه اتفاقی برامون افتاده"، "چرا اینقد عوض شدیم" ، "شایدم اینطوری بودیم"، "همه دارن سر همو کلاه میزارن"، "منفعت فردی ترجیح داده میشه به منفعت جمعی"
عملا دارید بر علیه خواسته تون تلاش می کنید!، چرا؟
یه مسأله ای که با فراگیر شدن فضای مجازی روبرو هستیم که مشکلاتی با خودش داشته همین ابراز علاقه های مجازیه من به عنوان یه پسر حرف می زنم خطابم هم به هم جنس های خودمه .
داداش های عزیز بی هوا و از روی احساسات و بدون پشتوانه عقل و منطق به دختران رو در فضای مجازی ابراز علاقه نکنید .
چون همین ابراز علاقه های شما باعث شده زندگی و آینده و سلامت روان و جسم این بندگان خدا تحت تاثیر قرار بگیره
شاید بگید خب به ما چه تحت تاثیر قرار نگیرند یا باور نکنند ما یه حرفی زدیم یه پستی گذاشتیم و چه و چه ...
نظرتون راجع به این متن از شبکه اجتماعی ایکس(سابقاً تویتر) چیه؟